برای بیکاری چه کنم؟, مهندسی یا پزشکی؟, ریاضی یا تجربی؟,انتخاب رشته, مهارت و سیر شغلی, اژدها کشی, آموزش و پژوهش در دانشگاه‌ها, آموزش و پرورش, آموزش کارآفرینی

جمله «شغلی را انتخاب کنید که دوست دارید» را زیاد جدی نگیرید‍! بحث انتخاب رشته

قبلا هم چند بار در این مورد نوشتم، اما در این دو سه روز چند ایمیل در مورد انتخاب مسیر یا شغل به دستم رسید که گفتم بهتر است دو سه نوشته را در موردش بنویسم.

خواهشی که دارم اینه که اگر جایی نیاز به توضیح بیشتر داره یا به نوشته جداگانه‌ای نیاز داره، بگید تا نوشته درخواستی بنویسم.

۱- اثر منبع

همین ۵۰ سال پیش اگر مسیرهای شغلی ممکن یک نفر را می‌خواستیم نام ببریم (با توجه به موقعیت)، به ده‌تا هم شاید نمی‌رسید. اما امروزه با انواع رشته‌هایی که در حال ظهور هستند، انواع تخصص‌ها و انواع سبک درآمدی، خیلی سخت است که بخواهیم مانند گذشته تصمیم بگیریم.

انسان‌ها معمولا چیزی را دوست دارند که در آن قوی هستند و به اندازه کافی در آن انگیزه دارند. مثلا فرض کنید برای یک فرد پولدار، کارمند شدن در یک اداره اصلا جذابیتی ندارد اما برای کسی که در اطرافش هرج و مرج می‌بیند، حتی با کمترین قیمت و بیشترین فشار حاضر است تن به کار امن بدهد. از طرفی کسی به کار پادشاهی انگلیس علاقمند نیست (به صورت جدی)! چون امکان آن را نمی‌بیند.

از طرفی معمولا اگر در رشته ریاضی ضعیف باشید، علاقه‌ای به ریاضی ندارید و اگر علاقه‌ای هم به ریاضی نداشته باشید و راهنما یا فشار خوبی نداشته باشید، در ریاضی ضعیف خواهید بود.

خیلی اوقات عدم علاقه ما به یک حوزه ناشی از برخورد بد یک معلم یا شخص خاص است! مثلا فرض کنید یک معلم قرآن بد که پیدا می‌شود کلی آدم سعی می‌کنند از آن فاصله بگیرند! به همین راحتی. یا اگر یک معلم ناجور و بدخلق ریاضی داشته باشید (که معمولا همینجوری هستند)، در نهایت شما علاقه‌ای به ریاضی نخواهید داشت.

در مورد تاریخ هم همینطور! بگذارید برایتان مثالی بزنم.

پدرم همیشه توصیه می‌کرد که بیا تاریخ بخون. من هم از آن متنفر بودم. در این حد که در سال دوم راهنمایی نمره‌ تاریخم شد ۱۳ که به معنای مردودی بود! آخه من از مطالعه تاریخ متنفر بودم، و عاشق حل مسائل تجاری و ریاضی بودم. در این حد که حتی آخر دوره دبیرستان قصد دادن کنکور را نداشتم چون می‌خواستم تاجر شوم، اما تسلیم شدم و ادامه دادم.

خلاصه این که ناچار شدم تاریخ را مطالعه کنم. کتاب تاریخ ما به طرز احمقانه‌ای یک مجموعه از داده‌های تاریخی بود و تاریخ نبود. این بود که من تا شهریور وقت داشتم برای آزمون دوباره (یادم نیست اصلا چجوری بود). رفتم و کتاب‌های اصلی آن حوزه را مطالعه کردم، چقدر جذاب بود. این شد که آن زمان شروع به مطالعه تاریخ کردم و شاید هفته‌ای ۶۰۰ تا ۱۰۰۰ صفحه می‌خواندم!

منی که از تاریخ متنفر بودم، عاشق تاریخ شده بودم. همین امر برای ادبیات هم پیش آمد. متاسفانه کتاب‌های درسی ما مجموعه‌ای از داده‌های ادبی، تاریخی و … هستند و پیوستگی مناسبی ندارند.

پس می‌بینید، علت این که شما از تاریخ متنفر هستید، به خاطر این نیست که از تاریخ بدتان می‌آید یا در آن استعداد ندارید، به خاطر این است که به طور مناسبی به شما معرفی نشده است.

یا اگر شما از ریاضی خوشتان نمی‌آید به خاطر این است که اصلا ریاضی‌بازی نکرده‌اید، وگرنه کمی هم هوش داشته باشید و درست درس بگیرید عاشق ریاضی خواهید شد.

خلاصه این که منبع آشنایی شما از یک موضوع می‌تواند به شدت در علاقه شما تاثیر بگذارد. با توجه به عدم تقارنی که در منابع اطراف ما وجود دارد، می‌بینید علاقه افراد در هر منطقه حتی متفاوت است.

یادم می‌آید بچه که بودم عاشق معلم شدن (به معنی کلاسیک) بودم. بعدها دیدم از کار معدن هم بدتر است! حتی زمانی که دانشگاه بودم فکر می‌کردم استاد دانشگاهی دیگه خیلی شغل خوبیه، حتی ۷ سال درس دادم و مدتی هم هیئت علمی شدم، اما دیدم اصلا شغل منصفانه‌ای نیست. می‌بینید ما چقدر جاهل هستیم؟ منتها چه کسانی پیروز هستند؟ آن‌هایی که روی دانش  کهنه خود اصرار نورزند و بتوانند به سرعت حرکت کنند. من از این شاخه به آن شاخه پریدن صحبت نمی‌کنم از عدم تعصب روی دانش ناکافی صحبت می‌کنم. شاید خواندن کتاب بازاری «چه کسی پنیر مرا جابجا کرد؟» برای درک این بخش مفید باشد.

