یک مقدمه بگم در همین ابتدا. در «بالاخره از دانشگاه خارج شدم» توضیحی در مورد خروجم از دانشگاه دادم. همونجا هم گفتم که سعی دارم در حد یک کتاب، این موضوع رو توضیح بدم. شاید خیلی از افراد برداشت کنند که میخوام این شغل رو خیلی بزرگ نشون بدم و خودم رو خیلی خفن نشون بدم که حتی از اون شغل هم خارج شدم. البته نظر این افراد زیاد اهمیتی نداره. من دوست دارم در این مورد بنویسم که چون فارسیزبان دیگهای در این مورد ننوشته بود، نوشته باشه هم من ندیدم، حتی اگر هم میدیدم باز مینوشتم. شاید باید این موضوع توضیح داده بشه. مثل یک قله کثیف غیرقابل زندگی میمونه که کلی آدم باید ۱۴ سال تلاش کنن تا بهش برسن! بهتره من از برخی مسائل اونجا بگم. شاید تصمیمشون عوض شد. کلی نیان و گیر کنن این بالا. بعد بترسن بیان پایین و بگن این همه سال که اومدیم بالا احمقانه بود. شغلش مزخرف بود.
قصد دارم کمی عامتر در مورد این خروج حرف بزنم تا در سایر حوزهها هم بتوانید از این حرفها استفاده کنید.
۱- فریب درونیها و بیخیالی بیرونیها
حتما این موضوع رو شنیدید که میگن:
زندگی متاهلی مثل توالت میمونه! اونایی که تو هستند میخوان بیان بیرون و اونهایی که بیرون هستند میخوان برن تو!
حرفی که نوشتم رو خیلی قبول ندارم. اما برای ورود به بحث خیلی خوبه.قبول دارم خیلیها بعد از زندگی متاهلی پشیمون میشن و حسرت روزهای قدیم رو میخورن. خیلی از مجردها هم برای رسیدن به زندگی متاهلی چنان هزینههای سرسامآوری رو متحمل میشن که اگر کمی عقل داشتن حاضر نمیشدن واردش بشن! بحثهایی مثل مهریههای سنگین، خرجهای احمقانه عروسی و … شاید خود پسرها خیلی وا دادن و به خاطر رسیدن به چیزهایی که جلوی چشمشون رو گرفته، تن به هر کاری بدن. (با این حرف در بخش بعدی کار دارم).
نکته اینجاست که اگر مجردها مثل کسی که ادرارش داره میریزه، نباشه و کمی بتونه تمرکز کنه، اونهایی هم که تو هستند فضا رو برای این شخص توضیح بدن، کمی اوضاع خوب میشه!شاید اون اتاقی که پشتش وایسادید اصلا توالت نیست!
گاهی وقتی میخواهید وارد محیطی بشید، با بیفکری تصمیم میگیرید و وقتی که در اونجا گیر کردید، حوصله توضیح شکستتون رو ندارید! حاضر نیستید اعلام کنید در اون موردی که فکر میکردید، زندگی متاهلی یک سرابه! هیئت علمی، مهاجرت و … سرابه. اما پاش میمونید و به بوی اونجا عادت میکنید،همچنان که به بوی درون توالت عادت میکنید. باید شجاعت داشت و در مورد اون تو صحبت کرد.
۲- شبکههای هرمی (مثل گلدکوئیستی) همه جا هست. فریب ویترینها را نخورید.
در دورهای که من دانشگاه درس میخواندم، کلی از دوستانم اسیر این شبکهها شده بودند (این نوشته را بخوانید «آیا فضای استارتاپی (و کارآفرینی) کشور در حال تبدیل شدن به یک شبکه هرمی است؟»)
، من اما کمی مقاوم بودم و حتی اجازه ندادم پرزنت شوم! (حالا از روی دانایی یا حماقت). اما نکتهای که وجود داشت این بود که افراد، وقتی میخواستند این مسیر را ببینند، به ردههای بالای هرم نگاه میکردند. کلی آدم آن بالا داشتند با وضع مالی بسیار خوب زندگی میکردند، حالا یا به عنوان نمایش (با قرض کردن یا استفاده از سرمایه پدر و مادر و اطرافیان) یا به خاطر بالای هرم بودن (که به واسطه زیرمجموعهها سود زیادی نصیبش میشد). اگر از افراد میپرسیدی چرا این قدر ریسک میکنی، بالای هرم را به تو نشان میداد. تو میگفتی،ببین تو کلی پایین هرم هستی، باید کلی آدم را زیر دست خودت بدبخت کنی تا به آنجا برسی، اما او توانایی نگاه به آینده را نداشت (مثل کسی که به شدت در پشت توالت ادرار دارد).
