چرا کتاب بخوانیم؟, توجیه پس از واقعه, هزینه فرصت, اشتباه رسیدن, سه بچه‌خوک

چرا کتاب بخوانیم؟ بخش سی‌و ششم: مثل آن کسی نباشیم که در چاه، خاک را از زیر پا می‌کند و بر سر خود می‌ریخت و بدتر از همه اسمش را کار می‌گذاشت.

۱- دیر رسیدن، هرگز نرسیدن یا اشتباه رسیدن، مسئله این است.

خیلی از ما شنیدیم که می‌گن دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدنه، اما از طرفی گاهی دیر رسیدن معادل هرگز نرسیدنه! شاید عدم تلاش در چنین مواردی به نفع ما هم باشه.

مثلا فرض کنید قراره خودتون رو به پرواز ساعت ۱۰ برسونید، اما به خاطر انتخاب مسیر یا وسیله، شما ۱۱ خواهید رسید (فرض کنید ایران نیستید و پروازها تاخیر ندارن). در واقع شما اصلا نیازی نیست تلاش کنید. بهتره سریع به فکر یک روش دیگه باشید و آپشن‌های دیگه رو تست کنید.

مثلا فرض کنید شما هدف می‌گذارید می‌خوام خونه ۱۰۰ متری فلان جای تهران بخرم، رفتید کارمند هم شدید و حقوقتون (اگر نسبت تورم و افزایش حقوق حفظ بشه) ۲ میلیونه، حدود ۷۰ سال طول می‌کشه که اون خونه رو بخرید. پس یا باید یک فکر ی برای تغییر شغلتون کنید یا هدفتون رو تغییر بدید یا صبر کنید (همراه با آماده‌سازی) تا زمان مناسبی شغلتون یا سطح درآمدتون رو تغییر بدید. اون رسیدنه به هیچ دردی نمی‌خوره.

کاش فقط دیر رسیدن بود، گاهی ما اشتباه می‌رسیم! یا درجا می‌زنیم. در چاه ایستاده‌ایم، با زحمت خاک را می‌کنیم، بالای خود می‌ریزیم ولی به خاطر ارتفاع زیاد، آن خاک دوباره روی سرما ریخته می‌شود و سپس زیر پایمان خواهد رفت.

برای این موضوع دو داستان خیلی جالب دارم و یک خاطره:

دکتر علی شریعتی (نقل به مضمون، منبع دقیق ندارم براش):

 بچه که بودم، از یکی همکلاسی‌هایمان متنفر بودم، آن همه به سه دلیل:  او کچل، سیگاری و متاهل (در آن سن) بود! چند سال بعد که با همسرم از خیابان می‌گشتم، به طور اتفاقی آن همکلاسیی را دیدم و با خود داشتم فکر می‌کردم، خودم در آن زمان زن داشتم ،سیگار می کشیدم وکچل هم شده بودم.

ایرج میرزا (نقل به مضمون):

ابليس شبي رفت به بالين جواني

بايد بگزيني تو يكي زين سه خطر را

يا آن پدر پير خودت را بكشي زار

يا بشكني از خواهر خود سينه و سر را

يا خود ز مي ناب كشي يك دو سه ساغر

گفتا: «پدر و خواهر من هر دو عزيزند هرگز نكنم ترك ادب اين دو نفر را

جامي دو بنوشيد و چو شد خيره ز مستي

هم خواهر خود را زد و هم كشت پدر را

خلاصه این که گاهی ما دقیقا آن کاری را می‌کنیم که از آن متنفریم. سومین موضوع هم به خودم مربوط می‌شود،

روزگاری از آدم‌هایی که مرتب کار می‌کنند و تا انتهای شب مشغول کارند متنفر بودم، از اساتیدی که وقت صحبت کافی برای ما نداشتند و در اتاقشان کمتر حاضر بودند متنفر بودم.