 

۲- اثر رسانه و محیط

شاید خواندن «هشدار به یزدان: ما گول می‌خوریم و باز هم گول می‌خوریم. مواد لازم: یک رسانه خوب.»  برای مقدمه این بخش خوب باشد. حتی ممکن است رسانه و محیط شما را به یادگیری اژدها کشی سوق دهند (این نوشته را بخونید: یادگیری اژدهاکُشی خوب است اما مسیر شغلی خوبی نیست!).

محیط و رسانه‌های اطراف ما، معمولا علایق ما را تعیین می‌کنند. مثلا یک دوره می‌بینی خانواده‌ای کلا به موسیقی علاقه‌مند شده‌‌اند. یا کلا پزشک شده‌اند.

فرض کنید هر کانالی را که باز می‌کنی، هر خبری را که می‌بینی، دارد در مورد کامپیوتر صحبت می‌کند و شما می‌شنوید که چند نفر با یک برنامه‌نویسی ساده میلیاردها به جیب زده‌اند! شما بودید عاشق آن شغل نمی‌شدید؟

فرض کنید توی هر خانواده‌ای که می‌روی، می‌بینی دارند تعداد ویزیت‌های یک پزشک یا جراح را ضرب در حق‌الزحمه می‌کنند و تهش حساب می‌کنند که انقدر درآمد در آن هست. ناگهان عاشق آن کار می‌شوی. یه جورایی عشق در نگاه اول.

فرض کن ناگهان علوم داده مد می‌شود و می‌بینی هر کسی که رشته‌اش اصلا ربطی هم ندارد دارد ادعای آن را می‌کند. باورتان نمی‌شود چند دانشگاه رفته‌ام که اساتیدش خواسته‌اند کارگاه برگزار کنند و هنوز فرق پایگاه داده، داده‌کاوی و تحلیل داده را نمی‌دانستند، و قصد داشتند یک کارگاه سراسری را برای آن برگزار کنند. من با ارائه مطلب مشکلی نداشتم ولی این حجم از تمرکز روی تبلیغات و بزرگ کردن کار همکاران آن کارگاه احمقانه بود. من ادامه ندادم اما آن کارگاه برگزار شد.

دو روز دیگه از مد می‌افته همه می‌رن محاسبات ابری و … پس حتی در سطح دانشگاهی هم مردم به شدت تحت تاثیر رسانه قرار می‌گیرند. وقتی از آن‌هایی که کلی خودشون رو برای گرفتن پروژه به زحمت انداختن می‌پرسی، خب تاحالا چند تا کار گرفتی، از پاسخ می‌ماند.

گول رسانه رو نخورید و سعی کنید در هر موضوعی حداقل به اندازه ۴ سال دانش داشته باشید.

۳- پول موضوع خیلی مهمی است، از جایی به بعد اصلا هم مهم نیست!

پول در زندگی خیلی مهمه. اونقدر که ممکنه آدم شغلی رو انتخاب کنه که خیلی دوست نداره. حرفی که دارم می‌زنم بر خلاف خیلی کتاب‌ها و توصیه‌های این سمت و اون سمته. اما مواظب باشید، درآمد و پول، شوخی بردار نیست. شما نمی‌توانید دستتون توی جیب پدر و مادرتون باشه. شما نباید آدم وابسته‌ای باشید. به فکر پول باشید.

ببینید، ممکنه خیلی از شماهایی که کتاب‌خوان هم هستید، به نویسندگی علاقه‌مند بشید و حتی ممکنه شما رو به هیجان در بیاره. آقاجان سرابی بیش نیست. منی که سال‌ها در این حوزه کار کردم به شما می‌گم، الان انباری خونه من پر کتاب‌هایی هست که اصلا حوصله و وقت فروختنشون رو هم ندارم.

سال‌ها سختی رو تحمل کردم و رفتم پول جور کردم، تازه دوباره که از لحاظ مالی تامین شدم دارم می‌نویسم، این بازار به شدت افتضاحه. دو سه سال پیش یکی از ناشران بزرگ آموزشی من رو دعوت کرد که با هم حرف بزنیم.

بهم گفت، می‌تونی بیای برامون کتاب بنویسی؟ گفتم نه!

بهم گفت، می‌تونی به محتوای کتاب‌ها نظارت کنی؟ گفتم نه!

بهم گفت، می‌تونی با توجه به تجربت در انتشارات، توی توزیع کتاب‌ها کار کنی؟ گفتم نه!

بهم گفت می‌تونی بیای برای افرادمون آموزش بدی؟ گفتم نه!

دیگه یکم بهش برخورد و گفت من که هر چی می‌گم می‌گی نه. پس برای چی اومدی؟

گفتم: اومدم روی ماهت رو ببینم چون دوست داشتم ببینمت. من بازار کتاب رو بوسیدم گذاشتم کنار (به عنوان شغل). برای تفریح و در کنار شغل در خدمتم.

