مشکل اینجاست که اکثر چیزهای خوب: بدبو، سخت و دردناک هستند!
شاید به نظر اینطور برسد اما یک نکته دارد، بگذارید با یک مثال شروع کنم
- آیا شیرینی برای سلامتی بد است؟ چقدر خوردن آن در مردم رایج است؟
- آیا سیر برای سلامتی مفید است؟ چقدر خوردن آن در مردم رایج است؟
شرط میبندم اکثر شما یا اطرافیانتان جوابهای اشتباهی به این سوالات دادهاید!
شیرینی بد نیست! سیر هم برای سلامتی مفید نیست!
نکته این است که به خاطر طعم بهتر، بوی بد کمتر، لذت سریع اکثر ما شیرینی را ترجیح میدهیم و سیر را کمتر میخوریم. اما شیرینی فواید خود را دارد، منتهی زیاد خوردن آن مشکلساز است. خوردن سیر هم اگر از حد بیشتر باشد مضر است! اما ما هیچ وقت آنقدر سیر نمیخوریم که ضرر داشته باشد (مثلا هر روز سر کار به عنوان میانوعده) در حالی که ما، این کار را با شیرینی میکنیم.
(توجه داشته باشید الان نمیخواهم خیلی دقیق صحبت کنم، بلکه با کمی اغراق سعی دارم بگویم در زندگی اکثر ما چه میگذرد)
دراز کشیدن، استراحت، گذر در اخبار، تماس با دوستان همه و همه خوب هستند اما نکته اینجاست که به خاطر راحت بودن ما این کار را زیاد انجام میدهیم.
بگذارید با یک مثلی که احتمالا کمتر و کمتر خواهیم شنید (به خاطر از بین رفتن صنعت مادر و اعمال داخل مثل):
از نمد مالی فقط پیفو زدنش رو یاد گرفته! (به نقل از پدرم)
کار نمد مالی بسیار سخت و طاقتفرساست. کلی که نمد را میکوبیدند (سختترین جای ماجرا) برای اینکه استراحتی کرده باشند و نفسی بگیرند، کاسه آبی را در دست میگرفتند و با دست کم کم روی نمدهای مالیده شده میپاشیدن تا به نمد نم بدهند (به این کار پیفو زدن میگویند)، بعد دوباره شروع به نمدمالی میکردن (عکس بالا).گاهی برخی جوانان یا پیرمردها که از کار میبریدند زود میرفتند سراغ پیفو زدن! اصل کار را در مرحله دوم قرار میدادند. اینجا بود که این ضربالمثل ایجاد شد.
حالا نکته اینجاست که بسیاری از ما یک بخش لذتبخش را بیشتر انجام میدهیم و بخش دردناک را کمتر. در چند مورد این رفتارها را مینویسم!
- در باشگاه باید مرتب وزنه سنگینتر بردارید تا بدن شروع به درد کند (برای رشد عضلات یا افزایش استقامت)، بدن شروع به تعریق و نفسنفسزدن بیفتد تا قلب و ریه و سایر اعضای داخلی به فشار درآیند. کمی در میان آن (۳۰ ثانیه تا ۲ دقیقه) نفس بگیرید و اگر هم کم آوردید کمی چیزی بخورید. حالا در باشگاه بخش سادهتر غالب شده است.
- باید رشته تخصصی خود را مرتب مطلع باشید در موردش کلاس بروید، مطالعه کنید، آزمایش کنید، تا رشد صورت گیرد، در این میان هم (تعطیلات یا زمان اندک ظهر) میتوانید استراحت کنید، اخباری بخوانید، با دوستان (از طریق کانالهای مختلف) ارتباط بگیرید. الان جای این دو عوض شده است!
- باید کتاب درسی خوانده میشد، تمرینات آن حل میشد و بعد اگر کتاب استاندارد دیگری نبود سراغ تست کنکور میرفتید. اما با تست یاد گرفتید.
