۱- دو ماراتون، ارتقاء یک اکوسیستم
در دو ماراتون، باید مسافت ۴۲ کیلومتر و ۱۹۵ متر را پشت سر هم بدوید. مسابقات را معمولا در جادههای معمولی برگزار میکنند. خیلی از اوقات، خود تمام کردن دو ماراتون کار بسیار سختی است. کما این که اولین دونده ماراتون ایرانی «محمد جعفر مرادی»، در المپیک ریو ۲۰۱۶ که قبلا قهرمان دوی ماراتن ایران بود، کمی پیش از رسیدن به خط پایان از تنگی نفس، قادر به دویدن نبود (عکس بالای صفحه)! آن قدمهای آخر را به زحمت برداشت و از خط پایان گذشت. یعنی گذشتن از خود خط پایان کار هر کسی نیست، چه برسد به اول بودن یا در زمان مناسب رسیدن.
اگر بدن آمادهای داشته باشید، باید حدود ۱۱ ماه به صورت مداوم و فشرده تلاش کنید، هر روز تمرین کنید تا بتوانید در مسابقه شرکت کنید. دو ماراتون صرفا به نفس کم نیاوردن نیست. یک اکوسیستم کاملا آماده لازم دارد.
– قلب باید توانایی این همه پماژ خون را داشته باشد
ماهیچهها باید برای هر گونه گرفتگی و … آماده باشند، از طرفی باید بتوانند برای ساعتها پشت سر هم فعالیت شدید داشته باشند.
ذهن باید بتواند در این مسیر دوام بیاورد. شاید آمادگی ذهنی، یکی از سختترین بخشهای مسابقه باشد.
تمامی بخشهای فوق (و بخشهای دیگر) باید در کنار هم، با تمام توان و به صورت هماهنگ کار کنند، تا بتوانید در زمان معقول از خط پایان بگذرید.
این طوری نیست که بتوانید ۳ ماه آماده بشید و برید مسابقه بدید. چون با ساختن یک بخش صرف، بدن شما برای ماراتون آماده نمیشه. باید کمکم و آرامآرام، بدن خود را به دویدن بیشتر عادت دهید. تازه این موارد برای دو ماراتون در جاده است. اگر قرار باشد در بیابان، جنگل و گذر از موانع هم بگذرید، در آن میان چندین کار و وظیفه دیگر هم انجام دهید، واقعا شبیه ماموریت غیر ممکن خواهد شد.
۲- حد آستانه در لذت، ما چه چیزی را دوست داریم؟
خیلی از اوقات برخی دانشجویان که از علاقه به یک رشته خاص، یا یک درس خاص حرف میزنند، از آنها میپرسم که چرا به آن علاقه دارید؟ متاسفانه در حوزه درس، ما عشق در یک نگاه نداریم! علاقه یک شخص به درس یا موضوع خاص، اغلب (بدون در نظر گرفتن موارد خاص) از موارد زیر حاصل میشود:
– در اطرافیان، شخصی موفق یا خوشحال (به معنی حال)، در آن رشته مورد نظر حضور دارد.
– اطرافیان، مرتب در مورد خوبی یا برتری یک رشته خاص صحبت میکنند. بسته به این که چه کسی با آب و تاب بیشتری در این حوزه حرف بزند، شما عاشق آن رشته میشوید.
– درسی یا موضوعی برای شما راحت بوده، معلم خوبی داشتهاید، پیشزمینهای داشتهاید که شما را نسبت به اطرافیان قویتر کرده است.
– احساس کردهاید که در حوزهای استعداد دارید (به خاطر مورد قبل).
موضوع این است که مورد ۱ و ۲ شما را در تله میاندازد. متاسفانه ۳ و ۴ هم اگر آگاه نباشید، شما را در دام آرزوهای کاشتهشده یا آموختهشده میاندازد. سالها فکر میکنید برای خودتان غول ریاضی، برنامهنویسی، تحلیل یا … هستید اما با اولین فشار و تحمل تحقیر در مقابل خبرههای آن حوزه، مایوس میشوید و به کنجی میخزید. سالها با این فکر که شما در حوزهای استعداد دارید، زندگی میکنید، در صورتی که در جامعهای که حضور داشتهاید، کسی در حد شما نبوده و به محض برخورد با یک فرهنگ یا محیط دیگر به پوچ بودن آن استعداد پی میبرید.
