سلام
تبریک فراوان عرض میکنم به هردوی شما (پدر و دختر) بابت این نعمت بزرگ.
تبریک به شخص شما. چون داشتن دختر یک نعمت بزرگه.
و تبریک به دختر شما. چون “فرزند میثم مدنی بودن” هم خودش یک نعمت بزرگه
🙂
از تجربه پدر شدن من سالهای زیادی میگذره. نزدیک به دو دهه.
اون زمان هم از دست این 95 درصدیها در امان نبودیم که پوشک و شیرخشک و بیخوابی رو مدام یادآوری میکردن.
بعدها هم دخالتهای بیجا در مواردی که: چرا فلان مدرسه نذاشتمشون. چرا هرگز کلاس زبان و کلاسهای تقویتی نذاشتمشون و در یک کلام چرا “مثل دیگران” بچه هامو تربیت نکردم؟
چقدر با دانش ناقص (و احمقانهشون) دنیای منو تیره کردن
چقدر (بدون اینکه ازشون بخوام) در نقش بزرگتر منو راهنمایی کردن که این روش تربیت فرزند درست نیست.
چقدر از معلم هاشون متلک شنیدم.
از دید همۀ اونها من “بدترین پدر دنیا” بودم!
پدری که واژه موفقیت رو متفاوت از “دیگران” میدید و این تنها گناه من بود برای شنیدن اون حجم بالای متلک آبدار
اما امروز:
با دیدن موفقیت درخشان فرزندانم (که ساکن ایران هم نیستن) همگی اون پند دهنگان سابق، جزء فراموشکاران مصلحتی شدن! به نظر میاد این “فراموشی مصلحتی” هم نعمت بزرگیه.
درعینحال “ناشنوا بودن” هم برای من نعمت بزرگی بود. 🙂
سلام
من بودم از خوک مادر تبعیت میکردم
بالاخره حتما یه تجربه ای داره که سه تا بچه خوک رو به سن بلوغ رسونده
من بودم نگاه میکردم ببینم اون چه خونه ای ساخته که توش این همه مدت امنیت داشته
بعدش تصمیم به ساخت خونه میگرفتم
سلام من تازه با وبلاگ شما اشنا شدم و یه چند پُستی همراهتان بودم .
ازشما امروز در مورد جدا کردن شخصیت ها یاد گرفتم گرچه قبل ( چند ماهی ) هست به صورت نامرتب بهش فکر میکنم ولی این نوشته شما کمی انسجام افکار قبلی ام را بهتر کرد . ممنونم از اشتراک تجربتون .
سلام
اگر شخصیت رو به معنای دورنی خودش بگیریم، اتفاقا برعکس، شخصیت باید ثابت باشه، اما اگر رفتار بیرونی رو به عنوان شخصیت در نظر بگیرید، بله باید متفاوت باشه، در واقع ما باید بتونیم هوشمندانه با توجه به محیط و مخاطب رفتار متناسبی داشته باشیم. این هوشمندی کمی هنر می خواد.
سلام میثم . تبریک می گم. یکی از بهترین تجربه های زندگیه. منم انشالله تا چند ماه دیگه بابا میشم. من الان 29 سالم داره میشه ولی هنوز وقتی همکارام (که همه 30 و چند سالشونه و مجرد) متوجه میشن که ازدواج کردم تعجب می کنن کلی حرف میزنن و از سختی ها و محدودیت ها و… حرف میزنن. ولی تنها کاری که خودشون کردن اینه که سال ها به طور منظم اومدن سرکار. هیچ محدودیتی بزرگتر از کارمندی نیست.
آخرین پستم در مورد پدرشدن نوشتم.
سلام تبریک میگم به خاطر جسارت و شجاعت شما. منم دقیقا بعد از ۲۰ ماه از عصویت هیات علمی در این اوضاع فجیع اقتصادی انصراف دادم چون دقیقا همه زندگی آدم پول و لقب نیست. انسان بودن و سالم زندگی کردن هم مهم هست که متاسفانه در محیط های آکادمیک تمام این مسائل رنگ باخته اند. امیدوارم در قسمت دوم زندگیمان بتوانیم مثمرثمر باشیم.
من هم چند روز پیش دلایلم برای ترک شغل آکادمیک را نوشتم. فکر میکردم اولین نفری باشم که نوشتم ولی بعد از طریق یکی از خواننده ها به بلاگ شما هدایت شدم. آنچه نوشتید را با گوشت و پوست و استخوان حس کردم.
https://virgool.io/@n.taherian/ماجرای-تغییر-مسیر-شغلی-من-از-آکادمی-به-صنعت-r9ljic1fx8pw
سلام.