خیلی زود، نفرین زندگ مرا گرفت به درست یا غلط خلاف آنچیزی شدم که فکرش را می‌کردم. شاید تصورم از یک آدم خوب متفاوت بود، شاید اصلا آدمی که تا انتهای شب مشغول کار است، خیلی هم آدم خوبی است و دارد به خود، خانواده یا کشورش خدمت (یا خیانت با تصور خدمت) می‌کند.

خلاصه این که با وجود این که تماما دارید انرژی خود را برای رسیدن به یک هدف می‌گذارید، در انتها می‌بینید یا هدفتان و تصوراتتان اشتباه بوده یا این که می‌فهمید به آدمی خلاف آن چیزی تبدیل شده‌اید که می‌خواسته‌‌اید. اگر دانش کافی را در ابتدای راه نداشته باشیم (یا در انتهای راه) از خود متنفر می‌شویم، گمراه می‌شویم و در انتها می‌بینیم که چقدر در اشتباهیم:

فرزند خوبی که برای تامین مالی پدر و مادر دردمندش، شبانه‌روز تلاش می‌کند، به تهران می‌آید و  بعد از چند سال، می‌فهمد که اصلا پدر و مادرش را ندیده است!

– دانشجویی که برای فهم بهتر برنامه‌نویسی یا کار، وارد یک شغل می‌شود و در انتها می‌فهمد دچار بیگاری شده است.

– شخصی که برای رهایی از ریاست آدم‌های بد، خودش شرکت تاسیس می‌کند و در انتها می‌بیند شرکتش در دست آدم‌هایی افتاده که روزی حاضر نبود با آن‌ها بر سر یک سفره بنشیند! شرکایش، همکارانش و سرمایه‌گذارانش، هیچ کدام قابل تحمل نیست، حالا قبلا اگر جایی کار می‌گکرد می‌توانست شرکتش را عوض کند، اما اکنون که نمی‌تواند شرکتش را که مثلا فرزندش است رها کند.

شخصی که برای حفظ آبرو، موضوعی را می‌پذیرد و این موضوع باعث می‌شود بارها و بارها آبرویش برود.

شخصی که دنبال خروج از تنهایی است و ازدواج می‌کند، سال‌ها هم تلاش می‌کند فقط امکان این را داشته باشد که تنها باشد و کسی در دور و برش نباشد.

شخصی که برای سالم شدن وارد یک باشگاه می‌شود و با خوردن مواد نامناسب، دچار بیماری‌های عجیب می‌شود.

کسی که برای زیبایی جراحی می‌کند و در انتها، چهره‌ای عجیب‌تر و نامناسب‌تر نصیبش می‌شود.

موارد بالا، بسیارند. راه جلوگیری از این موارد، آگاهی است، مطالعه زندگی کامل (با جزییات) دیگران است. مطالعه تاثیر تصمیمات، است. مراقبه و مشاهده رفتارها، ثبت و نگهداری آن‌هاست. مطالعه رفتارهای خود است. توانایی تفکر عمیق است.

۲- ما معمولا هزینه فرصت را فراموش می‌کنیم.

فکر می‌کنم خیلی از شماها در مورد آن شخص گیر کرده در چاه، بگویید اتفاقا خوب است که، او قوی می‌شود، آماده شرایط سخت می‌شود، همانگونه که بسیاری از افرادی که به آن‌ها در زمینه ایجاد یک استارتاپ مشاوره می‌دهم: عوضش قوی می‌شویم! عوضش لیک پیدا می‌کنیم.

دکتر هلاکویی یک بار در جایی برای این که بگوید مشروب را امتحان نکنید گفت:

شخصی به من می‌گفت چه ایرادی دارد آدم همه چیز را امتحان کند. من هم در جواب به او گفتم آیا نظرت در مورد پریدن از یک ساختمان ده طبقه هم همین است؟

شما معمولا هزینه روحی، انرژی، ترس، و هزینه فرصت را فراموش می‌کنید.

