سلام جناب مدنی وقتتون بخیر
واقعا لذت میبرم وبلاگتونو میخونم. تقریبا هر روز دو سه تا پست میخونم. دست مریزاد. کمی بهم ریختگی موضوعی توی متن شما هست، مصداق از این شاخه به اون شاخه پریدن، البته من مثال های شما را دوست دارم.
با اجازتون میخواستم یه درد و دل کتابی بکنم، شاید خواننده های وبلاگتون مطلب من را ببینند.
حقیقتش من کتابدار کتابخانه عمومی هستم، سعی میکنم در حوزه کتاب و کتابخوانی و کتابخانه اطلاعاتم را زیاد کنم، به امید اینکه مفید واقع بشم. ولی واقعیت اینه که جامعه ما اهمیتی به ما نمیده و شان کتابخانه و کتاب و کتابدار خیلی پایینه. وقتی مراجع میاد کتابخانه ثبت نام کنه و مثلا بهش میگیم 8000 تومان هزینه عضویت سالانه است چشمهاشو گرد میکنه و میگه خیلی زیاده و زور داره این مبلغ را پرداخت کردن!!! واقعا سرخورده میشیم. این فقط در مورد حق عضویت نیست بلکه من نگرانی زیادی از بچه های دهه 80 دارم. آینده جامعه ما بدست این جوانهاست ولی حتی تو حوزه فرهنگ هم برای اینها تلاشی نمیشه تا جذب کتابخانه بشن. میدونم ما هم نقش داریم ولی ما فقط میتونیم کتابهایی که تو حوزه موضوعی خاصی هستند را معرفی کنیم یا نهایت تشویق کنیم اون کتاب را بخونن نه بیشتر از این…
یا ما کارمونو بلد نیستیم یا جامعه توجیه نیست یا اونجوری که باید معرفی نشده و ارجی نداره متاسفانه.
اینها رو که گفتم واقعیت جامعه ماست که برای ما ملموس و عینی است. البته اوضاع اونقدرها هم بد نیست ولی خوب و امیدوار کننده هم نیست.از طرفی ما به هیچ ارگان یا وزارت خانه ای مربوط نیستیم.
نهاد ما (نهاد کتابخانه های عمومی کشور) وابسته به هیچ ارگان و وزارتخانه ای نیست. خصوصی هم نیست که بتونه خودش، خودش را تامین کنه. از طرفی آزاد هم نیست که دخل و خرج خودشو، بتونه از محل کسب و کار خودش تامین کنه.
متاسفانه نهاد ما مثل یک بچه بی سرپرست و یتیم میمونه، هیچ کس دوستش نداره و براش مهم نیست، فقط هر سال هفته کتاب که میشه، یه سری مسئول راه میافتن میان کتابخانه های عمومی و ژست فرهنگی میگیرن، چند تا عکس کنار قفسه ها گرفته میشود و یه مصاحبه گرفته میشود و صد البته حرفهای خیلی قشنگی از مسئولان استانی و کشوری و لشکری میشنویم توی هفته کتاب :
مثل این جمله… کتاب خوب است و ما باید کتاب بخوانیم….تا دانشمان زیاد شود… عجب جمله ای!!!
ولی عملا همه اینها Show بیش نیست، ادعای فرهنگمان گوش فلک را کر میکند، ولی طبل تو خالیه.
این مطلب را ببینید… غم انگیزه
https://iranpl.ir/news/20495/%D8%B9%D9%88%D8%A7%D9%82%D8%A8-%D9%82%D8%B7%D8%B9%DB%8C-%D9%88-%D8%AC%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%A7%D9%BE%D8%B0%DB%8C%D8%B1-%D8%B9%D8%AF%D9%85-%D8%AA%D9%88%D8%AC%D9%87-%D8%A8%D9%87-%D8%A8%D9%88%D8%AF%D8%AC%DB%80-%D9%85%D9%88%D8%B1%D8%AF%D9%86%DB%8C%D8%A7%D8%B2-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C
از طرفی به ما بها داده نمیشود، گاهی باید دل کسی را بدست آورد تا تشویقش کرد برای انجام کاری، بی توجهی به ما دردی است که در جانمان رخنه کرده… البته انگیزه میخواهیم…
پشتوانه قوی میخایم، کسی که حرفش حرف باشه و Show نباشه، از ناشر و نویسنده حمایت کنه، و هر سال کتابهای خوب را خریداری کنه و بفرسته کتابخانه.