اما این که شما در حوزه خاصی توانایی داشته باشید، آن کار نسبتا برای شما (نسبت به دیگران) ساده باشد، باعث علاقه شما خواهد شد. داشتن معلم خوب، منابع خوب و محیط خوب، میتواند این موضوع را به شدت تشدید کند.
مهم این است که در دامهای کوچک نیفتید. شاید یک خاطره از سالهای ۸۷ تعریف کنم بد نباشد.
روزگاری به لحاظ مالی اوضاعم بسیار بد شده بود. چرا که در سال ۸۷ چند پروژه انجام داده بودم و دهها میلیون از شخصی چک داشتم. آن شخص فراری شد و من ماندم کلی بدهی به این و آن. از این جهت به شدت اوضاع بدی داشتم.
در همان زمان یک شرکت از من دعوت کرد تا به تدریس المپیاد رو بیاورم. در آن سال به من ساعتی ۳۰۰ هزار تومن پیشنهاد شده بود. با پدرم در میان گذاشتم و او گفت: «میثم دنبال پول خرد نباش».
من به لحاظ تدریس المپیاد خودم را خیلی خوب میدانستم اما به نصیحت پدر گوش کردم و نرفتم. بعدها که خیلی از دوستانم را دیدم، مشاهده کردم که من هیچ استعدادی در آن حوزه ندارم، صرفا با اساتید آن حوزه آشنا نبودم.
ممکن بود با ورود به آن حوزه، امروز به لحاظ مالی، خیلی جلوتر بودم، اما مطمئنم فضای متفاوتی را با آن چه امروز در آن قرار دارم میداشتم.
شما اگر افراد فریبخورده، شکستخورده و کلاهبردار را مطالعه کنید، متوجه میشوید که خود را به یک پاداش لحظهای یا کوتاهمدت فروختهاند. یعنی درگیر دامهای کوچک زندگی شدهاند.
۳- حد آستانه در سرعت، گاهی دیر و زودش باعث سوخت و سوزش میشه!
این عبارت را زیاد شنیدهاید که
«دیر و زود داره اما سوخت و سوز نداره»
خیلی جاها واقعا درسته، اما باید حواسمون به آستانهها باشه.به طور مثال
– شما بلیط ساعت ۱۴ دارید، دیر رسیدن شما به معنی سوار نشدن خواهد بود.
– شما باید برای امتحان آماده باشید، به محض این که امتحان گذشت، آمادگی شما ارزش (برای آن امتحان) نخواهد داشت.
شما سعی دارید به یکی از اطرافیانتان کمک کنید، اما زمانی میرسید که او دیگر علاقهای به محبت شما ندارد. آن ارتباط بریده است.
سعی دارید به یک مال و منالی برسید تا یک ماجراجویی داشته باشید. مال و منال میرسد، اما حس و حال ماجراجویی دیگر نیست.
میخواهید محصول را بیرون دهید، آن قدر طول میدهید و فرسایش ایجاد میکنید که محصولات حتی ضعیفتر از شما بازار را میگیرند و با بازخوردهای خود، به محصول بهتری دست پیدا میکنند. شما دیگر نه ایده دارید و نه مزیت رقابتی.
منظورم این است که سرعت عمل، فقط به معنای سریعتر شدن یک کار نیست، بلکه گاهی به معنای شدن یا نشدن یک کار است. شما اگر نتوانید یک کار را در زمان مقرر انجام دهید، ممکن است دیگر انجام آن فایده قبلی را نداشته باشد.