فکر میکنم این تصمیم من هم در راستای همین مطلب شما باشه:
چند وقت پیش یک جمله برای خودم نوشتم:
«شخم زدن یک فید، خیلی بهتر از دنبال کردنش هست.»
از اون موقع تصمیم گرفتم که به جای اینکه وقتی یک وبلاگ خوب پیدا میکنم منتظر بمونم که پستهای بعدی منتشر بشن و همون موقع بخونمش یک کار دیگه بکنم:
برم و پستهای قبلی رو خوب شخم بزنم، و مثلا شش ماه بعد دوباره برگردم و پستهایی که در این مدت منتشر شدن رو بخونم.
(الان هم دارم با وبلاگ شما همین کارو میکنم. 🙂 )
یا حتی وقتی یک اکانت توییتر خوب میبینم به جای دنبال کردنش بشینم و تعداد زیادی از توییتهاش رو بخونم.
چند ماه پیش هم که گری وینرچاک رو پیدا کردم شاید توی یک ماه ۵۰ ساعت از ویدیوهای یوتیوبش رو دیدم.
گمان کنم آدمهایی که کتاب زیاد میخونن هم دربارهی نویسندهها چنین کاری میکنن:
مثلا وقتی یک کتاب از داوکینز میخونن و خوششون میاد میرن و بقیهی کتابهاش رو هم میخونن.
به نظرم این روش از دو جهت ارجحیت داره به دنبال کردن فید مطالب:
۱. یادگیری بهتر اتفاق میافته و پیوستگی افکار تولید کنندهی محتوا رو بهتر میتونیم حفظ کنیم.
یک جورهایی برای یک هفته یا یک ماه یا چندماه شاگردی اون آدم رو میکنیم.
۲. وقت خیلی کمتری ازمون گرفته میشه، و تمرکز خیلی بیشتری داریم:
وقتی که با انتشار هر پست اون رو میخونیم رو مقایسه کنید با اینکه یکجا ده تا پست از یک نفر رو بخونیم.
سلام.
خیلی روش خوبیه، اما نباید برای موضوعات و مفاهیم عمیق ازش استفاده بشه. یادگیری مسائل تاثیرگذار و عمیق باید هر روز باشن تا کم کم توی وجود بشینن و قابلیت استفاده داشته باشن.
روشت برای توییتر،بلاگها و … رو تایید میکنم اما برای کتابهای یکم عمیقتر کمی نگرانم.
یک اصطلاحی داریم که میگن باید روی مسئله بخوابی! یعنی این که هر روز و شب باید بهش فکر کنی تا عمیق بشی توش.
سلام میثم عزیز
بااینکه چندوقتی هست نیومدم اینترنت اومدن با اتفاقات خوبی همرا بود.
اول اینکه بخاطر اون مهمون ویژه بهت تبریک میگم،که به قول آقای الهی قمشه ای اگه پسر باشه نعمت واگه دختر باشه رحمت هستش.وامیدوارم برات شادی وخوبی داشته باشه.
تو این مدت حتی وبلاگ شما هم که اکثر اوقات سر میزدم،نیومدم.یه علتش همین استراحت بود(احساس میکنم ذهنم کمتر خسته میشه!حالا نمیدونم از همین هست یا نه؟) یکی هم اینکه چندوقتی هست متوجه شدم اینترنتم خیلی تند تند تموم میشه!درحالی که من نه اینستا دارم ونه چیز خاصی دانلود میکنم!همش دارم دارم از خودم میپرسم نکنه کم فروشی داره میشه!خلاصه درفکر تعویض شرکت هستیم.
آره من یادمه که تو عید ده روز لب تاپ رو گذاشته بودی کنار.من یه برادر وخواهر کوچیک دارم اینها اصلا تابستون کلاس نرفتن!بااینکه همه تو فامیل از اینکه دختر یا پسر پنج سالشون رو کلاس های مختلف فرستادن ومدام به ما میگفتن دخترم میگه کَت وداگ!واینکه چرا شما نمیفرستید؟منم گفتم هروقت بزرگ شدن خودشون یاد میگیرن زبان رو!وبعدم فک میکنم این همه کلاس رفتن بیشتر ازاینکه برای یادگیری باشه بیشتر ازجنس از سر واکردن بچه ها ازخودشون هست!تا مامانشون بره بگردن!دیدم این دوقلوهای ما چقدر شوق رفتن مدرسه دارن!حتی من چندروز پیش به شوخی به خواهرم گفتم مدرسه نمیفرستیمت ،تو رو که میخاییم بفرستیم مهارت یادبگیری!وبرادرم رو هم گفتم تو هم با بابا برو بازار تا پولدار شی!بعد دیدم هردو دارن گریه میکنن که نه ما میخاییم بریم مدرسه!صبح یکشنبه ساعت پنج صبح بیدار شدن!وکلی شوق دارن.وعلت اینکه خیلی ها ازدرس زده میشن هم،پس همین عدم استراحت هست.
