۱- جوشاندن سر سگ در دیگ خود
یکی از اقوام دوستداشتنی ما که همین دو سال پیش مرحوم شد (داستان جالبی داره که دوست دارم مفصل در موردش بنویسم)، یک مرغداری بسیار بزرگ (۴۰ هزارتایی) داشت. وقتی سر مزرعهاش میرفتم و اهاش حرف میزدم، میپرسیدم: «حال مرغات چطوره؟» میگفت: «همه از من یک جواب میشنون، مرغها عالین!». گفتم یعنی همیشه یک جواب رو میدی؟ گفت آره. تا دوستا خوشحال شن و دشمنا ناراحت!
همون سال بود که به خودم اومدم و دیدم، هر کی میشناسم داره از وضع بدش ناله میکنه. پس کیه که میره فلان مسافرت؟ کیه که این همه خونه و ماشین میخره؟ کمی که تحقیق کردم، فهمیدم، مردم مرتب میگن من وضعم بده، یا وقت ندارم، تا یک وقت اگر دیگری اومد ازش چیزی بخواد (پول یا زمان)، خودش شرم کنه و نیاد!
یعنی من هر روز زهر میخورم، تا یک وقت خدای نکرده، کسی نیاد و از من کار بکشه! بگم من مریضم، عَلیلَم. حتی یک ضربالمثل داریم که میگه:
دیگی که برای من نجوشه، میخوام سر سگ توش بجوشه!
بدبختی اینجاست که اونقدر در این ضربالمثل زیادهروی کردیم، که دیگ خودمون رو هم به سر سگ آلوده کردیم! توی غذای خودمون سر سگ میجوشونیم، تا خدای نکرده همسایه و فامیل نیان ازمون کمی غذا بخوان!
یعنی، این همه آسیب میزنیم به خودمون، تا یک وقت خدای نکرده به کسی نه نگیم! یاد اون طنز باحال میافتم که میگه، ما ملتی هستیم که از یک کلمه ایمیل استفاده نمیکنیم چون خارجی است، به جاش از دو کلمه خارجی پست الکترونیک استفاده میکنیم!
همون سالها بود که تصمیم گرفتم، به همه بگم که وضعم خوبه! بگذار دشمنام ناراحت بشن و دوستان خوشحال. تصمیم گرفتم، اگر مجبور شدم، درآمدم رو بگم، ولی بگم به کسی حتی یک هزاری نمیدم، صلاح ندونم، یک دقیقه وقت رو هم برای کسی نمیگذارم. بهتر از اینه که هی بگم ندارم، تا یک وقت کسی نیاد از من تقاضای پول کنه. خیلی ساده میگفتم انقدر پول توی بانک دارم، اما چون وام و قرض نمیگیرم، پولم رو جمع میکنم، ماشین یا خونه میگیرم. حتی یک هزار تومنیش رو هم به کسی نمیدم! برای کسی که دوست ندارم، یک دقیقه هم وقت نمیگذارم!
۲- بچه خرخون
این امر به قدیم هم برمیگرده، زمانی که زیاد مطالعه کردن جرم بود! بهش میگفتن خرخون! پولدار بودن، شرم بود. چرک یقه، ریش نامرتب، حسن بود. یعنی تو باید از خودت خجالت میکشیدی که میگفتی، مثلا ۱۰ ساعت برای فلان کتاب خوندم! باید بالاخره حلقه دوستان شرورت رو حفظ میکردی. نباید لباس مرتب و تمیز میپوشیدی، تا یک وقت بهت نگن …
یکم دارم به حیطه «ترس از موفقیت» میشم، که بحث جداگانهای داره.