اگر هر وزارت خانه ای، ارگانی، سازمانی هر سال مقداری از بودجه خودش را (اصلا نمیخاد کتاب عمومی هم باشه، تخصصی و تو رشته خاصی باشه ولی مفید باشه) کتاب خریداری کنه از یه ناشر و اهدا کنه به کتابخانه های عمومی، البته منظور من ناشر هایی نیستند که کل مجموعه های عمومی را گرفتند، از ناشرهای مختلف و کوچک و بزرگ، تو حوزه های و رشته های مختلف، بخدا کتابخانه ها گلستان میشن. مراجع ها بیشتر میان کتابخانه و کتابهای بیشتری امانت میگیرن و مطالعه میکنند و اونوقت هست که میشه به آینده خودمون و کشورمون امیدوار باشیم.
مثلا استانداری، اینهمه بودجه و درآمد دارد واقعا کمی سرمایه گذاری نمیکنه، یا شهرداری ها، و … قرار بود نیم درصد از درآمد سالانه شهرداری ها به کتابخانه های عمومی اختصاص پیدا کنه ولی اونم کنسل شد.
ببخشید کمی طولانی شد ولی واجب میدیدم مطرح کنم باشد که گوش شنوایی بشنود و یا چشم بینایی ببیند و پیگیر باشد…
شما که وبلاگتون بازدید خوبی داره و خواننده های توانمندی دارید کاش یه مطلبی مینوشتین در این مورد…
بازم ممنون
سلام چشم
واقعا فاجعه است. سالهاست دارم میگم چیزهایی مثل آموزو ش فرهنگ دموکراسی پذیر نیست، نیاز به حمایت داره.
من با یکی دوستان ناشربودیم، حداقل هشت سالی توی این اکوسیستم بودیم. هر سال تورم میره بالا اما نه توان پرداختی عامه میره بالا نه بودجه ها.
چشم مینویسم. در مورد بهم ریختگی هم چند بار توضیح دادم. یک چند سالی طول می کشه
سلام آقای مدنی وقتتون بخیر
ممنون بابت مطالبی که توی وبلاگتون مینویسید. من دو روز هست که با وبلاگ شما آشنا شدم و به نظرم مطالب خوبی داره و استفاده میکنم.
من یک کتابدار کتابخانه عمومی هستم، جایی که عموم مردم از هر جهت و صنف و سن بهش مراجعه میکنند. مراجعه مردم بیشتر سمت همین کتابهایی هست که شما اشاره کردین. رمان و داستان و روانشناسی و تا حدود کمی تاریخی.
میخواستم بگم این کتابها را نقد نکنیم و اسم کتابهای سبک یا مزخرف براشون نزاریم. برای ما که از نزدیک با اقشار جامعه درگیر هستیم سر موضوع مطالعه، میدونیم که اگه خانم خانه داری به بهانه رمان میاد کتابخانه و از ما میخاد یه رمان پرطرفدار بهش معرفی کنیم تا اوقات فراقتش رو پر کنه ، میتونیم یه کتاب کاربردی هم بهش معرفی کنیم مثلا آشپزی یا مثلا روانشناسی کودک شاد.
به نظر من مطالعه میتونه از چیزهای سطحی شروع بشه، مثلا یه خواننده با یه ستون از یه مجله یا روزنامه هم میتونه عادت به مطالعه را شروع کنه.
چیزی که شما نوشتین مربوط به آدم های تحصیل کرده است که قدرت تمایز دارند بین متن قوی و ضعیف و متن های عمیق و سنگین و سطحی
واقعا برای کسی که مدرک دیپلم داره و توی عمرش کتابی از سر علاقه دستش نگرفته نمیشه توصیه اینطوری داشته باشیم. البته هدف را فراموش نکنیم که ترغیب به مطالعه و بالا بردن سطح آگاهی جامعه است.
نتیجه اینکه ما مخاطب عام داریم و مخاطب خاص
و اینکه هدف چی باشه
سلام صحبت شما صحیح است، نکاتی رو نباید فراموش کرد و اونها اعتیاد به کممایهها، هزینه فرصت و غرق شدن در ابتذال هستن. یعنی من ترجیحم اینه که طرف با یک رمان خوب شروع کنه، و معتاد به خوندن محتوای مبتذل (سطحی و …) نشه حتی اگر بگیم طرف داره کتاب میخونه. رمانها، فیلمها و سریالهای خوبی داریم، اما شما زمان محدودی دارید و توان ذهنی محدودتری. شما روی هر کاری که دست بگذارید یک کار دیگه هم هست که از اون بدتره! مثلا من بگم مواظب باشید کسی رو به قتل نرسونید، میتونیم استدلال کنیم که نه کلی آدم به قتل نمیرسونن ولی در عوض سلاخیشون نمیکنن! یا قتل عام نمیکنن. و از این طریق سعی کنیم نرخ سلاخی رو بیاریم پایین!