برخی بازارها به شدت ضعیف هستند و به قولی تو با گدایی پول در می‌آری. مردم می‌آن برای یک تعمیر ساده کولر، ۵۰ هزار تومن می‌دن و حاضر نیستند ۱۰ هزار تومن کتاب بخرن. تازه فرض کن من یک کتاب نوشتم ۱۰ هزار تا در سال فروش رفت. سهم من از این فروش (اگر همش نقد فروش بره و تو سرش نخوره) حدود ۸ میلیون می‌شه. باهاش چکار کنم؟ دو هفته برم کار کنم درش می‌آرم. البته به عنوان شغل جانبی خوبه، ولی به عنوان شغل اصلی، زیاد بهش علاقه ندارم. اونقدر هم مثل خیلی از دوستان عزیزم، نویسنده خفنی نیستم که بدونم در این حوزه آیکون می‌شم. پس حتی کتابی که این همه هم سنگش رو به سینه می‌زنم، به عنوان یک مسیر شغلی نمی‌پذیرم. لطفا با خودتون صادق باشید اگر می‌تونید در حد یک آدم استثنائی کار کنید، زحمت بکشید و استعداد دارید وارد نویسندگی به عنوان یک حرفه بشید (از همه دوستان معذرت می‌خوام).

اگر عاشق عکاسی، طراحی، فوتبال و … هم هستید همینطور. پول خیلی مهمه.

پول اونقدرها هم مهم نیست. مثلا فرض کنید بین دو تا شغل موندید، یکیش (مثلا پزشکی) ۱۰ میلیون درآمد داره و یکیش (مثل متخصص نرم‌افزار) ۷ میلیون. اون ۳ میلیون، جای زیادی از زندگی شما رو نمی‌گیره. بنابراین خودتون رو برای رسیدن به پزشکی نکشید. کما این که متخصص نرم‌افزار بعد از ۳ سال وارد بازار کار می‌شه و همه جا براش کار هست، اما برای پزشک حداقل ۱۰ سال زمان می‌خواهید تا وارد بازار کار بشید.

این که پراید شما بشه تیبا، پژو شما بشه پرشیا، بی‌ام‌و شما بشه پورشه. ارزش این رو نداره که حتی پا روی علایق لحظه‌ای و دور از دانشتون بگذارید. بنابراین اگر اختلاف ۳۰ درصده، ببینید هر کدوم دلتون خواست.

۴- شرایط تغییر می‌کنند، روی نعل اسب سرمایه‌گذاری نکنید.

من یک مدتی هرچی MBA، برنامه‌نویس سمت سرور، برنامه‌نویس وب و … خوب می‌شناختم مکانیکی بود. از جمله محمدرضا شعبانعلی. اوایل با خودم فکر می‌کردم چقدر این رشته خفنه که بچه‌هاش در هر حوزه‌ای موفقن. کمی گذشت و نظرم کلا عوض شد. چقدر این رشته افتضاحه که چون برای بچه‌های با استعدادش کار مناسب نداره، همشون زدن به این کار و اون کار (البته تمامی شما و دوستانتون استثنا هستید)! کما این که یکی از دوستانم با مدرک دکتری مکانیک از دانشگاه رنک زیر ۵ تهران، برای من رزومه فرستاده بود برای برنامه‌نویسی. کمی که باهاش حرف زدم دیدم بله، چه اوضاع افتضاحی دارن.

همین مدت من کلی رزومه با مدرک برق دانشگاه صنعتی شریف دریافت کردم، که می‌خواستن برنامه‌نویسی کنن با حقوق حداقلی! باورتون نمی‌شه چقدر به خودمون شک کردم. گفتم مگه می‌شه؟ حتما شرکت ما داره امکانات مهمی می‌ده که من خبر ندارم! اما کمی که بیشتر جستجو کردم دیدم بله، متاسفانه واقعیت داره. برای نمونه توجهتون رو به این بخش از مصاحبه با تبسم لطیفی بنیان‌گذار استارتاپ مامان‌پز جلب می‌کنم:

محیط دانشکده برق طوری بود که حدود ۳۰ درصد دانشجویان می‌خواستند تغییر رشته بدهند. این مسئله به دلایل شغلی هم بود، چون تعداد فارغ‌التحصیلان برق در کشور زیاد بود و بازار اشباع‌شده‌ای داشت. همه این احساس را داشتند که بعد از فارغ‌التحصیلی کار خوبی نخواهند داشت. چون همه آن‌هایی که به دانشگاه شریف می‌آیند می‌خواهند کار بزرگی انجام دهند؛ بنابراین به این فکر می‌کردند که با رشته برق تازه بعد از چندین سال می‌توانند در شرکتی به مهندسی سرشناس تبدیل شوند و همین موضوع موجب می‌شد اکثراً خواهان تغییر رشته باشند.

ببینید پزشکی، مکانیک، برق، ریاضی، کامپیوتر، و … همه و همه رفتنی‌هستند.

مثلا فرض کنید می‌خواهید وارد دوره تجربی بشوید تا پزشک شوید (طی چند روز آینده یک آمار جالب را در مورد رشته پزشکی می‌نویسم). حداقل زمانی که لازم دارید تا وارد بازار کار شوید، ۱۰ سال است! اعتراف می‌کنم امروز، پزشکان وضعیت خوبی دارند (به نحو کاملا ناعادلانه). اما آیا تضمین می‌کنید همان بلایی که سر برق، ریاضی، مکانیک، نفت و … آمد، سر پزشکی هم نخواهد آمد؟ حالا اگر نوشته‌ای که وعده‌اش را دادم را بخوانید، متوجه خواهید شد که حتما خواهد آمد!

۵- راه حل بدم؟

با الهام از  گفته‌های ریدهافمن، موسس لینکدین (در کتاب استارتاپ شما) به شما می‌گویم که در انتخاب رشته باید به ۴ موضوع مهم توجه کنید:

دارایی‌های مادی‌معنوی، استعدادی،‌خانوادگی، روابط،   و …

علایق

مهارت‌های فردی

واقعیت‌های بازار هدف (زمان و …)

بر اساس این‌ها تصمیم بگیرید.