توی وضع کنونی مملکت، همه دارن از وضع بد شکایت میکنن، ولی جالبه یکی از همکارامون که داشت به شدت از وضعیت بیپولی و حقوق کم مینالید، یهو اومد خونه ۱ میلیاردی خرید! این همه سکه، دلار، ماشین، زمین، خونه و… همش رو که من نخریدم! من دو سه سالی هست که وقتی میخوام بلیط کنسرت، تئاتر بگیرم، دو هفته قبلش پره! سینما، یک روز قبلش تقریبا پره! بیش از 150 سالن داریم توی تهران، همشون پر؟
پشهخون (مقابل خرخون) بودن، ضعیف نمایش دادن خود، پرمشغله نشان دادن خود، در ابتدا نهایتا میتونه به دیگران آسیب بزنه. یعنی من هی از دیگران میشنوم که حالشون بده، وضعشون بده و … خیلی خب، این یکم من رو آزار میده، اما میدونید بدترین جای کار کجاست؟
– اونقدر ناله و خودْبَدْنِگاری رو ادامه میدیم تا خودمون هم باورمون بشه! یعنی طرف وضعش خوبه، زندگیش روی فرمه، غذا و زندگیش روی فرمه و… باز میبینی ناراحته! چرا؟ چون مرتب گفته وضعم بده و باورش شده.
– اونقدر به ترس از این محیطها ادامه میدیم تا بترسیم از این که چند ساعت بشینیم برای امتحانمون درس بخونیم. بترسیم از این که نکنه من وضعم خوب بشه و دیگران بفهمن! نکنه من بگم زمان اضافه دارم و هر کی بخواد ازم بیگاری بکشه! توی دیگ پول، انرژی، امید و حال خوبمون، سر سگ میجوشونیم!
جالبه بدونید که این جور ضعیفنمایی و قدرت ناگهانی خوراک داستان و سینماست! یادم میآد وقتی در مورد انتخاب بازیگر اسپایدرمن صحبت میشد (Tobey Maguire)، کارگردان میگفت، دنبال یک نفر با ظاهر ضعیف و با ککومک میگشتیم، تا مردم راحتتر باهاش همزاد پنداری کنن! در عوض، عنصر بد ماجرا، پدرش پژوهشگر برجسته و پولدار بود! توی زندگی خودمون هم همینطوره! اکثر قهرمانهای فیلمها آدمهایی بودن که ضعیف بودن و با یک قرصی، نیشی چیزی قهرمان شدن!
شاید بهترین داستانی که به دلم نشست، سریال کارتونی One Punch Man بود. پسری که با تمرین روزانه مشخص۱۰۰ دراز نشست، بشین و پاشو و… (حالا عددهاش ممکنه دقیق نباشن) به قهرمان کشور تبدیل شد، به خاطر این فشار هم کچل شد. یعنی داره میگه شما با تمرین مناسب مرتب، توی شرایط بد، میتونی قهرمان بشی، یک چیزهایی رو هم از دست میدی، مثل سوپرمن، بتمن، مردعنکبوتی، انتمن و … نیست که مرتب خوشتیپتر و … بشی! البته که خوشتیپشدن خیلی هم خوبه، اما نه به واسطه یک نیش، یا سرنگ.
آقایون، خانومها، بچه خرخون بودن، پولدار بودن، کار خوب داشتن، وقت اضافه داشتن، خوشحال بودن، خوشبین بودن … هیچکدومشون جرم نیست، هیچ کدوم بیکلاسی نیست. اگر جامعهای، نمیخواد شادی و خوبیِ شما رو ببینه، دوست داره شما رو ضعیف و نالان بپذیره، لعنت به اونها … همشون دشمن شما هستند، چرا باید کنارشون وایسید؟ چرا باید تحملشون کنید؟ به نظرتون تنهایی از این شرایط بهتر نیست؟ خودتون رو به یک قطعه مدفوع تبدیل نکنید تا پشهها دورتون جمع بشن!
میثم جان، خیلی صریح و رک مینویسی، من سعی میکنم مطالبی که میگی رو درک کنم و یاد بگیرم و از همه ی اون ها صریح بودن و اینکه “خودمون باشیم” رو یاد میگیرم
ممنون
سلام . فقط میتونم بگم حرف نداشت . خیلی خوب بود ….
چرا این همه ضوابط و قواعد زیاد و سفت و سخت برا خودتون گذاشتین؟ بخصوص بحثم سر سفت و سخت و قطعی بودنشون هستش. (منظورم تنها این پست نیست) چرا اهل نرمش و سازش نیستین اصلا. از این جهت بیشتر برام سوال ایجاد شده که ذهنیت من اینه که آدم هر چی مطالعه بیشتر و ذهن بازتری داشته باشه، قطعیت ها هم به مرور رنگ میبازن.