سلام. بالاخره تونستم تمامی مقاله های کتاب خوانی تون رو بخونم و مشتاقانه برم سراغ باقی مقاله هاتون خصوصا مقاله های مربوط به مهارت و مسیر شغلی.
چقد خوبه که انقد عالی و خودمونی مینویسید. خیلی با نوشته هاتون حال کردم و اشتیاق من رو نسبت به خوندن کتاب چندین برابر کرده. من همیشه قانون روزی 10 صفحه کتاب خوندن رو داشتم که الان که فکر میکنم میبینم چقد شرم آور بوده که همین ده صفحه رو هم نمیتونستم توی بعضی روزها بخونم و بنظرم اون هم به دلیل اینه که زمان مشخصی برای مطالعه نداشتم. الان توی دو پارت برای مطالعه زمان در نظر گرفتم. و مطالعه ام رو روزی به حدود یک ساعت و نیم بالا بردم(البته به غیر از خوندن مطالب اینترنتی و کتاب های مربوط به برنامه نویسی).
دیدم مقاله تون مربوط به سال 96 هست و بعد از اون مقاله جدیدی منتشر نشده. کاش بازم ادامه بدین. به اینجور انگیزه ها نیاز داریم.
سلام .خدا قوت اقای مدنی
نوشته هاتون عالی هستن
در باره ی قسمت اول متن ،گذشته از اینده و حتی حال زیبا تر به نظر میرسه و حتی خیلی ها دوست دارن که تو گذشته زندگی می کردن فیلم midnight in paris رو پیشنهاد می کنم به دوستان
سلام و سپاس برای متن تامل برانگیزتون
یه جمله ای رو که در راستای نوشته شماست رو سعی کردم سرلوحه زندگیم قرار بدم
به نظرم این جمله که از هر دست بدی از همون دست میگیری
یه فریبه بزرگه
یه دروغه
در حالی که همچین توازنی اصلا توی زندگی و دنیا وجود نداره
اگر به این جمله ها و امثال این جمله ها دلخوش نباشیم حال دلمون خیلی بهتر میشه و کمتر غر میزنیم
شرمنده ام که تازه شناختمتون ،واینکه نیومده نظر دادم ،اما با خوندن مطالبتون خیلی امیدوار شدم ،راستش همیشه فکر میکردم که دارم فراموشی میگیرم ،چون کمتر چیزی از کتابهایی که خوندم یادم میمونه، گاهی حتی اگه مطلبی هم یادم مونده بود و به کسی باز گو میکردم هم، نه اسم کتاب ونه اسم نویسندش رو میتونستم معرفی کنم .
ببخشید ولی خیلی لزوم داره، همین غر زدن ها باعث پیشرفت میشه..شما نصف زندگی ادم ها رو دیدین..مثلا همین کسی که میگه کسی قدر توانایی های من رو نمیدونه..اخر سر میره یه جا که کسی قدر تواناییشو بدونه…اما یه مفاهیم مثل عزت نفس و ازادگی رو قاطی میکنیم…این دو تا هیچ ربطی به هم نداره..البته موافقم که نباید خودمون رو اذیت کنیم سر مسائل کوچیک…ولی اگه همیشه اونی باشیم که داره میده و داره کمتر میگیره..این درست نیست..همه چی باید تقریبا برابر باشه وگرنه باید شرایط رو عوض کنیم
سلام.
صحبتاتون رو از رادیو کار نکن شنیدم. بسیار جذاب و شنیدنی بود. همین حسی که من همیشه دارم با اینکه شغلم کارمندی هست و توی زمینه کاری خودم دارم فعالیت میکنم اما ی حس درونی به من میگه این مال من نیست، من میتونم خیلی پیشرفت کنم میتونم خیلی کارهای بزرگتری انجام بدم. اما تردید در بعد از اینجا همیشه من رو ساکن نگه داشته، اینکه حالا بعدش قراره چه اتفاقی بیفته(مثلا از گشنگی بمیریم (: ). البته در همین جایی هم که هستم هر روز سعی بر افزایش دانش اندکی که دارم میکنم(برنامه نویسی و …). یادم رفت بگم من از شهر دور جنوبی هستم و خیلی وقتها به سرم میزنه که بیام تهران و اونجا تجربیات جدیدی به دست بیارم
در کل تمامی مطالبتون رو دنبال میکنم. ممنون از آدم هایی مثل شما وجود دارین که این مطالب رو با خلوص نیت در اختیار دیگران میزارید.