حالا
اگر من از شما بپرسم، چرا میخواهی نویسنده شوی و تو آدمهای خیلی مشهور حوزه نویسندگی را به من نشان دهی (به لحاظ مالی نه حالی)،
اگر از تو بخواهم به من بگویی چرا میخواهی مثلا فیزیکدان شوی؟ و تو بگویی میخواهم مثل انیشتین معروف شوم.
اگر از تو بخواهم به من بگویی چرا میخواهی بازیگر تئاتر شوی، و بگویی میخواهم مانند عزتالله انتظامی معروف شوم
و …
در همه اینها تو به برتری شغل نگاه نکردهای، داری به جایی نگاه میکنی که ربطی به مسیر ندارد! قله کوههای بلند شبیه همه هستند، همه بلند و برفی هستند! دامنه آنها است که بسیار فرق دارند.
حرف از قبرستان موفقیت نیست، بحث بر سر اهمیت دامنهها و فراموش کردن قلههاست! قلهها که (به نوعی) نوعشان مهم نیست! هرچیزی در قله قرار گیری موفقیتی دارد.
در حوزه اساتید دانشگاهی، افرادی داریم (در همان قلهها) که بسیار پولدار هستند و موفق. سرشناس هستند و پرنفوذ. اما نکته اینجاست که یا پا بر دوش دانشجویان و اساتید تازه وارد گذاشتهاند، یا خانوادگی پولی داشتهاند یا واقعا جزء قلهها و استثناءها هستند. یعنی بعضی از اساتید موفق را اگر از دانشگاه بیرون میکردند، هزاران بار بیشتر موفق میشدند (در این مورد خواهم نوشت). نکته اینجاست که باید پرسید دامنه شغل استاد دانشگاهی چطور است؟ چقدر (با توجه به رده و سختی رسیدن به آن شغل) رفاه خوبی دارند؟ مثل امروزی که حقوق حتی یک دانشیار (استاد خیلی خوبی که حداقل ۵ سال سابقه دارد) هم زیر خط فقر درآمدی است!
در انتخاب یک شغل (اگر عشق سوزانی در کار نیست، ادرار شدیدی در کار نیست)، قله را رها کنید و دامنه را ببینید.
۳- گاهی شما دنبال چیزی هستید که نمیخواهیدش
پراید در مقابل پژو
فرض کنید شما میخواهید یک ماشین بخرید. انتخاب شما یک خودروی پراید میشه (در روزگار معمولی، نه این روزها که همه چیز عوض شده)، ایمنی خودتون رو فدا میکنید چون فکر میکنید به لحاظ استهلاک یا هزینه سوخت خیلی به صرفهتره. چون قطعاتش ارزونتره و بین خودروهایی که میشناسید کممصرفتره! از طرفی شما خانواده دارید و هدفتون مسافتهای طولانیه.
نکتهای که وجود داره، اینه که انتخاب شما با دو فاکتور مهم صورت گرفت. هزینه و استهلاک پایین. اما اگر به شما بگم در جاده مصرفش از یک ماشین (مثلا پژو 206) بیشتره، و قطعاتش دو برابر پژو خراب میشه (بنابراین استهلاکش هم در مجموع بیشتره)، چی میگید؟
ممکنه برگردید بگید نه چرا اون رو با ماشینی دو برابر گرونتر مقایسه میکنید؟ من میگم چون توی معیارهای انتخاب شما نبودن! شما دو تا چیز براتون بیشتر مهم بود.
در واقع شما با معیارهاتون تصمیم گرفته بودید و حالا دقیقا چیزی رو خریدید که نمیخواستیدش. من نمیخوام بگم پراید انتخاب بدیه، حرف اصلیم اینه که اگر چیزی رو بخرید که خلاف معیارهاتون بوده، یعنی دنبال چیزی بودید که نمیخواستیدش!