مثلا اگر پدر شما در حوزه فروش خودرو کار می‌کند، یا به طور عمومی در بازار کار می‌کند، ۳ هیچ از کسی که پدرش کارمند است در حوزه بازار موفق‌تر هستید. اگر پدرتان استاد موسیقی، تئاتر، سینما و … هست، شک نداشته باشید که در این حوزه می‌توانید عالی عمل کنید.

بله ممکن است من را به برخی موارد متهم کنید. من اگر دارم یک حقیقت را می‌گویم، حالت عام آن را می‌گویم. ممکن است شما فرزند یک استاد سینما هستید و در کودکی استعداد بی‌نظیری در پیانو دارید. این علاقه را هم نشان داده‌اید. این را می‌فهمم که شما باید بروید موسیقی.

یا این که شما می‌بینید علاقه واقعی، تلاش مستمر و قدرت خوبی در نویسندگی دارید. قبول بروید نویسنده شوید. ولی اگر دودل هستید، اگر در مانده هستید، حتما شغل، روابط، دارایی‌های خانوادگی را لحاظ کنید، یک چشمتان به زمان باشد که بدانید ۱۰ سال بعد مثل امروز نیست و این که علایق خودتان را هم به عنوان جزئی کوچک از مسئله لحاظ کنید.

نکته آخر این که من زیاد روی مهارت‌ها و استعدادهای فردی تاکید دارم. در این حوزه تعداد زیادی کتاب هست که بعدا معرفی می‌کنم، اما رفتن به سمت آن، شما را از هدف اصلی من دور خواهد کرد و متن را خیلی بلند خواهد کرد.

24 دیدگاه در “جمله «شغلی را انتخاب کنید که دوست دارید» را زیاد جدی نگیرید‍! بحث انتخاب رشته”

  1. سلام
    میثم عزیز،من خیلی باهات موافق نیستم!البته مواردی که میگی قبول دارم!بنظرم تو ایران خیلی جواب نمیده!این صرفا نظر شخصیه.درمورد پزشکی یاحتی الان وکالت که انقد شلوغ شده،من خودم دو سه سال فکرم این بود نرم وکالت،که مثلا اشباع شده و…میتونم بگم بشدت اشتباه کردم!اونم برا کسی مث من که درد بازار رو چشیده وتحت هیچ شرایطی حاضر نیست بره بازار!درسته امار بگه که پزشکی درده سال دیگه اوضاعش خوب نیست.مثلا همین وکالت دوستایی دارم تو کمتر ازده سال بشدت ثروتمند شدن والان تو فکرن دیگه وکالت نکنن!زدن تو بازار!پزشکان هم بازم بهر حال بیمارستانی هست طرف رو استخدام کنه وجایی رو بزنه برا مطب.شاید درده سال دیگه درشروع خیلی اوضاشون بد باشه ولی فرق پزشکی یا وکالت به نظربا اون مهندس اینه که هرسال که میگذره اینا وضعیتشون بهتر میشه ومعروفتر وجاافتاده تر میشن چون بحث تخصصه وریسکی هم تو کار نیست!سال به سال بهتر میشن ولو تو چهل سالگی برن بازار کار! بعد تو پزشکی مطب هرپزشک بری شلوغه!!من پدرم چند وقت قبل رفت دکتر گفت هر کدومشون میری از اون یکی شلوغ تر!فک کنم طرف تخصص شست پا هم بگیره باز بری مطبش 100نفر نشستن!تازه این تو شهر کوچیکه!ولی اون مهندس درسته زود میره سرکارهر آن ممکنه شرکتش ورشکست بشه،یا اخراج بشه وجای بعدی ممکنه انقد دیگه ازنظر مالی خوب نباشه یا مهارت هاشو قبول نکن یا زمانبر باشه.این اصول این موارد که میگی به نظر من تو ایران خیلی جواب نمیده چرا که ما تو کشوری هستیم که میخابیم بلند میشیم پراید هفت تومنی شده بیست تومن!این موارد برای کشورهایی که ثبات دارند واقعا خوبه وبه مراتب بهتر از پزشکی و…یا اون مامان پز ،به نظر من اون تا چند سال دوام داره!همین که بفمن اون شیوه درآمد زایی داره میان توسبک وغذایی میدن با کیفیت بالاتر وارزانتر!من پسر خاله هام تو سه منطقه تهران(داراباد-مجیدیه-مینی سیتی)تو همین کار بودند.من سال89که رفتم مجیدیه همشون اوضاع توپ.ولی 93هم که رفتم دیدم همشون افسردگی گرفتن!بیست تا رستوران زدن اون منطقه چلو کباب با قیمت3تومن!ایناکه کیفیت بالا میدادن گفتن مردم دیگه دنبال برنج ایرانی وغذای کیفیت بالا نیستن!یه چیزی میخان که فقط سیر بشن !این شد که اون شعبه تعطیل شد!باز چقدر استرس رو باید تحمل کنی.ودنبال شغل جدید.
    ولی بهر حال با این روندی هم که تو پزشکی وموارد مشابه هست موافقم باهات.

    1. جعفر بزرگوار
      با توجه به فحوای متن فکر می کنم منظور میثم از مطرح کردن استارت آپ مامان پز این نبود که بگه این استارت آپ به موفقیت های بیشماری رسیده یا اینکه آینده درخشانی داره بلکه موضوع بحثشون درباره موسس این مجموعه بود یعنی موسس این استارت آپ با اینکه مهندسی برق شریف (احتمالا) خونده ولی به خاطر شرایط ناجور این رشته از همون دوران دانشجویی مثل 30 درصد هم کلاسیهاش به فکر شغل دیگه ای بوده.