سلام جناب مدنی عزیز
ما در مسجد محله مان حدود 2000 جلد کتاب داریم که اغراق نیست اگر بگویم که فقط من هر چند مدت به آن سر می زنم و کتاب هایی را به خانه می آورم و میخوانم و برمی گردانم .
چندمدتی هست در فضای مجازی و واقعی دوستانم را دور هم جمع کرده ایم و دورهمی کتابخوانی راه انداخته ایم.
قشری که من با آنها سر و کله می زنم خیلی وضع مالی خوبی ندارند و حالا که قیمت کتاب چند برابر شده دیگر امکان خرید برایشان مقدور نیست .
وقتی ناشر و نویسنده و ما مردم به تمامی مسائل با نگاه بازاری دید می اندازیم حکایت همچنان باقیست.
من خید کتاب در سبد خرید ماهانه ام قرار داره . برای بچه هام هم چنین موضوعی وجود داره اما خیلی ها ندارند و حق هم دارند. پس مجبورند کتاب های دست دو بخرند.
باسلام وتقدیم احترام :
معلمی درهرسطحی به عنوان یک ارزش اجتماعی پذیرفته شده است . اما اگرمعلمی نخواهد تدریس رابه عنوان یک مسئولیت خطیر اجتماعی بپذیرید و به سایر حوزه های فکر واندیشه تمایل بیشتری دارد بهتراست کرسی تدریس را به سایر همقطاران تحویل دهد .وبراساس آیه کریمه قرآن ( تعدوا الامانات لاهلها )
نوآوری در تعلیم وتربیت امری بسیار پسندیده است . و مستندسازی اندوخته های دانش آموختگان به توسعه دانش و مهارتهای اجتماعی کمک شایانی خواهد نمود .
شایسته است فرهیختگان و معلم های محترم براساس مسئولیت خطیر خویش در عرصه علم وفرهنگ بکوشند.
ارادتمند عرب عامری
سلام دکتر عزیز
ممنون از اینکه فکر و تجربه خودتون رو منتشر میکنید برا من خیلی مفیده.
شما که تصمیم گرفتین دیگه مسولیت در دانشگاه نداشته باشین و از هیئت علمی استعفا بدین کاش فرصت رو به بقیه بدین، حتی همین فرصت درس ارائه دادن…هنوز هستند کسایی که به عشق این شغل دارن شب و روز تلاش میکنند و به معلم بودن افتخار میکنند(میشه به عنوان هابی خارج از دانشگاه یا در صنعت کلاس برگذار کرد، برا دانشگاه ما نیاز به شخصی داریم که عاشق باشه و مسئول)
من مطمینم شما خیلی خوب درک میکنید که تدریس تو دانشگاه فرصتهای زیادی رو برا شخص ایجاد میکنه و همچنین مسولیتهای زیاد… شما تصمیمگرفتین کماکان از فرصتهای دانشگاه استفاده کنید ولی دیگه مسولیتی نداشته باشین
بسیار تصمیم هوشمندانهای است که برای زنده موندن واقعا لازمه…
ميثم جان سلام
تشكر از مطلب خيلي خوبي كه نوشتي. دقيقاً همينطوره كه ميگي.با توجه به نوشته ات چند تا مورد به نظرم ميرسه كه در اينجا مي گم :
1- گاهي افراد نمي تونن از اون جنسي كه ما توقع داريم به كارهامون پاسخ مثت بدن و اين به اين معني نيست كه حتما اون آدم مقابل آدم قدرنشناس يا عوضي ايه. اون به قول خودش داره جبران مي كنه ولي شايد به چشم ما نمياد اين ماجرا.