حرفتون به طور کلی درست نیست. آدم ممکنه با کتاب خوندن هیتلر بشه یا گاندی!
شما هر چی جلوتر میرید و میخواهید عملگرا باشید، میفهمید که وقت ندارید بابت همه چیز وقت بگذارید، بابت همه چیز تصمیم بگیرید. اطرافیانتون باید قواعد شفافتون رو بدونن.
فقط نویسندههای غیرعملگرا، فیلسوفها و کسانی که کار زیادی نمیکنند و روزیشون از بحث و جدل میگذره سعی میکنن قطعیتها رو کنار بگذارن و مرتب در مورد مسائل مختلف بحث و شک کنن.
شما هر چی جلوتر میری بیشتر به ضعف ذهن انسان پی میبری، میفهمی که اگر حواست نباشه چقدر ساده گول میخوری. کلی آدم اسطوره داشتیم که در شرایط نامناسب احمقانهتررین تصمیمات رو گرفتن. اگر خطوط قرمز داشتن اینجوری نمیشد.
اما من دوست دارم صریحتر صحبت کنید. با مثال توضیح بدید که منظورتون چیه؟ من هم صریحتر مینویسم براتون.
در مورد جمله اولتون کاملا موافقم و با توجه به شناختی که تو این مدت ازتون بدست آوردم، میدونم شما حداقل فعلا پتانسیل هیتلر یا گاندی شدن ندارین!
منظورم اینه که چرا برای هر لحظه از زندگیتون یه دستور العمل دارین؟ بعضا این احساس بهم دست میده که زندگی ماشینی دارین! اینکه زمان مطالعه هیچ کسی حق نداره مزاحمتون بشه، اینکه وقتتون رو و انرژیتون رو برای کسایی که نق میزنن یا سطح فکری پایینی دارن تلف نمیکنین. این احساس بهم دست میده که شخصیت مغروری دارین. با اینکه خیلی از قواعدتون به نظرم عالین و برا همینم به خوندن مطالبتون ادامه میدم. ولی بعضا به نظرم زیاده روی میان.
حستون یک جورایی درسته. من به شدت عزت و حرمت نفس دارن، به شدت مواظب حریم خودم هستم، اما خیلی احساس تکبر ندارم.
فکر می کنم تصور اشتباهی از زندگی ماشینی دارید. من صرفا سعی دارم در رفتار با دیگران شفاف باشیم. فرض کنید سر کلاسی میرید که نمیدونید استاد الان باهاتون برخوردتون بد میکنه یا نه چه حسی بهتون دست میره. وقتی در برخوردها و رفتارها شفاف نباشید، حتی خودتون هم نمیدونید با خودتون چحوری رفتار کنید. من صرفا سعی دارم به دیگران و اطرفیانم پیام شفاف بدم.
در مورد بقیش مفصل خواهم نوشت.
مرسی از میثم عزیز
الان من همچین وضعیتی دارم
بهخاطر همین تنهایی رو به طور موقت انتخاب کردم
نباید نباید آدم به خاطر اینکه بقیه خوشحال بشن حرمت نفس خودشو نابود کنه و توصیف روزانهش از خودش این باشه بدبختم، بیچارم، ایکاش زنده نبودم و …
یا همرنگ جماعت بشه و کاری کنه که غیر اخلاقیه
سلام و ادب
بالاخره نام یک انیمه را از زبان شما شنیدیم!
توی مصاحبه با رادیو کار نکن گفته بودید وقتی خسته اید یکی از کار هایی که میکنید انیمه دیدنه… دوست داشتم یکی معرفی کنید که توی این مقاله شد…
جالبه، شما منتقد سیستم های مثبت اندیشی و اسکاول شین وار و عباسمنش طور و قانون جذب هستید ولی در واقعیت خودتون بیشتر از همه ی کسانی که مینشینند پای این مراجع ، به آموزه هاشون عمل میکنید!