      1. محمدعزیز وبزرگوار
        ازوقتی که برای خوندن کامنت من گذاشتی ممنون.چندنکته به نظرم میاد:1-منم منظورم موفقیت اون استارت اپ نبود!بیشتر بحث من سر اون قسمت بود که میثم عزیز گفته بود مهندس 7میگیره وپزشک 10تومن،واز مفهوم اون نوشته بر میومد که یعنی خودتون برا سه تومن نکشید که چرا خیلی فرق نداره بین ماشین پراید وپژووامثالهم واینکه من اینو فهمیدم که میثم میخاد بگه اون مهندس درسته اندکی درآمدش کمتره ولی بجاش روی سلامتی،خانواده وشادی و…وقت میذاره ولی اون دکتر با توجه به حجم کاری بالا شاید نتونه انقد وقت بذاره.2-نکته دوم اینه که میخاستم بگم ما دراون موقع(15سالگی)انقد اطلاعات ودانش نداریم که بدونیم چه رشته ای انتخاب کنیم وغالبا تحت تاثیر رسانه ومحیط انتخابمون انجام میدیم،که تو ده سال دیگه وضعش خوب باشه.من دوستایی داشتم که رشته ای خوندن به شدت پرت واصلا توش رقابت نبود ولی الان از خیلی ها بهترن.براحتی شغل پیدا کردن،وقت لازم برا خانواده و…هم میذارن ولی خیلی هام که رفتن رشته های پرطرفدار حتی از لحاظ مالی هم دراون سطح نیستن !بماند که اینا چقدر استرس رو تحمل کردن بخاطر شلوغی رشته ولی اون به راحتی رفت سرکار.3-ماغالبا نمیدونیم استعدادمون تو چیه!والان اکثرا دیگه نادیده میگیرن مهارت واستعدادشون رو!یکی از فامیل ما که رفته بود علوم انسانی،داشتم بهش میگفتم حالا درسته کم میرن این رشته رو ولی دراینده کیفیت زندگیت از خیلی ها بهتره ،اتفاقا همین مثال های میثم رو زدم،عید که خونمون بودن،بعد من داشتم باشوق بهش میگفتم کتابای اصلی ادبیات وتاریخ رو بخونه!بعد دیدم مادرش میگه،اره دیگه این معدلش به تجربی نرسید!بعد گف بین ریاضی وانسانی،ریاضی که سخته!میرم انسانی!!تا اینو شنیدم گفتم عجب خریتی کردیم!این اصلا علاقه نداره.4-من تقریبا حرفم این بود که ماچون انقد دانش واطلاعات ندریم ،اکثرا ترجیح میدن برن پزشکی وامثالهم وسختی بکشن!تا مهندسی.بعدم ماتو کشوری هستیم که غالبا به سلامتی شون اهمیت نمیدنوداریم میبنیم با وجود اینکه پزشک ها زیاد هستن ولی وضعشون بد نیست!نکته بعدی اینه که اکثرا تو پزشکی،باوجود اینکه زیاد هستن ولی به نتیجه نمیرسن!چون مسیر طولانی وسخت هست. وکالتم همینه.غالب فک میکنن همین که قبول شن کافیه!غافل ازاینکه قبول شدن تازه شروع مطالعاتشون هست.برا همون با اینکه وکیل زیاده فقط تعداد معدودی وضعشون خوبه چون علاقمندن وبیشتر مطالعه وکار میکنن.ولی اکثرا بعد قبولی باکتاباشون خدافظی میکنن.5-موضوع آخر اینه که منم ازاین وضع خوشم نمیاد که همه برن بولد کنن رو یسری رشته خاص که هم به ضرر خودشون هست هم جامعه(باعث میشه خیلی موارد رو نادیده بگیرن).میدونی چیه من معتقدم ما خودمون بدیم!چندتا پست قبلی میثم خیلی قشنگ بود که گفته بود من حاضر نیستم طلا بخرم و…وبه جامعه ام خیانت کنم.فک میکنی چقد اینجوری اند؟من خودم تو وکالت اوایل تو مشاوره ها گفتم بذار مردم رو به صلح دعوت کنم تا بار کمتری رو دادگستری باشه.مثلا حاجی میومد بهش میگفتی حاج آقا این چک رو مهلت بده،بازار نابه سامانه،توکه فعلا احتیاج نداری؛میگف چراغی به خانه رواست به مسجدحرام است!بعدمیگفتم آخه اون طرف که مسجدنیست!مث تو یه آدم هست!درجواب میگفت یه ذره بچه میخاد به ما چیزی یاد بده ،زبونتم که درازه!ما نمیدونیم شما به این کارا چیکا داری!لابد با طرف رو هم ریختی میخای مهلتش تموم بشه که مننتونم اقامه دعوا کنم!درصورتی که استاد ما میگف تو انگلیس مث اینه اول طرفین رو به صلح دعوت میکنن نشد دیگه دادگاه.تو خانواده به دخترخانم میگفتی یه ذره بیشتر فک کن،من روانشناس خانواده میشناسم برو پیشش اگه نشد بعد بیا پیش ما!قطعا طرفت یکسری خوبی هام داره بسنج ببین کدومش بیشتره.میگفتن ما نیاز به روانشاس نداریم!بعدم فک کنم شما وکیل پولداری هستی!که پرونده رو رد میکنی!شما به این چیزا کار نداشته باش.