- استاد شجریان میگفت، موسیقی خود مفهوم و معنا دارد. گاهی یک شعر با آواز و آهنگ اساطیری از دهها سریال تلویزیون بیشتر مفهوم و معنا دارد. اما تلویزیون آن موسیقی را در میان برنامهها میگذارد! اصطلاح استاد پوشال میان ظرف بود. (تا آنجا که اطلاع دارم از همانجا رابطه دو طرف بد شد).
من مطمئنم خود شما میتوانید دهها مثال از این دست را سر هم کنید.
مشکل اصلی این است که قرار است کار واقعی سختتر از تفریح باشد. توجه کنید که گاهی افراد آنقدر عاشق کار خود میشوند که کار واقعی هم برای آنها تفریح میشود (البته من به همانها هم هشدار میدهم مواظب باشید در منطقه امن خود نیفتید، شاید کارهای بزرگتری باید انجام دهید). نقل قولی از لری ویجت هست (ایشون یک مربی کارآفرینی و رشد حرفهای هستند یکی از کتابهای معروفشون هم
It’s Called Work for a Reason!: Your Success Is Your Own Damn
نام داره. من با اسم کتاباش خیلی حال کردم و چندتا کتابش مثل همین که نام بردم در برنامههای کارآفرینی مثل Shark Tank معرفی شدن) که میگه:
هیچ کس برنامهای برای شکست، تنبلی، حماقت و چاقی بیش از حد ندارد. خودشان با نداشتن برنامه کاری به وجود میآیند.
من مدتها مثال بدنسازی را برای افراد میزدم که پیشرفت در زندگی هم مثل رشد عضلات دردناک است. اگر دردی نمیکشید احتمالا فیبرهای ماهیچههایتان پاره نشدهاند و از رشد خبری نیست، شما دارید درجا میزنید. اگر درد میکشید (به اندازه) خوشحال باشید، نوید رشد ماهیچه (استقامت یا حجم) را میدهد. به این نگاه لذت از درد میگویند.
«رابرت گرین» نویسنده کتابهای «۴۸ قانون قدرت»، «قانون پنجاهم» و «۳۳ قانون جنگ»، در « Inside Quest» نیز حرفهای مشابی زده است. شما میتوانید برای تمام سختیهای زندگی چنین نگاهی داشته باشید. اگر کار بزرگی میکنید، حتما باید سختی داشته باشد. او، در مورد لذت لحظهای فرار از درد میگوید:
در فرار از دردهای احتمالی، نوعی لذت گمراهکننده وجود دارد.
«جس ایتزلر» در کتاب “Living with a SEAL” نقل قولی زیبا دارد از تکاوری که ۳۱ روز با وی بوده است. این گقته به نظر من بسیار با ارزش است:
اگر کاری به اندازه کافی سخت نیست، آن را انجام نده.
جالب اینجا است که وقتی با استاد راهنمای دوره دکترایم، مقاله مینوشتیم و یک نتیجه مهم را، ساده به دست میآوردیم، به من میگفت:
حتما اشتباهی کردهای! یک نتیجه خوب با کار ساده به وجود نمیآید.
جالب اینجاست که تا به حال تمام دفعات حق با او بود. اگر یک ایمیل به دست شما میرسد که میگوید ۱۰ میلیارد برنده شدهاید چه میگویید؟ کلاهبرداران جدیدا از روشهای جالبتری استفاده میکنند و جوایز منطقیتری به شما پیشنهاد میکنند، مثل یک کار خوب، یا دعوت به همکاری در یک پروژه.
یک ضربالمثل قدیمی هست که میگوید:
پنیر مجانی، فقط داخل تله است.