شغل دولتی در مقابل خصوصی
شاید «چالشها و ریسکهای کار دولتی (۱) – انتخاب رشته و مسیر شغلی» به حرفی که میخوام بزنم مربوط باشه. فرض کنید شما در پیشدانشگاهی (یا سال ۱۲) قرار گرفتید. میخواهید درس بخونید برید دانشگاه تا یک شغل دولتی (کارمند دولت) یا یک معلم بشید. چرا؟ تا امنیت شغلی داشته باشید و بتونید زندگی خوبی رو به لحاظ مالی تجربه کنید. پس شروع میکنید:
- یک سال برای کنکور میخونید،
- کلی خرج دوره تحصیلتون میکنید (حتی در دانشگاه دولتی)،
- با فرض این که همه چیز خوب پیش بره،
- در انتهای دوره کارشناسی سربازی رو میرید (یکم راحتتر) و
- حالا باید بعد از ۷ سال برید دنبال کار دولتی.
- آزمون استخدامی و .. حداقل ۱ سالتون رو میگیره و تازه وارد سیستمهای احمقانه نصفه-قراردادی، قراردادی و …. میشید. اگر کسی اذیتتون نکنه، هر روز باید استرس بکشید که آیا رییس من فلان بشه، فلانی ازم ناراحت نشه، مراسمی رو شرکت کنم که دوست ندارم و …
- حقوقی که میگیرید از حقوقی که یک شاگرد تعمیرگاه میگیره کمتره! از حقوقی که یک کارگر ساختمان میگیره کمتره!
در صورتی که میتونستید این هفت سال رو کار کنید. بعد از ۳ سال کار جدی رو شروع کنید و پول جمع کنید، بعد از ۴ سال (که طرف مقابلتون تازه میخواد بره آزمون استخدامی بده)، وارد خرید، سرمایهگذاری و … میشید (حتی خارج شهر!).
از شما میپرسم، کی امنیت شغلیش و رفاهش بیشتره؟ الان یک مزدا ۳ درآمدش از مدیر ردهبالای دولتی بیشتره!
قبل از این که بیاید برخی مباحث جانبی رو با من مطرح کنید، به معیارها فکر کنید. آیا این شغلی که بهش رسیدید چقدر به چیزی که میخواستید نزدیک بوده؟ چقدر اضافه تلاش کردید؟ شما ۸ سال رو صرف چیزی کردید که نمیخواستیدش!
یک روایت داریم (شنیدم) که به حضرت علی مربوطش کردن، ولی نمیدونم مال کیه (تقریبا مطمئنم از ائمه و پیامبر نیست، بنابراین من از کلمه شیخ استفاده میکنم)
شخصی پیش شیخ رفت و از او پرسید: فرزنم را برای یادگیری چه کاری بفرستم؟ شیخ گفت: او را به زرگری بفرست. آن شخص (شاید به خاطر سخت بودن پرداخت هزینهها) فرزندش را به آهنگری فرستاد و اتفاقا، فرزندش آهنگر خیلی موفقی شد.
چند وقت بعد نزد شیخ رسید و احوال را بازگو کرد. شیخ گفت: قبول که اینجا موفق شده است، ولی نوع کار، راحتی و درآمد زرگر موفق با آهنگر موفق قابل مقایسه نیست!
میفهمم که بسیاری پدر و مادرها دانش فنی کافی برای کار دادن به فرزندان را نداشتهاند، اما پیگیری شغل پدری، برای بسیاری بهترین انتخاب ممکن بوده است.
نویسندگی
فرض کن میخواهی نویسنده شوی تا پولدار و معروف شوی! اما نمیدانی که بسیاری از بزرگان بودهاند که آنچنان پولدار و معروف نشدهاند! (عباس معروفی، ذبیحالله منصوری و … )
استاد دانشگاهی، یک شغل افتضاح رویایی!
راستش رو بخواهید، در دورهای (مخصوصا تا سالهای ۸۵) وضعیت اساتید دانشگاه خوب بود، استرس (به خاطر نوع قرارداد و قحطی رجال) کم بود و اعتبار بالایی هم نصیب اساتید میشد.
امروز دیگر این شغل حتی از آبدارچی یک شرکت هم شغل پر استرستر و سختتری است! چیزهایی معیار شدهاند که اصلا اهمیت ندارند، درآمدی را پیشنهاد میکنند که چنگی آنچنانی به دل نمیزند. یعنی مثلا یک استاد به اندازه یک برنامهنویس خوب (با ۳ سال سابقه) درآمد دارد! آن هم چه؟ بدون حق مذاکره بر سر حقوق.