یعنی در واقع مثبت اندیشی تون شاید نقش مهم تری در موفقیت شما داشته بوده باشه (عجب فعلی!) تا آموزه های نیم کره چپی و نسیم طالب وار و شعبانعلی طور و work your ass off آمیز!
چند خط بالا اصلا قضاوت نبود فقط دوست داشتم مطرح کنم و کمی با مدل و عینک فکری شما بیشتر آشنا بشم، قصد من از بیان این جملات این نیست که بنویسم و برم و فکر کنم که چقدر زورو هستم! … اینا رو نوشتم تا منتظر بمونم و از جواب شما به این کامنت کلی چیز یادبگیرم…
پی نوشت: وقتی دیدم پست جدید گذاشتید حقیقتا ذوق زدگی بهم دست داد، و الان فرصتی دست داد تا با حوصله مقاله تون رو باز کنم و بنشینم بخونمش.
عشق و احترام نامحدود
منم همیشه برام سوال بوده که چرا یسریا همش فیلم بازی میکنن و خیلی قشنگ اون چیزی که هستنو به تصویر نمیکشن.حاضرن خودشونو تو بدبختی غوطه ور کنن تا یه وقت خدایی نکرده فلانی یهو یکاری ازشون نخواد.همش خلاصه میشه تو زندگی کردن برای دیگران.
البته در دفاع از مرد عنکبوتی باید بگم اینجوری نیست که هی خوشتیپ تر بشه! این فرد همواره بین دوراهی پیتر پارکر بودن و مردعنکبوتی بودن قرار داره و با بدست آوردن قدرتهاش، صرفا وارد بازی تصمیم گیری و مدیریت لحظه ها شد.
“With great power comes responsibility”
سلام آقای مدنی وقتتون بخیر
ممنون بابت پست های قشنگ و پر محتواتون، من پیگیر مطالب شما هستم و آنها را مطالعه میکنم و از شیوه نوشتن و تحلیلتون خوشم میاد. یه نکته راجع به این پست میخام بگم
نظرتون راجع به چشم زدن، چشم زخم یا بهتر بگم جذب و دریافت انرژی منفی از اطرافیان چی هست؟
شما به قانون جذب اعتقاد دارید؟
ما توی جامعه زندگی میکنیم و خواسته و ناخواسته قضاوت میشیم: فلانی چه زندگی خوبی داره، فلانی هیچ غمی نداره، عجب فلانی خوش شانسه، چقدر فلانی خوش قیافه و خوش تیپه، ماشین فلانی چقدر گرونه!!! و ….
به نظر من خیلی وقتها برای اینکه مورد قضاوت بقیه قرار نگیریم نمیتونیم خیلی روراست باشیم. برای اینکه انرژی منفی از بقیه دریافت نکنیم وگرنه توی جامعه و کشوری که نیمی از مردمش در حال دویدن هستن و گاها نمیرسند وگاهی نمیتوانند خودشان را برسانند، لزومی نداره واقعیت زندگی ها و حقوق و شرایط زندگی گفته بشه.
باور بفرمایید شرایط خیلی وقتها ایجاب میکنه آدم راستشو نگه
ولی من با دروغ گفتن و نالیدن هم مخالفم.
یا نباید گفت
یا باید راست گفت
سلام
من با این مفاهیم مخالفم
اما اثرات جانبی گفتگوی منفی یا سمی واقعا اثرگذاره
سلام مجدد خدمت شما
میتونم بپرسم چرا مخالفین؟
من از خیلی ها شنیدم اعتقادی به این چیزها ندارند
دوست دارم دلیل شما رو هم بدونم
ممنون
سلام مجدد جناب مدنی
یه سوال از حضورتون داشتم
من تو کتابخانه کار میکنم. کتابدار کتابخانه عمومی هستم
میخواستم ببینم اجازه میدین بعضی از مطالب وبلاگتون را درباره کتابخوانی تو پیج شخصی خودم و کانال و گروه کتابخوانی بازنشر بدم؟
سلام
بله حتما
سلام
به نظرم یکی از دلایل عمدهش هم جلب ترحمه.