سلام
متاسفانه سالها، بچهها رو میفرستن کلاس زبان و میبینی کوچکترین چیزی رو هم بلد نیستند. چون کاربردی براشون نداره. بچه تا ۱۰ سالگی باید تا میشه فعالیت فیزیکی داشته باشه و اون هم نه این که از طریق کلاسهای سخت ورزشی (مگر بخوان ورزشی رو حرفهای دنبال کنن)
با سلام و تحیت؛
خوشبختانه اخیراً از طریق یکی از دوستان عزیز متمم که وبلاگ دارن با وبلاگ شا آشنا شما. مطالب خیلی خوبی دارید که بنا دارم به صورت مرتب مطالعه کنم. این پست هم خیلی عالی بود و دید خوبی رو به آدم میده. با سپاس
سلام.
امروز بعد از مدت ها متوجه شدم که عالم بی عمل زنبور بی عسل نیست. یعنی لازم نیست که بررسی کنیم که آیا شخصی به حرفی که میزند آیا عمل میکند یا خیر؟
به جایش باید بسنجیم که آیا گفتههای آن فرد درست است و به درد ما میخورد؟ اگر جواب بله است ، گفتههای آن فرد را بکار میگیریم و اگر جواب خیر باشد ، باید به سادگی از کنار مسئله گذشت و از گفتن عبارتی مثل این ” خودت که به آن عمل نمیکنی ، پس به آن اعتقادی نداری” ، پرهیز کرد.
امروز فهمیدم که این یکی از اصول پیشرفت و رشد جوامع پیشرفته و توسعه یافته است.
ارادتمند
سعید فعلهگری
بخشی از کار من در ارتباط با تولید محتوا و نظارت بر تولید آن در شبکههای اجتماعی است. برای اینکه به دام این بخش نیفتم و محتوای سخیف وارد ذهنم نکنم، چند کار میکنم.
صبح اول وقت هرگز به شبکههای اجتماعی سر نمیزنم. صبح اول وقت زمان مطالعه، ورزش و تفکر و نویسندگی است که به هیچوجه حاضر نیستم کیفیتش را قربانی اخبار زرد کنم.
در میانۀ روز هر وقت از کار خستهشدم، قبلا میرفتم سراغ تلگرام. این روزها یک شماره مجله «تجارت فردا» در دفتر دارم که به محض خستگی یک یا دو صفحهاش را میخوانم. هم مقالاتش روان است و هم دیدگاه خوبی در مورد توسعه و اقتصاد به من میدهد.
در طول روز تلفنم در حالت Don’t Disturb است. به کسانی باید زنگ بزنم و دوستانی که نیاز به ارتباط دارم را در یک ساعت خاص تنظیم کردهام. پیش و پس از آن موبایلم صرفا به صورت برعکس روی میزم و در جایی دور از دیدم و به صورت برعکس قرار دارد.
متوجه شدهام که علاج ترک اعتیاد معمولا جایگزین کردن عادتها با عادتهای کمخطرتر است. برای همین منظور من یک اپ Mimind روی تبلتم دارم که کارش ترسیم نقشۀ ذهنی است. به محض اینکه در جایی از کارم گیر میکنم تبلتم را بر میدارم و نقشۀ ذهنی و چیزهایی که درون ذهنم است را روی آن میکشم. معمولا مسئله به این صورت به خوبی حل میشود. (همین دو هفتۀ پیش که دنبال «استراتژی مقیاسپذیری استارتآپ» میگشتم این نقشۀ ذهنی خیلی خیلی به من کمک کرد.)
کتابخوانی را جدیتر گرفتهام. قبلا خودم را ملزم به مطالعۀ حداقل 100 صفحه در روز کردهبودم که توان ذهنیام را تحلیل میبرد. به خصوص کتابهایی که در حوزۀ اقتصاد و توسعه میخواندم بسیار سنگین بودند. هنوز هم سنگین هستند. این روزها آن مدل کتابخوانی را ندارم. در واقع برای قند چای نمیخورم. برای لذت بردن از چای، تا جایی میخوانم؛ کتاب را میبندم و افکارم را مینویسم یا با خودم تکرار میکنم. این تکرار بیشتر با پیادهرویهای طولانی همراه میشود. نتیجۀ بهتری میگیرم. هم مطالب را خوب میفهمم و هم بین فهمیدهها و خواندههایم ارتباط خوبی برقرار میشود.
بخشی از آن مدل کتابخوانی هنوز هم با من است و آن زمانی است که به مطالعۀ ادبیات یا کتابهایی در حوزۀ محتوا بپردازم. برای مثال کتاب Killing Marketing در یک هفته تا بیش از نصفش پیش رفتهاست و البته مطالبش برایم چندان سختی خاصی ندارد.