هر روز، حتی نگهبان دم در، به خودش این اجازه را میدهد تا تو را آزار دهد (یک روز آنقدر حال من را بد کردند که وقتی وارد کلاس شدم، از بچهها ۲۰ دقیقه وقت خواستم تا حالم جا بیاید!). یک منشی قرارداد تو را گم میکند (عمد یا سهو)، یک مدیر برای امضای قرارداد تو ۶ ماه طول میدهد و تو شش ماه بعد از شروع شغلت حقوق میگیری! بعد از ۸ ماه تازه میفهمی که بیمه را خودت باید پیگیری کنی! مدیر فلان، دوست ندارد به تو امکانات دهد و تو به عنوان هیئت علمی گروه علوم کامپیوتر، کامپیوتر و تلفن نداری! تازه حقوقی هم که به تو میدهند یک ۵ ام حقوقی است که بیرون به تو پیشنهاد میدهند! سالهاست برای من حقوق و پول حرف آخر را زده (اگرچه مهم بوده) ولی هیچ وقت تحمل تحقیر شدن و تهدید شدن را نداشتهام.
این را بگویم که من با خود شغل هیئت علمی مشکلی نداشتهام! با مدیریت و نحوه کم کردن ریسک و استرس اعضا مشکل دارم! (نوشته «سگ اکبر آقا» را بخوانید). اگر قرار باشد ریسک و استرس را هم به این شغل اضافه کنید، هیچ چیزی در این شغل با ارزش نیست. من اگر قرار باشد، تحقیقات دم دستی بکنم یا پروژههای سطحی انجام دهم، نیازی به دانشگاه ندارم. من با آن شغلی که در دانشگاه خودم با نام هیئت علمی دیدم مشکل داشتم! شاید دانشگاه دیگری در همان کنار، یا حتی دانشکده کناری بتواند از اساتیدش بهتر محافظت کند، کما اینکه برخی همکارانم در دانشگاههای دیگر هم گفتند که تحمل چنین شرایطی را نداشتهاند.
اول اینکه میثم،درمورد اون نگهبان گفتی،اونا خیلی قدرت دارن!دادگاه هم که میری همینطوری ان!ومنم نمیدونم چرا اینجوری شده.درمورد ابدارچی هم گفتی یاد یه چیزی افتادم،تو اداره جات مهم ترین شخص ابدارچی ست!دهیار روستای ما میگفت اگه بخای بودجه روستا رو بگیری باید باابدارچی درتماس باشی وگرنه قطعا بودجه رو خوردن!اینام تو شرکت های دولتی به شدت قدرت مند هستند.
دوم اینکه درمورد کار دولتی من خودم بااینکه چندسال بیکار بودم حاضر نبودم این استخدامی های دولتی شرکت کنم.البته این به معنای تایید فضای خصوصی نیست!به همه میگفتم اگه میخایین بدبخت بشین بری کار دولتی!والبته اگه میخایین کار نکنین ودستمزد بگیرین بهترین جاست!ما زمان درست کردن خونمون میرفتیم اداره آب،گاز و…یکسری ادم رو میدیدی که یکی نون سنگگ دستش بود یکیراه میرفت !تو رو هم پاس کاری میکردن!
سوم اینکه من معتقدم برای کار تو ایران باید قدرتمند باشی حالا تو هرحوزه ای کار میکنی وگرنه به شدت تحقیرت میکنن.من دوستام که رفتن قضاوت میبین انقد باهاشون بد رفتار میشه واینا فقط بخاطر حقوقش تو اون فضا موندن تازه پروسه استخدامی قضاوت ازاستادی هم طولانی تره بعد قبولی حدود دو سال طول میکشه تا استخدام بشی وبعد هم دیگه نمیتونی خارج بشی!