وودی آلن هم در فیلم «آنیهال»، جملهای استثنایی دارد.قصد دارم در بخش «مسیر شغلی و انتخاب» که بعد از اتمام بحث کتاب ایجاد خواهم کرد یک پست کامل را به آن اختصاص دهم. به نوعی پاشنهآشیل این فیلم روی جملهای است که وودی آلن روی آن تاکید دارد:
من عضو باشگاهی که من را به عضویت بپذیرد نمیشوم؛ شاید هیچ موقع نباید وارد رابطهای شوم که خودم یک طرف آن هستم!
به عنوان آخرین نقل قول هم به «بن هارویتز» یکی از بزرگان فناوری سیلیکونولی اشاره میکنم. او در کتاب «سختی کارهای سخت» (کتابی به غایت عالی از لحاظ محتوا، فرم، چاپ، ترجمه و نوآوری) از انتشارات آریانا قلم، کتابش را با این عبارت آغاز میکند:
اگر انتخاب بین گزینههای
۱- وحشتناک و
۲- فاجعهآمیز
را نمیپسندید، مدیرعامل نشوید.
تمام این حرفها را زدم که بگویم، پیشرفت بدون درد ممکن نیست (حتی تفریح و پیکنیک خوب هم که میروید هزینه و خستگی و درد خواهد داشت).همینجا یک تمرین عملی میگویم: اگر تهران هستید که همین را اجرا کنید و اگر در شهرستان هستید، حتما کوهی، درهای چیزی را دارید.
یک شب به آبشار تهران بروید، اغلب ماشینها آنجا پارک کردهاند و شما کمی درختان بیروح میبینید. اغلب فضا خاکی است. مردمی در کنار نشستهاند، جوجهای میزنند، قلیانی میکشند و در هم میلولند (معذرت میخوام از به کارگرفتن این کلمه). حال چند دقیقه رو به بالا بروید، حوزهای آب میبینید، درختان تغییر میکنند، پلهای چوبی زیبا را میبینید. بالاتر میروید، مدلی مینیاتوری از باغهای زیبای شرقی را میبینید، بوتهها، درختان بید، حوض آب، پل چوبی بلند روی آب (مثل اسکله)، باز هم بالاتر روید و جریان آب در زیر پاهای خود را حس کنید، به منشا آبشار میروید، کلبهای چوبی و زیبا، با دیوارهایی پر از پیچک در انتظار شماست. همه این فقط ۱۰ دقیقه طول کشید. همینجا میتوانید ببینید که مردم تحمل ذرهای درد در ماهیچه را ندارند و در ابتدای کوه میایستند. وقتی از آبشار صحبت میکنیم، هر کس به فراخور صعود خود در آن تصور خواهد داشت. میدانید چه چیز آن بالا را از همه بیشتر دوست دارم؟ حضور آدمهای دردکشیده خوشحال!
اگر دردی نیست و خیلی راحت به تو چیزی داده شده، حتما بهش شک کن. حتما باید چیزی را بدهی تا به دست بیاوری. اگر نحوه لذت از درد را بیاموزی، زندگی در مقابل تو زانو خواهد زد.
و اما ربط این جریان به کتاب چیست؟ فرایند مطالعه کتاب از چند طریق به شما لذت از درد را یاد میدهد.
- خود مطالعه کتاب (مخصوصا از نوع عمیقش) کار نسبتا دردناکی است. مرتب یکجا مینشینی، به صفحات خیره شوی (خواهشا خورههای کتاب به من خورده نگیرند ولی اگر درست نگاه کنیم همین است)، تا به آرامی و ذره ذره ۳۰۰ تا ۱۰۰۰ صفحه کتاب را تمام کنی. اما نکته اینجا است که تا یک هفته (به جای یک سال باشگاه، ۴ سال تحصیل یک دوره و …) میتوانید لذت تمام کردن کتاب (به علاوه محتوای یادگرفته شده) را با وجود دردی که در طول هفته میکشیدید حس کنید. این بازخوردهای مکرر، به ذهن شما میآموزد که بعد از کمی درد لذت هم هست. پس همین الان هم لذت خواهید برد.