  2. اول باید از شما تشکر کنم آقای مدنی، من اینقدر از شما ایده گرفتم و به اصطلاح سرنخ برای مطالعه کتاب و مقاله گرفتم که کاش بتونم مثل شما برای جامعه مفید باشم. واقعیتش این سوال رو با توجه به کارای متنوعی که شما انجام دادید مانند توسعه فول‌استک و کار در زمینه دیتاساینس و داده‌کاوی و اگه اشتباه نکنم یادگیری ماشینی و… می‌پرسم:
    آقای مدنی؛ من به تازگی ترم دو کامپیوتر یکی از همین دانشگاه‌های به اصطلاح برند تهران رو تموم کردم. در حال حاضر در حال یادگیری فریم‌ورک‌های جاوااسکریپت مثل ری‌اکت و جی‌کوئری و احتمالا نود برای بک‌اند هستم، واقعیت اینه که من به غیر از توسعه اپلیکیشن‌های وب، به حوزه هم موبایل علاقه دارم (شاید در ادامه با ری‌اکت نیتیو) و به خیلی از چیزای دیگه رشتمون مثل کار با داده، اِی‌آی و یادگیری ماشینی و غیره نیز علاقه دارم. یعنی به غیر از کار آکادمیک و استادی، به خیلی از کارای مرتبط به رشتم علاقه دارم، خوشبختانه یا بدبختانه به کارای مدیریتی و کارآفرینی هم علاقه دارم.
    این تنوع علایق یکم سردرگم کرده منو، نمی‌دونم چجوری باید دنبالشون برم یعنی صرفا باید یه بخش کوچیک مانند برنامه‌نویسی وب سمت کلاینت انتخاب کنم و توش حرفه‌ای بشم یا مثلا میشه فول‌استک کار بود و هردو کار رو با مهارت انجام داد؛ در واقع به طور کلی این سوال رو دارم: چندتا از این مهارت‌ها رو می‌توان همزمان بلد بود به شرطی که تا حد خوبی حرفه‌ای و مسلط بود (در حدی که بتوان کار با حقوق بالا پیدا کرد در هرکدوم) و اینکه چطور باید به دنبال یادگیری‌شون رفت، یه مهارت در هر زمان یا میشه دوتا مهارت رو همزمان یاد گرفت؟ کلا دوست داشتم از تجربیاتتون استفاده کنم.
    ارادتمند

    1. پاسخ کوتاه:
      شما یک پک رو بیشتر نمی تونید عمیق شید
      هوش
      داده
      برنامه نویسی
      رمز
      و …
      در ضمن برای سن شما یادگیری مبانی و اصول حیاتیه.
      یعنی باید دروس اصلی و پایه رو عمیق بخونید. زوده براتون که به هر دری بزنید.
      باید استعدادتون رو پیدا کنید. برای همین الان .باشه تا مزه حوزه های مختلف رو بچشید. آخر سال سوم تصمیم بگیر. مگر خیلی جلو باشی یا موقعیت خیلی ویژه برات پیش بیاد.

      1. بی صبرانه منتظر پاسخ بلند شما هستم (پررویی من رو ببخشید). و در ادامه می‌خواستم بپرسم که هر کدوم از این پک‌ها چقدر به مدارک بالاتر همانند فوق‌لیسانس نیاز واقعی دارن، چون در حال حاضر فکر میکنم که اگر تحصیل رو ادامه بدم در رشته‌ی دیگه ای مثل اقتصاد یا MBA باشه و سوال دیگه اینکه همپوشانی‌ این پک‌ها با هم چقدر است برای اینکه مسیر شغلی رو از یکیشون به دیگری تغییر داد؟
        باز هم بابت اینکه جواب سوالم رو دادید تشکر می‌کنم آقای مدنی.

        1. هیچ کدوم به مدرک نیاز ندارن. به زمان و آرامش نیاز دارن.
          الان زوده به این چیزها فکر کنی. الان باید برای هر درسی، تمرینات حداقل ۵ تا ۲۰ کتاب رو حل کنی. مطالعات هم سرجاش. روابط خودت رو هم بساز. تند نرو. حرفم اینه که مزه واقعی درس‌هات رو بچش و سریع به اصل غذا نرسیده، اون رو پس نزن برو دنبال غذای بعدی. سر صبر دونه دونه رو تست کن ببین از کدوم خوشت می‌آد. این هم با نگاه سطحی ممکن نیست.

  3. با عرض سلام و تشکر از نوشته هاتون.
    بنده تو یکی از نوشته هاتون ( که به موضوع “روی نعل اسب سرمایه‌گذاری نکنید” اشاره داشتین) یک کامنتی گذاشتم در خصوص راهنمایی در مورد انتخاب کار دولتی یا خصوصی. واقعیت بنده در حال حاضر سرچهارراهی انتخاب شغل دولتی (سه مورد) و ادامه شغل کنونی خصوصیم قرار دارم و واقعا مرددم. خواهشی که ازتون داشتم و البته تو اون کامنت هم درخواست کردم کمی تو این موضوع عمیق تر بشید. تو اون پست به این موضوع اشاره داشتین که کار دولتی دیگه کارایی قبل رو نداره و ریسک محسوب میشه.
    ممنون از پست هاتون و پاسخی که میدید. (البته بصورت مفصل و در قالب یک پست جدا)

  4. سلام؛ اتفاقا چند روز پیش بود که من در یک موقعیت مشاوره انتخاب رشته کلاس دهم به یازدهم قرار گرفتم. در نهایت هم نظرم براش همون تجربی بود. بحثی که بود اینکه علاوه بر نمرات خوبش و علاقه ای که به درس علوم داشت؛ معنا و ارزشی در شغل پرستاری میدید که به نظرم ارزشمند بود و میتونست انگیزه ای برای ادامه مسیرش باشه، این بامعنا بودن شغل پرستاری رو ازش چند ماه قبل هم شنیده بودم و موضوعی نبود که توی این مدت انتخاب رشته یهو به ذهنش رسیده باشه. به نظرتون این نوع معناپردازی برای زندگی، مخصوصا برای سنین نوجوانی و اوایل جوانی، کوتاه مدته یا میشه بهش اعتنا کرد؟