نتیجه
من خیلی از مشکلات زندگی، رشدها، جهشها و حرکتهای زندگی را چون دو ماراتون ذهنی یافتهام. برای این که در حوزهای رشد کنید، با تلاش یک هفتهای یا حتی یکساله، به جایی نمیرسید. باید چندین سال پشت هم چون یک دو مارتون با ذهن خود بدوید. ایستادن شما، منجر به فرسایش خواهد شد، ضعف ذهنی شما باعث لذت نبردن از مسیر خواهد شد. کند بودن شما باعث نرسیدن و از بین رفتن (نه کم شدن) نتیجه خواهد شد.
ممکن است بگویید که آن زمان مهارت و توانایی را یاد میگیرم، اما خیلی اوقات زمان کافی برای این کار ندارید. شما باید ماهها و سالها قبل از مسابقه خود را آماده میکردید.
ممکن است در آن میان به خاطر میانبر زدن فریب بخورید و تا آخر عمر تاوان «استفاده از میانبر» به خاطر دیر رسیدن را بدهید. شما به تبهکارهای داخل زندان بنگرید، کمی به شرورها بنگرید. آیا جز این است که به دنبال راه میانبر بودهاند؟
وقتی در حوزهای ضعیف هستید، به خاطر کم بودن نسبی تواناییتان، لذت درستی از کار و زندگی نمیبرید و همیشه حس شاگرد آخر کلاس را خواهید داشت. شاگرد آخر به لحاظ نمره لقب بدی نیست، بلکه از این جهت وحشتناک است که معمولا مجبور است در کلاسی شرکت کند که لذتی از آن نمیبرد. ضعف ذهنی شما، از شما یک ناراضی همیشگی و یک شاگرد آخر میسازد. در این حوزه پیشنهاد میکنم بحث سن نسبی که به تاثیر فصل تولد بر انتخاب شدن در تیم ملی هاکی میپردازد را مطالعه کنید! این موضوع در کتاب فوقالعاده «تافتههای جدابافته» از «ملکوم گلدول» آمده است.
شما برای آمادگی ذهنی، نیاز به پرورش و تقویت آن دارید. این کار باید آرام آرام در طی سالیان انجام شود. باید کارهای ذهنی بزرگ و بزرگتری را انجام دهید. کتاب از چندین جهت، برای شما ایدهآل است:
فرایندهای ذهنی بلوکی را برای شما ارائه میکند. یعنی هر کتاب، در واقع یک بلوک زمانی تمامشونده برای یک فعالیت ذهنی است! منظور این است که میتوانید با کتاب، مایلاستونهای کوچکی تعیین کنید.
نحوه موفقیت یا طی کردن این دوهای ماراتون را توسط بزرگان آن حوزه مطالعه میکنید. میفهمید که چه چیزهایی لازم است، چه پرهیزهایی را باید بکنید و از این دست.
برای هر ردهای از توانایی ذهنی که قرار بگیرید، برای شما کتاب وجود دارد. یعنی تا زمانی که بخواهید برای یک کار بسیار بزرگ آماده شوید، کتابهایی هستند که با محتوای غنی خود میتوانند شما را آماده کنند. باشگاهی را تصور کنید که بزرگترین وزنه آن ۳ کیلو است، آیا میتوان از اعضای آن باشگاه خواست تا در مسابقات وزنهبرداری برای بلند کردن وزنه ۲۵۰ کیلویی آماده شوند؟ محتوای شبکههای اجتماعی وزنههای ۳ کیلویی هستند، اما شما در هر حوزهای که باشید،تا وزن ۲۰۰ کیلو را از طریق کتاب خواهید داشت.
پس شاید بتوانم عنوان این نوشته را بازنویسی کنم که:
کتاب میخوانیم تا تا ذهنمان آسودهتر، لذتبخشتر، تندتر و بیشتر بِدَود.
به نام خدا
سلام جناب مدنی
آنگونه که من از متن برداشت کردم هدف اصلی متن بر “تلاش مستمر ومداوم والبته با سرعت مناسب “تاکید دارد.تادرزمان مناسب به نتیجه مطلوب برسیم.