- مطالعه بیوگرافیهای واقعی، تاریخ و کتابهای مناسب، شما میبینید که اغلب افرادی که به موفقیت رسیدند از تحمل دردی که میتوانستند نکشند بهره بردند. هر آدمی که موفقیت بزرگی داشته، از برخی خواستههای خود زده و کسی را نداریم که در «آنچه همه خوبان دارند تو یک جا داری» بگنجند.
- مطالعه در حوزه کاری خود، به شما آینده را (مثل بزرگ شدن ماهیچه، لاغر شدن، موفق شدن) روشنتر ببینید و از این طریق تحمل مشکلات برای شما سادهتر میشود. تحمل چراغ قرمزی که میدانید حدودا چند ثانیه به اتمامش مانده خیلی آسانتر است.
سلام
خواستم تشکر کنم از شما بخصوص بابت سری نوشتههای کتابخوانی.
ممنون که خواندید.
متن شما آدم رو به فکر میندازه. ممنون که این درد رو هدیه کردید.
خوندن کتاب تا حدود زیادی برای من لذت بخشه. از دوره دانشجویی علاقه مند بودم به خوندن کتاب . هرچند گاهی خوندن کتاب هایی که شاید زیاد معروف و قوی نبودن باعث می شد اون ها رو نصف و نیمه رها کنم و دیگه رغبتی به تمام کردنشون نداشته باشم. هر چند این موضوع به حال روحی هم بستگی داره. به نظر من در این مواقع بهتره که آدم چند کتاب از رمان و کتاب های مربوط به حرفه ش و کتابهای علمی یا مذهبی توی سبدش داشته باشه که متناسب با شرایط روحیش خوندن یکی از اونها رو انتخاب کنه. البته به شرطی که گرفتار مطالعه راحت ترینش نشه و توی تله ای که گفتید نیفته.
اما مشکلی که من باهاش دست و پنجه نرم می کنم سختی خوندن کتاب یا نداشتن روحیه متانسب با متن کتاب نیست. بلکه نگرانی هایی هست که بعد از مطالعه شروع میشه. بالاخره هر مطالعه ای باید منتج به نتیجه ای بشه و این پاشنه آشیل مطالعه من هست. گاهی اینقدر نتیجه ها ناملموسه و گاهی اینقدر زود فراموش میشن که انگار زمانی که صرف شده جزء زمان های تلف شده بوده . ویژگی زمان های تلف شده اینه که هیچ عایدی برای آدم نداره. به نظر شما این مشکل رو چطوری میشه برطرف یا تعدیل کرد؟
احسان عزیز یک حالتی داریم به اسم «سندرم اول امتحان»! یک پست جدا برای تو (در اصل خودم) مینویسم. فقط بخشی از جوابم رو اینجا میارم:
با این دید فکر کن:
نمیدونم تا حالا باشگاه ورزشی رفتی یا نه؟ هر ورزشی که بری (خودم چند تا ورزش بیربط رو تا قهرمانی استان رفتم!) چه چیزی از نرمشهاش خاطرت مونده؟ چقدر اون نرمشها و حرکات هوازی در زندگی امروزت تاثیر گذاشته؟ شاید هیچی و شاید خیلی؟ شاید یه روزی قرار بوده حمله قلبی بهت دست بده و اون نرمشها و حرکات هوازی نگذاشته! شاید یک روزی قرار بوده پات پیچ بخوره و به خاطر تمریناتت نخورده!
بگذار همینجا یک داستان جالب به ظاهر بیربط اما کاملا مرتبط برات تعریف کنم:
فرض کن دو تا خانواده داریم و هر کدوم یک پزشک خانواده دارن. توی یکیشون بچهها مریضی سختی میگیرن و توسط پزشک معالجه میشن. توی یکیشون کسی مریض نمیشه و پزشک به ظاهر بیکاره.