چه ارزشی دارد که بروید روی نعل اسب سرمایه‌گذاری کنید؟ بله روزگاری تجارت خوبی بوده، اما (مخصوصا در فضایی که سرمایه‌گذاران و شتاب‌دهنده‌ها و وام‌ها حضور دارند)، شما زمان زیادی را باید بگذرانید تا تازه بفهمید اشتباه کردید! دیگر آن زمان هم فایده‌ای ندارد. شما همین زمان را می‌توانستید روی توسعه و آمادگی برای یک کسب و کار آماداه کنید. منتها با مراقبه و رشد هر روزه. من فکر می‌کنم درجا بسیاری از شما مثال‌هایی چون زاکربرگ، برین یا بیل‌گیتس را بزنید ( سری محک سه بچه خوک را ببینید)، اما من درجا افرادی چون مارک بنویف ( Marc Benioff) (موسس salesforce و نویسنده کتاب بسیاری خوب Behind the Cloud)  را مثال می‌زنم.

من جز افتخاراتم توانایی اشتباه کردن و یادگیری سریع است، اما باید مواظب باشید:

«اشتباه سیستماتیک» و «روند اشتباهات» را با  «اشتباه موردی» یکی نگیریم.

«توجیه اشتباه قبل رخداد»  با «توجیه بعد از رخداد» فرق دارد!

قبلا هم گفته‌ام، آمار نشان داده، شکست شما در پروژه قدیمی چیزی به شما در پروژه جدید اضافه نمی‌کند (به طور متوسط، آمارش توی کتاب REWork هست.).

۳- زمان تکیه بر رفتار فرد برای درستی‌‌آزمایی حرف‌هایش گذشته!

در زمان گذشته که کتاب نبود، روش‌های آماری و علمی برای حقیقت‌سنجی یا راستای‌آزمایی مطالب وجود نداشت، سخن افراد را بر اساس رفتار و کردارش می‌سنجیدن! مثلا اگر کسی چشمش ضعیف بود و چیزی را برای سلامت چشم تجویز میکرد به او می‌گفتند:

کل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی

اما امروز ممکن است یک نفر متخصص قبل باشد و خود مشکل قلب داشته باشد، یک نفر جراح چشم باشد و خود عینکی باشد، خود در دانشگاه مدیریت تدریس کند و تجربه آنچنانی از مدیریت نداشته باشد.

شما برای کشف گرد بودن زمین، نیازی نیست به خارج جو بروید! برخی جاها را اعتماد کنید و برخی را مطالعه کنید.

لزومی ندارد کلی اشتباه کنید و شکست بخورید تا برخی دانش‌های پایه را یاد بگیرید، البته که مهارت آموزی در کار خوب است، اما باید بهینه باشد. خیلی از اصول علمی، زندگی‌نامه‌ها، واقعه‌نگاری‌ها و … هستند که به شما در درک  بهتر زندگی و فضای پیش روی شما کمک می‌کنند.کافست آن‌ها را مطالعه کنید تا این که سال‌ها چاه را بکنید و خاک را بر سر خود بریزید و اسم آن را کار بگذارید. وقتی می‌توانید تحلیل کنید و مطالعه،، چرا آزمایش.

2 دیدگاه در “چرا کتاب بخوانیم؟ بخش سی‌و ششم: مثل آن کسی نباشیم که در چاه، خاک را از زیر پا می‌کند و بر سر خود می‌ریخت و بدتر از همه اسمش را کار می‌گذاشت.”

  1. سلام میثم عزیز
    امروز به واسطه‌ی دوستان با اینجا آشنا شدم. غبطه می‌خورم که چرا زودتر پیدا نکرده بودم. ضمنا دوستان مشغول در حوزه‌ی داده رو هم به سختی میشه توی وبلاگ‌ها پیدا کرد. پس از این به بعد، به هیچ عنوان، مطالب جدیدتون رو از دست نمیدم.
    سربلند و سلامت باشید.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.