شاید یکی از اصلیترین دلایل موفقیت، به تعویق انداختن لذت باشه. در کتاب «هفت عادت مردمان موثر» از استفان کاوی (که یکی از تاثیرگذارترین کتابها برای شروع مسیر زندگی موفق هست) کارها به ۴ دسته تقسیم میشوند.
۱- فوری و ضروری
۲- فوری و غیر ضروری
۳- غیرفوری و ضروری
۴- غیرفوری و غیر ضروری
خیلی از کارها فوری هستند ولی ضروری نیستند، یعنی نیاز به پاسخ فوری از طرف شما دارند ولی ضروری نیستند، مثل تماس فامیل، دوست آشنا. درخواستهایی که خانواده و همکاران از شما دارن. انجام دادن کارهای روزمره و از این دست.
خیلی کارها ضروری هستند ولی فوری نیستند. مثل ورزش کردن، مطالعه کردن، انجام تمرینات آرامش بخش برای زندگی، افزایش سرمایه اجتماعی و از این دست.
استفان کاوی در کتابش نوشته که آدمهای موفق کسانی هستند که تمرکز زندگیشون به جای کارهای فوری، روی کارهای غیرفوری و ضروری هستش. شاید در مورد این نوع برنامهریزی (کمی امروزیتر) صحبت کنم.
نکته بعدی بسیار مهم به تعویق انداختن لذت هست. یعنی اینکه شما بتونید لذت آنی خود رو فرو خورده و برای به دست آوردن مقداری بیشتر از آن لذت یا نوع دیگری از لذت صبر کنید. مشهورترین مورد، بحث دنیا و آخرت هست. یعنی اینکه شما برای اینکه لذت بیشتری در آخرت ببرید لذت در این دنیا رو کم میکنید.
یا مثلا شما میتونید هر روز برید صبح تا شب بازی کنید، وقت تلف کنید، وارد رابطههای پرخطر بشید. یا نه بنشینید و روی آینده شغلی، جسمی، اجتماعی و خانوادگی خودتون سرمایهگذاری کنید، حالا این کار میتونه از طریق مطالعه، درسخوندن، ورزش و … بشه. این توانایی تا حد زیادی اکتسابیه و به تربیت و محیط شما بستگی داره. تاثیر این توانایی در موفقیت افراد بسیار بالا است. مشهورترین آزمایش در این مورد آزمایش مارشمالو استنفورد (ویکیپدیا) هست که توسط والتر میشل در دهه ۱۹۶۰ انجام شد. متن را از ویکیپدیا کپی میکنم. (مارشمالو یک نوع شیرینی هست که عکسش در بالای صفحه اومده، شما اگر باهاش آشنا نیستید فرض کنید یک چیزی شبیه آبنبات نرم یا راحتالحلقوم)
روش اجرای این آزمایش به این شکل بود که بچهها را یک به یک به اتاقی دعوت میکردند که در آن روی میز یک مارشمالو بود، به بچهها گفته میشد میتوانند مارشمالو را بردارند ولی اگر ۱۵ دقیقه صبر کنند و به مارشمالو دست نزنند، علاوه بر همان مارشمالو، یک مارشمالو دیگر هم جایزه میگیرند.
گروهی از بچهها میتوانستند مقاومت کنند و از دست زدن به مارشمالو خودداری نمایند، و گروهی نه، اما والتر میشل با زیر نظر گرفتن هر دو گروه این بچهها در سالهای آینده نشان داد آن دسته از بچهها که به مارشمالو دست نزدند، با این تفسیر که ارادهای قویتر دارند و میتوانند کنترل بیشتری بر روی رفتارشان داشته باشند، در آینده هم موفقتر، سالمتر و حتی در ازدواجشان موفقتر هستند.
بیراه نیست که بگم اگر کسی بتونه فقط با به تعویق انداختن لذت و برنامهریزی درست (از طریق تمرکز بر کارهای ضروری و غیرفوری) به موفقیتهای متناسبی (این کلمه متناسب کلیدی هستش) دست پیدا کنه.
حالا این موارد چه دخلی به کتاب داره؟ توجه داشته باشید ما باید برای تکتک عادات و رفتارهای خوب تمرین کنیم، نمیتونیم راحت و ساده عادات و رفتارهای مفید رو به دست بیاریم و حفظ کنیم. از نظر من مطالعه کتاب یک تمرین هست برای به تعویق انداختن لذت و انجام کارهای غیرفوری و ضروری.
شما میتونید روی مبل یا زمین لم بدید، شبکهاجتماعی، تلویزیون، ماهواره ببینید یا بشینید کتاب بخونید. معلومه که لذت لحظهای کدوم بیشتره! باید تمرین کرد و بر لذتهای لحظهای چیره شد.
همونطور که در آینده هم خواهم گفت برای کتابخواندن مفید باید خیلی از عوامل فوری و غیر ضروری مانند تلفنهای بیجا، پاسخ به نوتیفیکیشنها و از این دست را رها کنید. شما باید یاد بگیرید کتاب خوندن که یک کار غیرفوری و ضروری هست رو بر کارهای فوری و غیر ضروری ترجیح بدید. به نظر من که تمرینی از این بهتر نداریم.
این پست، برای من که همیشه با چالش زمان کم و کارهای ریز و درشت فوری، ضروری و …. مواجهم و اکثر مواقع گیج و گم و آرزوی همیشه کتاب خواندن هم که خودش داستان داره، بسیار مفید بود. این دسته بندی عالیه و کلید راهنما…. باز هم سپاس.