حالا به نظر تو مردم در مدح کدام پزشک حرف میزنند؟ کدوم پزشک کار درست رو کرد؟
تو چه میدونی کتاب با تو چه کرده؟
احسان عزیز، تو «رویای قشنگی داری». بعید نیست ناشی از مطالعه باشه!
تو خوراک مطالعاتی خوبی داری (من مطمئنم به خاطر طولانی بودن متنهام، آدمهای معمولی نمیخوننشون، دیدم که میگم، حوصلشون سر میره)، تو یک وبلاگ داری، تو خیلی نعمت داری. مگه آدم برای زندگی چی میخواد؟
ممنونم از شما. تمام نوشته هات رو ریز به ریز پیگیری می کنم و با سه چهار نفر از دوستانم که اهل مطالعه هستن به اشتراک میذارم . راستش این بحثی که شروع کردی یک جریان خیلی مبارک رو راه اندازی کرده! خیلی مبارک !
من در زمینه تاثیر کتاب ها خواستم تجربه ام رو بگم و البته این در خصوص یادگیری از انسانها هم هست وقتی کتاب هفت عادت رو می خوندم کاملا حس می کردم قدرت عامل بودنم داره زیاد میشه و نمی تونم در روبرو شدن با مسائل زبان واکنشی داشته باشم، با مرور زمان این قضیه برای من عادی شد و من تقریبا به آدمی عامل تبدیل شده بودم که برای خودم هم نامحسوس و عادی بود اما هر از چندگاهی به خودم میگم تو این عامل بودن رو از کتاب هفت عادت یاد گرفتی و سعی می کنم این رو با خودم مرور کنم. و به همین ترتیب سعی می کنم با خودم مرور کنم چه رفتارهایی رو از چه کتابهایی یاد گرفتم و البته تلاش کنم اونها رو حداقل برای یکبار هم شده در زندگی ام عملی کنم این در مورد آدمها هم صدق میکنه بارها به دوستانم یادآوری می کنم من فلان رفتار رو از شما یاد گرفتم و به خاطرش از شما ممنونم. فکر میکنم اگر دفتری داشته باشیم و چیزهایی رو که از هر کتاب یا هر آدمی در زندگی مون یاد می گیریم و به کار می بریم رو توش بنویسیم می تونیم تاثیرات آدمها و کتابها رو در بلندمدت در ذهن خود ماندگار کنیم و حس اتلاف وقت و اینجور چیزها بهمون دست نده. و نسبت به کتابخوانی حس بهتری داشته باشیم البته مطئنم آقای مدنی خودشون تو این زمینه حتما مطالبی دارن من فقط تجربه شخصی ام رو گفتم.
سلام
خیلی لذت بردم از این متن آقای میثم. و راغب شدم سایر مطالب وبسایت رو هم مطالعه کنم.
سلام.
از محمدرضا به اینجا رسیدم.
و چه مبارک رسیدنی…
میثم جان از آشنایی با تو و وبلاگ خوبت خیلی خوشحالم..دارم کلمه به کلمه وبلاگتو نوش جان میکنم…
از دور قلب بزرگت رو میبوسم…
ادامه بده لطفا،بیشتر بگو جانا که….
راستش منم مشکل احسان رو دارم،منم خوره کتاب هستم البته شاید!در حدی که دوست دارم فقط بخورم و بخوابم و مطالعه کنم یا شاید بهتره بگم کتاب بخونم…بعضی وقتا فک میکنم از تنبلیمه که اینقد عشق کتاب خوندنم…احساس میکنم فقط کتابا خونده میشن،گاهی فک میکنم مصداق واقعی عالم بی عمل شدم البته اگه علمی هم بوجود اومده باشه در من!