    1. سلام
      نمی‌شه اینجوری تشخیص داد
      باید دید مثلاً آیا واقعا اعصاب و توانایی اون کار رو درونش داره؟ یعنی با سختی های کارش سازگاره.
      از چه جایی شنیده این کار خوبه؟
      این کار رو در مقابل چه کارها و مسیرهای دیگه‌ای انتخاب کرده؟ یعنی چقدر از مشاغل دیگه اطلاع داره و مقایسه کرده

  5. : ترجمه ای نادقیق و شاید نادرست :
    “در نظر داشته باشید ک چه کاری می خواهید انجام دهید وقتی از میان تعداد زیادی گزینه یکی را انتخاب می کنید تمام گزینه هایی که انتخاب نکرده اید همچون یک شمع خاموش می شوند. در یک لحظه و فقط برای یک بار تمام گزینه ها روی میز هستند و تنها راه ممکن برای حفظ این وضعیت اینست که هیچ کاری انجام ندهید. ولی درنهایت بعد از تمام این چیزها باید تصمیم بگیرید.”

  6. با سلام به میثم عزیز و سایر دوستان
    دو تا نکته
    یکم:
    “انسان‌ها معمولا چیزی را دوست دارند که در آن قوی هستند و به اندازه کافی در آن انگیزه دارند”
    من مدت ها عکس این گذاره را درست می پنداشتم یعنی : انسانها چیزی را که دوست دارند در آن قوی خواهند شد.
    و مشکلی که داشتم این بود که چطور میشه واقعا به صورت درستی فهمید کی به چه کاری علاقه داره چون تا زمانی که طرف واقعا وارد اون کار نشده صرفا فقط یه توهمی از اون کار تو ذهنشه و با خواندن این جمله یه کم دیدگاهم تغییر کرد یعنی شما اول بگرد ببین توچه چیزهایی قوی هستی بعد برو انجامش بده احتمالا بهش علاقمند هم باشی.
    دوم:
    این جمله رو یه جایی خوندم ثروت محصول جانبی موفقیت است همچنین یه مدیری هم تو دوره راهنمایی داشتیم می گفت مهم نیست در آینده چه کاره میشید ولی اگرتو شغل خودتون جزء بهترین ها باشید در آمد خوبی خواهید داشت من خودم هم به تجربه تقریبا به همچین نتیجه ای رسیده بودم و بر همین اساس هر کی که درباره انتخاب رشته دانشگاه ازم سوال می پرسید همچین جوابی رو بهش میدادم و فکر میکردم جواب درستیه اما الان با خوندن این نوشته دچار تردید و گیجی شدم .
    الان شما می فرمایی قبل اینکه وارد یک حوزه کاری بشی اوضاع مالی و درآمد اون کار رو بسنج و بعد واردش شو در صورتی که منطق قبلیه من این بود اگر دنبال انجام درست یک کار باشی و اولش به پول فکر نکنی و تو اون کار یک آدم حرفه ای بشی پول خودش میاد.

    1. من نوشته‌هام خوب بود، حتی شعر هم می‌گفتم، ۴ تا رشته ورزشی مدال گرفتم، در بازار هم خیلی خوب درخشیدم، دانشگاه هم بد نبودم. حتی به عنوان هیئت علمی هم بد نبودم.
      اما همشون رو رها کردم. باید یک مسیر همگرا رو در پیش گرفت به سمت چیزی که توش قدرتمندی، رفاه می‌آره برات، علاقه داری و توش مزیت رقابتی داری. آینده هم داره.
      فرض کن من در خیلی از رشته‌هایی که گفتم حتی موفق می‌شدم، اما سقف داشتن.
      اون حرف آخری که می‌زنی تا حدی (فقط تا حدی) درسته.
      کسی که حوصله نشستن نداره و نسبتا بی‌قراره نمی‌تونه یک سری از کارها رو به خوبی انجام بده. اگر هوش ریاضی بالایی نداره نمی‌تونه جراح یا مهندس خیلی خوبی بشه. اگر هوش هیجانی-اجتماعی خوبی نداشته باشه، نمی‌تونه توی برخی رشته‌ها راحت موفق باشه.
      کسی که توانایی انجام کارهای خیلی دقیق یا حوصله‌سربر رو نداره نمی‌تونه توی امنیت یا داروسازی موفق و راحت باشه.
      ببین من می‌تونم توی خیلی کارها موفق باشم، اما لازمش زدن از زندگی، سلامتی (بعضی مواقع که حواسم نبود خورد) و نشاطه.
      فکر می‌کنی می‌تونی با یک استخون بندی درشت و وزن بالا، حریف دونده‌های سرعت بشی؟ می‌دونم با تلاش همه چیز ممکنه، اما آدم عقل داره، می‌ره کشتی یا جودو! مثلا فکر کن رضازاده رو مجبور می‌کردن لاغر کنه بره بدوه و قهرمان مسابقات بشه. نمی‌تونه آخه.
      گاهی ما در شرایطی هستیم که چیزی نداریم و واقعا گیج هستیم. بهتره یک چیزی رو انتخاب کنیم و صرفا به جلو بریم.