چهارم اینکه، چیزی که من بهش معتقدم وتنها راه میدونم “حاکمیت قانون”هست هروقت همه کشور از مقام رهبری گرفته به پایین فقط از اجرای قانون بگن حتی یکی از شعارهای سال میتونه این باشه .دراین صورت هست که نظم حاکفرما میشه.نه اینکه یکسری افراد خودشون رو بالاتر ازقانون بدونن (مثلا میگن شهر ما قطعه ای ازبهشت هست!واونجا قوانین خاص خودشو داره.برا من سواله خب لابد بقیه کشور جهنمه دیگه)!حتی تلاشی که محمدرضا میکنه خیلی اثر گذاری نداره!چراکه هرکس هرچقدر هم خوب باشه ودزدی نکنه میبینه تو جامعه دقیقا خلافش عمل میشه ودچاریه نوع تعارض میشهواین میشه مثل کسی که باید بره یه گوشه ای ودرانزوا بمونه!ببین تو همین مدت که همه چی بهم ریخته من چندتا شرکت خصوصی دیدم حداقل سه تا که اجناسشون انبار کرده بودن وحقوق کارمندهاشون نمیدادن تا گرونتر بفروشن!حاجی رو دیدم که 50تن برنج انبار کرده وخودش رفته بود مکه!تا قانون نباشه ماها خیلی اصول اخلاقی رو رعایت نمیکنیم حتی علمای اخلاق هم تازه بعد سالها شاگرداشون میتونن عمل کنن به اون گفته ها.الان درد مردم گرونی نیستکه!بلکه بی قاونی ودزدی هایی هست که میشه.حتی همه صبت های شما درمورد پزشکان،وکلا،دانشگاه،وخیلی افراددیگه بخاطر بی قانونی هست.وتازمانی هم که کشور حقوق رو تحقیر کنن وضع همینه.
با سلام خدمت میثم عزیز
من نگران دانشجوهایی هستم که با شما پایان نامه داشته اند 😊😊😊واسه خودم همچین اتفاقی افتاد و استاد راهنمام که بیرون دانشگاه شرکت داشت رشد و تقریبا مثل شما فکر میکرد یهو همکاریش با دانشگاه قطع شد و من موندم چند استادی که اصلا فیلد کاریشون بهم نمیخورد و خیلی اذیت شدم 😊😊
من اتفاقا برای همین موضوع، دانشجو نگرفتم، فقط یک نفر داشت می شد، اون رو هم مشترک با یک استاد دیگه گرفتم.
یکی از عللی هم که بیشتر ادامه ندادم این بود که نمیتونستم دیگه در مقابل تن گرفتن دانشجو مقاومت کنم.
از طرف یکی از ارگان های به اصطلاح عدالت محور و اخلاق مدار داشتیم می رفتیم جایی که رسیدیم به عوارضی . مسئول اردو حکم و نامه و مدارک اردو رو نشون داد و 3000 تومن عوارض پرداخت نشد به خاطر ی نفر . چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ اون اتوبوس خصوصی بود و طبق قرار دادش مثل همه اتوبوس های دیگه داشت کارش رو انجام میداد و کرایش میگرفت . چرا نباید عوارض بده؟؟؟ وقتی به اون مسئول گفتم گفت ی چیزایی دلی هست و دوست داشت به خاطر شان اون اردو عوارض گرفته نشه یعنی اینجوری محبت نشون داده شد. ای خدا امان از سطحی نگری . امان از از نافهمی که نمی فهمن با عمل به دستورات و سفارشات بزرگان هست که محبت ابراز میشه . الآن که دارم این متن رو مینویسم انگشت اشارم به سوی خودم هست و همیشه دغدغه رعایت قانون و تلاش برای بهتر شدن محیط اطرافم و جایی که در اون هستم رو داشتم ی جاهایی حتی با عنوان و سمت ی کارگر ساختمانی ساده!!!!!!
من هم چند روز پیش دلایلم برای ترک شغل آکادمیک را نوشتم. فکر میکردم اولین نفری باشم که نوشتم ولی بعد از طریق یکی از خواننده ها به بلاگ شما هدایت شدم. آنچه نوشتید را با گوشت و پوست و استخوان حس کردم.
https://virgool.io/@n.taherian/ماجرای-تغییر-مسیر-شغلی-من-از-آکادمی-به-صنعت-r9ljic1fx8pw
با سلام به دوستان عزیز، سرکار خانم دکتر ناهید طاهریان و جناب دکتر میثم مدنی. من با هر دوی شما از نزدیک آشنا هستم. به هر دو بزرگوار بابت ترک دانشگاه تبریک میگم. دانشگاه با شرایط و ضوابطی که امروزه داره، واقعا اتلاف عمر و روح و روانه.
حضور در دانشگاه هم از لحاظ مادی و هم از نظر معنوی هیچ و پوچه.
کاش قطره ای از خون شما در شریان های امثال من هم جاری بود…..
أحمد کاظمی فرد