لطفا یه پست جداگانه هم در این رابطه بنویس که چطوری میتونیم اولا خوب بفهمیم و یادبگیریم کتابایی و که میخونیم و دوم هم چطور دانسته هامونو تبدیل به عمل کنیم…
خوش آمدی
اتفاقا همین هفته پیش رو در موردش خواهم نوشت. راستش ماها فرزندان تفکر کارگری هستیم (نه لزوما فرزند یک کارگر!). یک کارگر صبح میرود سر کار و شب مزد میگیرد. حاضر نیست کمی صبر کند و ماهانه و سالانه حقوق و دستمزد بگیرد. تا آخر عمر همین روش. در صورتی که ما باید تفکر کشاورزی خود را تقویت کنیم (پدرم مرتب این را برای من تکرار میکرد. میتوانم بگم به نظر من، همین یک کار، برای ادای دین پدری کافیست!). امروز میکاری، آب میدهی، مواظبی، سختی میکشی، شاید، … شاید، …. شاید، … بذرهای تو تبدیل به محصول شوند. اگر آفت، بیپولی، تصادف، هوا میگذاشت، تو به محصول میرسیدی. ما با کتابهایمان دانه میکاریم منتها فرقش با گندم این است که نمیدانی که محصول میدهد، اصلا محصولش چطوری است! بدتر از همه این که نمیتوانی درک کنی که آیا اصلا این محصول، ثمره مطالعه است؟
فقط یک نکته بگم، حرف محمدرضای عزیز که میگه کتابخوانی موثر باید در رفتار موثر باشد، با حرف من که میگویم اثر مطالعه را به سختی میفهمیم فرق دارد! یکی تغییر در ذات است و یکی به مشکل اندازهگیری و یافتن علیت اثر مربوط است. در نوشتهای مستقل، بیشتر توضیح خواهم داد.
مرسی میثم جان…
بی صبرانه منتظر انتشار مطلبت دراین خصوص هستم…
اتفاقا من خودم بچه کشاورزم و مثالتو خیلی خوب میفهمم…
عالی بود
سلام
مرسی بابت نوشته های خوبت.
میثم جان منتظر انتشار مطلبت در مورد تفکر کارگری هستم.بی صبرانه…
میثم عزیز
در این سری کتاب خوانی دوست داشتنی رسیدم به این قسمت حقیقتش من در این مدت بیشتر با خواندن کتاب اثر مرکب هاردی به این مشکل خوردم گرچه اول تصورم این بود که هاردی سخنران انگیزشی است ولی به هرحال تصمیم گرفتم بخوانمش مشکل و عذابی که دارم این است که در جنبه های مثبت زندگی ام مثل همین کتاب خوانی و… پشتکار دارم ولی در جنبه های منفی زندگی ام مثل نظم در خواب و… الگوی پیشرفته ای ندارم. خلاصه نمی دانم این مطلبی که قرار بوده بنویسی در این خصوص کدام است شاید به تدریج به آن مطلب هم برسم.
راستی امیدوارم سرتان که خلوت شد راجع به مسیر شغلی هم که گفته بودید بنویسید اگر به رشته دانشگاهی و امیدها و انتظار در کسب رشته مرتبط با رشته تحصیلی و تغییر رشته و… هم که باشد خیلی خواندنی می شود چون به نظرم حداقل برای دانشجوها این مقوله شغل در کنار رشته دانشگاهی اشان برای شان سوالی هایی دارد.
حال خوبی داشته باشید.
درود بر شما ، همین که با این متن ها آدم رو به تفکر میاندازید، موهبت بزرگیست. بیشتر بنویسید تا بیشتر از شما و تحاربتون بیاموزیم
سلام میثم عزیز
دوباره شروع کردم به خوندن بلاگت، از اول، پست به پست، همراه با دیدگاهها.
ممتونم ازت که افکارت رو اینجا ثبت کردی.
بسیار آموزندهست و خیای ازت یاد گرفتم.
الان که بعد از حدود ۳ یا ۴ سال دارم دوباره میخونم، انگار داره درهای جدیدی از آموختنیها به روی من باز میشه و انگار دارم تازه میخونمشون.
درود فراوان بر تو