2- نكته اصلي نوشته هات منو ياد تفاوت ماموريت و مسئوليت ميندازه كه در گفتگوي محمدرضا و سهيل رضايي بهش اشاره شده . در اكثر مواردي كه ما از ديده نشدن كارهامون ناراحت ميشيم، به جاي حس مسئوليت حس ماموريت داريم. برات يه مثال مي زنم. مثلا فرض كن داري تو خيابون داري راه ميري و يه خانمي رو ميبيني كه داره با ماشين دنده عقب مياد و ممكنه بزنه به يه درخت. اگه در اين شرايط خودتو مسئول بدوني صرفاً به يه آكاهي دادن به اين خانم كه ممكنه با اين فرمان بياد عقب بزنه به درخت بسنده مي كني و ميري. در اينجا تو كار اصلي رو ( آگاهي دادن به اون خانم براي جلوگيري از يك اتفاق بد) به درستي انجام دادي و رفتي. اما اگه حالا بياي به اون خانم بگي كه من خودم ماشين رو براتون پارك مي كنم و موقع پارك كردن بري رو پاي اون خانم و اون خانم كلي ازت ناراحت شه و دادو بيداد كنه در اينجا تو اجازه نداري تو ناراحت شي. چون تو داري تاوان حس ماموريت خودتو ميدي. در كل مسئول بودن از مامور بودن خيلي بهتره. چون اگه در يك شركت حس مسئوليت فراگير بشه افراد صرفا بهترين خودشون رو براي يك كار انجام ميدن ولي اگه حس ماموريت داشته باشن براي انجام يه كار بعد از يه مدت ديگه خود كار مهم نيست فقط اين مهم ميشه كه زير آب ديگران رو بزني تا اونها نتونن اون كار رو انجام بدن. در واقع حس مسئوليت مثل شركت تو مسابقه اسب سواريه. كه همه اسبها دوست دارن از خط پايان بگذرن. اما حس ماموريت مثل مسابقه خر سواري ميمونه كه ديگه اصلا خط پايان مهم نيست فقط اين مهمه كه از خر بغلي سبقت بگيري.
3- در انتها بايد اينو بگم كه به جاي اينكه هر كار خوبي كه مي خوايم بكنيم فكر جبران ديگران باشيم بهتره كه به فكر هزينه اي باشيم كه براي فراخي جانمون مي كنيم. اگر احساس رضايت دروني رو داريم تجربه مي كنيم پس بهترين پاداشها رو براي اون كارمون گرفتيم
From من یک کتابدارم on نقشه راه من، برای نوشتن در حوزه کتابخوانی (۱۵ خرداد ۹۸)
Go to commentFrom میثم مدنی on نقشه راه من، برای نوشتن در حوزه کتابخوانی (۱۵ خرداد ۹۸)
Go to commentFrom امیریان on بسیاری از سریالهای مزخرف و فیلمهای مستهجن هم از روی کتاب نوشته شدهاند!
Go to commentFrom میثم مدنی on بسیاری از سریالهای مزخرف و فیلمهای مستهجن هم از روی کتاب نوشته شدهاند!
Go to commentFrom مرتضا on چرا کتاب بخوانیم؟ بخش سی و یکم: تا «ایستادن در میانه» و «لذت از مسیر» طریق زندگی (موفق یا معمولی) را بیاموزیم.
Go to commentFrom امیر حسین بابایی on رشد عرضی و عمقی (۱)
Go to commentFrom امیر حسین on 1- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش ششم: تا نگاه به گذشته و آینده را یاد بگیریم
Go to commentFrom وبلاگ مومن در on پورشه و موتورسیکلت بیگلگیر
Go to commentFrom AE on مروری بر کوتاهترین داستان دنیا
Go to commentFrom رضا on نکاتی برای کتابخوانی: اثر شگرف کتابهایی که حتی نام و نویسنده آن هم خاطرمان نیست.
Go to commentFrom گلناز on پورشه و موتورسیکلت بیگلگیر
Go to commentFrom مرتضا on داستان: در هندسه (یادگیری) راه شاهانه وجود ندارد.
Go to commentFrom مرتضا on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش نهم: تا آغاز کردن و پایان دادن را تمرین کنیم.
Go to commentFrom محمد on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش چهارم: تا کتابها نوشته شوند.
Go to commentFrom امامعلی عرب عامری on سعی کنید بین هابی (کار ذوقی)، سرگرمی و شغل خودتون تمایز قائل بشید
Go to commentFrom حسن on سعی کنید بین هابی (کار ذوقی)، سرگرمی و شغل خودتون تمایز قائل بشید
Go to commentFrom اميد on پورشه و موتورسیکلت بیگلگیر
Go to comment