آیا کتاب خواندن یا کتابخوان بودن یک وظیفهی اخلاقی است یا طریقی برای رسیدن به اهداف معینی در زندگی است؟
ما با آدمهای زیادی در جامعه مواجه میشویم که به دلیل شکل تعلیم و تربیت جاری در کشورمان، نمیتوانند تفاوت بین ایفای وظیفه و برنامهریزی برای نیل به اهداف زندگی را بفهمند گویی در ساختار فکریشان تنها شیوهای که برای تحقق موفقیت وجود دارد این است که
– بگرد و یک یا تعدادی آدمهای موفق (موفق در همان هدفی که خودت داری) پیدا کن
– از آنها بخواه برای تو نسخهی موفقیت را بپیچند
– «وظیفه» خودت قرار دهد هر روز همان نسخه را اجرا کنی
– یا به هدفت میرسی یا اگر نرسیدی همین که تلاشت را کردهای به همان پشتکار خود ببال و شاد باش!
این یعنی دیدگاه وظیفهگرایانه داشتن نسبت به زندگی.
شما میگویید تلویزیون، کانالها، فیسبوک و … بد است و کتاب خوب است. (من هم طوری موافقم و طوری مخالف)
این بد دانستن و خوب دانستن، همیشه در تاریخ برای هر چیز جدیدی تکرار شده است.
الگو ثابت است: چیزهای قدیمیتر معمولا به شیوهای توسط مردم مورد استفاده قرار میگیرند که راندمانی کمتر از آنچه کارایی نهاییشان استفاده میشوند چرا که مردم معمولا برای سادهتر انجام دادن کارها آنها را تقریب میزنند و رند میکنند. بعد از مدتی یک چیز جدید میآید که شاید در بسیاری از جنبهها، تفاوتهای بنیادی با قدیمیتر دارد. مردم به سراغ پدیده جدید میروند و قدیمی را یا رها میکنند یا در کنار پدیده جدیدتر، به همان شیوهی ناقص خود به استفاده از قدیمیتر ادامه میدهند. و بعد، یک آدمهایی مثل من و شما پیدا میشوند که از اینکه از آن قدیمیتر درست استفاده نمیشد دلخورند و میخواهند راه و روش درست و حداکثر بهرهبرداری از آن قدیمیتر را به دیگران بگویند. تا اینجا همه چیز قابل درک است اما نکته اینجاست که به نظر من اینها دلیل نمیشود جدیدتر را نفی کنیم. جالب است که همین داستان با آمدن پدیدهای جدیدتر تکرار میشود.
همانطور که شما نیز به نوعی اشاره کردید در واقع مشکل اصلی در نداشتن نگرش گزینشی و انتخاب هدفمندانه است و گرنه رسانه مورد استفاده به خودی خود از این جنبه، ذاتا دارای ایراد نیست.
به نظر من، هدف کسب اطلاعات و دانش است. برای این هدف، کتاب خواندن یک شیوه است. کتابهای صوتی، کانالهای تلگرام، وبلاگها، فیسبوک و … نیز میتوانند در کنار کتاب قرار گیرند مشروط بر اینکه خوشهچین خوبی باشیم. من نگرانم، تشویق به کتابخوانی برای مخاطبین بلاگ شما، در جامعه وظیفهگرای ما، کتابخوانی را تبدیل به یک چیز مقدس و اخلاقی کند که از نگاه پیروان آن، باید انجام شود چون وظیفه است. به نظر من نسل بعد، به مراتب بیشتر از نسلهای قبل، باید مهارت گزیدهچینی بدست آورد. کاملا درست است که اطلاعات در فضای رسانههای امروزی و اینترنت، مثل آن علفزار گسترده شده توسط دیگران است. اما اتفاقا آنچه در برابر چشمچرانی قرار میگیرد گزیدهچینی است. در خواندن کتاب نیز میتوان چشمچران بود.
——–
مهارتهای گزیدهچینی، چیزهای سادهای نیستند و شاید حتی امروز درباره آنها حرف زدن زود باشد. میتوانند مکانیزمهای تربیتیافته بسیار پیچیدهای باشند که نسل آینده به طور رسمی، به فراگیری آنها خواهد پرداخت.
ممنون از نظر خوبتون. سعی کردم در مورد دیدگاه شما بیشتر بنویسم که خودش شد یک نوشته جداگانه. از اینجا میتونید مشاهده کنیدش.
سلام
چند روزی هست از مطالب وبلاگ شما بهره می برم. در چند جا مثل این مطلب یا مطلبی که در مورد اره تیز کردن بود به نظرم اومد از کتاب “هفت عادت مرمان موثر” استفن کاوی استفاده کردید. من این کتاب رو حدودا ده سال پیش دردو نسخه ی ترجمه ی گیتی خوشدل و نسخه ترجمه مفصل ترش خوندم در اون برهه.
در دانشگاه و روابط بین فردی سعی ام بر استفاده از مطالب اش بود ولی نکته ای که معمولا از قلم میفته در خیلی از این کتاب ها، محدودیت های منابع عاطفی و روانی و جسمانی افراد هست.
ولی چیزی که هنوز هم بهش اعتقاد دارم از اون کتاب اینه که “قبل از بالا رفتن از هر نردبانی دقت کنید که به دیوار درستی تکیه داده شده باشه.”
با آرزوی سلامتی و شادزیستی