      1. میثم جان ممنونم بابت زمانی که صرف پاسخ به دیدگاه ها میکنی
        ”ببین من می‌تونم توی خیلی کارها موفق باشم، اما لازمش زدن از زندگی، سلامتی (بعضی مواقع که حواسم نبود خورد) و نشاطه.”

        سوالم اینه ایا نقطه بهینه ای وجود داره و قبل رفتن تو دل یک کار میشه به این نقطه بهینه رسید یا صرفا باید بری تو دل کار و با سعی و خطا بفهمی داری زیادی غرق میشی ، چون هر کاری به یک حداقل تلاشی نیاز داره چطوری میشه فهمید تو با کمترین صرف انرژی تو کدوم کار موفق تر خواهی بود. پاسخی ک به ذهن خودم میرسه اینه ک تو باید توانایی هات رو بشناسی و بر اساس اونا مسیرتو انتخاب کنی
        ولی فکر میکنم ابن پاسخم خیلی کلی و غیر عملیه
        نظر شما چیه؟
        سپاس ها

  7. سلام بسیار از متنتون لذت بردم یک راهنمایی میخاستم ازشما
    من 25 سالمه و تازه از مقطع ارشد رشته مواد فارغ التحصیل شدم و قبلا فکر میکردم برم ارشد بخونم کار راحتتر گیر میاد ولی الان متوجه اشتباهم شدم و علی رغم نظر اطرافیان دوست دارم مبحث مورد علاقه ام از دوران نوجوانی که کامپیوتر هست رو انجام بدم. دارم تعمیرات سخت افزار یاد میگیرم و میخام تکنسین و تعمیرکار کامپیوتربشم. مشکلی که دارم اینه که با توجه به تبلیغات زیادی که میشه مثل یادگیری وب، سئو، دیجیتال مارکتینگ و … به این مباحث هم علاقه مند شدم لطفا راهنماییم کنید چطور از مسیر اصلی خارج نشم و ایا اصلا امکانش هست که دو یا سه زمینه رو دنبال کنم یا خیر.با تشکر

  8. سلام ببخشید من الان خیلی به کمک نیاز دارم اگه لطف کنید به من ایمیل بدین که بتونم مشکلمو بهتون بگم خیلی خیلی ممنون میشم

  9. مدت هااست در این مورد دارم تحقیق میکنم و یکی از جامع ترین و بهترین مطالبی بود که خوندم .واقعا عالی بود .متشکرم ..

  10. سلام
    از نوشته خوبتون سپاس گزارم و خوشحالم که نوشته های شما رو دنبال میکنم، و صد حیف که در زمان انتخاب رشته دانشگاهی ام هنوز تکنولوژی ارتباطات به این شیوه متداول نشده بود و به هر حال تا این جا یک مسیر تحصیلی طی شده.
    سوالی که در ذهن من رو این روزها بیشتر درگیر کرده، این هست که در شرایط کنونی اغلب ما مشغول در کارهایی هستیم که معمولا ارتباط اندکی با رشته تحصیلی داره، و معمولا در شرکت های کوچک به دلیل اوضاع اقتصادی، معمولا افراد تبدیل به آچار فرانسه میشوند(همه کاره و هیچ کاره! ) به خصوص در شرکت های نوپا و استارتاپو و حتی شرکت‌های دچار بحران. بعد از مدتی متوجه میشوی که این مدت به دلیل شرایط کاری در موضوعی عمیق نشده ای و مهارت حرفه ای کسب نکردی! چه توصیه ای برای این افراد داريد؟

    1. سلام
      دو تا نکته رو بگم|
      ۱- معمولا افرادی آچار فرانسه می‌شن که این کار رو دوست دارن! حوصله تمرکز رو ندارن! اگر آچار فرانسه بودن بهتون در زمان کار حس خوبی نمی‌ده، به معنی اینه که نیاز دارید شغلتون رو عوض کنید.
      اما خیلی‌ها به خاطر مسائل ذهنی، به سمت آچار فرانسه شدن حرکت می‌کنن
      مسیر شغلی آچار فرانسه‌ها خیلی متفاوته با متخصص‌ها! که خودش بحث طولانی هست! مثلا شما نمی‌تونید به عنوان آچار فرانسه به سادگی کار پیدا کنید، نوع کارهاتون متفاوته و نمی‌تونید با همون متخصص‌ها کار پیدا کنید.
      اما مهارت بسیار مهمی هست و همه شرکت‌ها نیاز دارن به چنین افرادی
      ۲- یادگیری تا حد زیادیش باید خارج از کار باشه، یعنی طرف که شما رو استخدام کرده، پول می‌ده تا کار کنید نه این که یاد بگیرید! شاید فرصت‌هایی داده بشه اما داستانش فرق می‌کنه
      بهتره خارج از مسیر کاری، یادگیری داشته باشید، ممکنه مهارت در حین کار براتون مهم باشه، که این هم از طریق پروژه‌های شخصی قابل ارائه به عموم در دسترس هست

      ۳- به خاطر تغییرات زیاد در حوزه تکنولوژی، کارهای در حال ترند شدن و … خیلی اوقات بهتره الگوی ۷۰و۲۰و۱۰ رو در نظر بگیرید، که البته این الگو در شرکت‌داری استفاده می‌شه اما در خود شخص هم خوب می‌شه که پیاده بشه
      مثلا فرض کنید یک موضوع مشخص، حوزه کاری شماست، ۷۰ درصد یادگیریتون (داخل شرکت یا خارج شرکت) باید در حوزه تخصصیتون باشه، ۲۰ درصد با فاصله از تخصصتون باشه اما مربوط و ۱۰ درصد هم کاملا متمایز باشه
      اینجوری می‌تونید در درازمدت آرامش و توسعه بهتری داشته باشید.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.