یکی از بهترین چیزها برای تمرکز را در موسیقی یافتهام. آن هم موسیقی که پریسا حسینی روی ساند کلاود آپلود کردهبود.
Olafur arnalds و Living room songs نام این اثر است که پیشنهاد میکنم برای افزایش تمرکز و بهرهوری در کار امتحانش کنید.
غیر از اینها به نظرم گذاشتن ترمز و همان داستان سنگریزه و به خصوص سنگریزههایی که برداشتن و خارج کردنشان به اختیار ما نباشد، میتواند بسیار مفید باشد. من این سنگریزهها را در نوشتن تعهداتم در جایی جلوی چشمم و بازگشت دائمی به آنها و دیدن هدفها و استراتژی ادامۀ مسیر زندگی میدانم.
از طرف یکی از ارگان های به اصطلاح عدالت محور و اخلاق مدار داشتیم می رفتیم جایی که رسیدیم به عوارضی . مسئول اردو حکم و نامه و مدارک اردو رو نشون داد و 3000 تومن عوارض پرداخت نشد به خاطر ی نفر . چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ اون اتوبوس خصوصی بود و طبق قرار دادش مثل همه اتوبوس های دیگه داشت کارش رو انجام میداد و کرایش میگرفت . چرا نباید عوارض بده؟؟؟ وقتی به اون مسئول گفتم گفت ی چیزایی دلی هست و دوست داشت به خاطر شان اون اردو عوارض گرفته نشه یعنی اینجوری محبت نشون داده شد. ای خدا امان از سطحی نگری . امان از از نافهمی که نمی فهمن با عمل به دستورات و سفارشات بزرگان هست که محبت ابراز میشه . الآن که دارم این متن رو مینویسم انگشت اشارم به سوی خودم هست و همیشه دغدغه رعایت قانون و تلاش برای بهتر شدن محیط اطرافم و جایی که در اون هستم رو داشتم ی جاهایی حتی با عنوان و سمت ی کارگر ساختمانی ساده!!!!!!
From سعید یگانه on میخندی؟ باید گریه کنی! وقتی که ما بیموقع متخصص ریسکسنجی میشویم!
Go to commentFrom میثم مدنی on میخندی؟ باید گریه کنی! وقتی که ما بیموقع متخصص ریسکسنجی میشویم!
Go to commentFrom کامبیز on میخواهید نقش کدام خوک را بازی کنید؟ محک سهبچه خوک (۱)
Go to commentFrom رسول احمدپناه on میخندی؟ باید گریه کنی! وقتی که ما بیموقع متخصص ریسکسنجی میشویم!
Go to commentFrom میثم مدنی on میخندی؟ باید گریه کنی! وقتی که ما بیموقع متخصص ریسکسنجی میشویم!
Go to commentFrom محسن on میخندی؟ باید گریه کنی! وقتی که ما بیموقع متخصص ریسکسنجی میشویم!
Go to commentFrom میثم مدنی on میخندی؟ باید گریه کنی! وقتی که ما بیموقع متخصص ریسکسنجی میشویم!
Go to commentFrom محسن on بالاخره از دانشگاه خارج شدم
Go to commentFrom مسعود on میخندی؟ باید گریه کنی! وقتی که ما بیموقع متخصص ریسکسنجی میشویم!
Go to commentFrom م on بالاخره از دانشگاه خارج شدم
Go to commentFrom ناهید on بالاخره از دانشگاه خارج شدم
Go to commentFrom ناهید on گاهی شما دنبال چیزی هستید که نمیخواهیدش! (خروج از دانشگاه به عنوان هیئت علمی)
Go to commentFrom ادریس on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش اول: ۱ مساوی ۴!
Go to commentFrom میثم مدنی on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش اول: ۱ مساوی ۴!
Go to commentFrom جعفرسیرجانی on سریالهای خوب استراحت میانفصلی دارند، شما چطور؟
Go to commentFrom میثم مدنی on سریالهای خوب استراحت میانفصلی دارند، شما چطور؟
Go to commentFrom حسن on خدا رو شکر، پاهای فرزندم ضعیف است!
Go to commentFrom سعید فعله گری on عالم بی عمل، زنبور بیعسل نیست!
Go to commentFrom یاور مشیرفر on قرار نیست همیشه درون گامهای کودکانه گیر بیفتید، آنها صرفا یک خط قرمز هستند.
Go to commentFrom اسماعیل on گاهی شما دنبال چیزی هستید که نمیخواهیدش! (خروج از دانشگاه به عنوان هیئت علمی)
Go to comment