قیاسی که با ماراتن کردید درآن مورد، بسیار جالب وقشنگ بود منتهی چیزی که هست این است که درماراتن زمان شروع مسابقه وطول مسیر مشخص هست وغیرقابل تغییر،پس ورزشکار باتمرینات مربی میداند کی وبا چه سرعتی باید تمرین کند،تا به نتیجه مطلوب برسد.سوالی که هست اینکه ،آیادرمورد مطالعه هم میشود به همین شیوه اقدام کرد آیا زمان نتیجه دادن مشخص هست؟ تا مابتوانیم سرعت مناسب رو داشته باشیم؟ آیا میشه هدف گذاری کردکه کی مطالعه مانتیجه میده ؟یانه خود مطالعه کتب ،راه رو برای ما هموارمیکنه؟(تا پای به راه درنه وهیچ مپرس/خودراه بگویدت که چون باید رفت) وسرعت مون رو مشخص میکنه؟اگه این هست که آیا میشه زمان نتیجه دادن رومشخص کرد؟تابراون مبنا سرعتمون تنظیم بشه؟چونکه شما در”نتیجه “ذکر کردیدبا سرعت کم ممکنه شما اصلا به نتیجه نرسید نه اینکه حرکتتون کندبشه.واینکه آیامیشه مقاطع تحصلی رو مبنا قرار بدیم؟که برمبنای اون سرعت وزمان مطالعه رومشخص کرد؟
مثال:اساتیدی بودند که من خونده بودم اینها برای نوشتن کتب، در باب فلسفه حقوق 30سال مطالعه داشتند،درحالیکه دراین سی سال درحوزه قرار دادها ومسئولیت مدنی هم کتبی نوشتند،حال سوال اینها چطور این زمان بندی رو داشتند؟ که هم سرعت حفظ شده هم به نتیجه رسیدند؟
پی نوشت:راستش من تا جمعه قسمت “درباره من”سایت رو مطالعه نکرده نکرده بودم!بعدمطالعه اون قسمت اولا بهتون تبریک میگم بخاطر این رزومه خوب،وثانیاخواستم بگم که اگه جایی نوع نوشتارمتن، حاکی ازنوعی گستاخی یا بی پروایی بوده ،معذرت میخوام ،بهر حال ادب اقتضامیکنه که دانشجو با استادش درنهایت احترام برخورد کنه،برای همین من حتی ازگفتن الفاظ دوستانه هم ازاین به بعد سعی خواهم کرد پرهیز کنم وبانهایت احترام با شما صبت کنم همچون کلاس(چون اینجارو کلاس درس میدونم) ورابطه استاد ودانشجو.من ندیدم درکلاس درسی هنوز دانشجویی به استادش بگه مثلا میثم جان یه سوال داشتم!هرچند این رسم متممی ها هست وتاکید استاد(محمدرضاشعبانعلی)که فضادوستانه ترباشه ،و درجایی محمدرضاگفت که مث اینه پیتردراکر این رسم رو داشته.منتهی من قائل به این چیزا نیستم! معتقدم احترام استاد اینجوری بیشتر حفظ میشه(البته جمله مفهوم مخالف نداره ،که شیوه وگفتاردوستان متممی بی احترامی باشه،این صرفا نظر منه.)پس اگه تاالان اینجوری بوده ازتون معذرت میخوام.
اول مورد آخر. من اگر قرار بود در چنین سیستمی بنویسم و راحت نباشم، نیازی به بلاگ نبود. همون سخنرانیها کافی بود. همون حرفی که در مورد یقین و شک زدم رو ترکیب کن با جریان تعارف و احترام زیاد کمکخلبانان کرهای به کارکنان ایستگاه هوایی و خلبانان (جستجو کن پیدا میشه، فکر کنم کتاب «تصمیمگیری» یونا لرر بود.). اگر حتی در کلام هم بحث احترام استادی و بزرگتری بیاد وسط، کارکرد اصلی ماجرا از دست رفته. من فحش نشنوم برام کافیه.
در مورد برنامه، یک پست جدا گذاشتم با عنوان «چرا کتاب بخوانیم؟ بخش سیام: از نظریه توهم کبوتری تا فیزیک مکانیک».
یک نکته فرعی رو هم در نظر بگیر: نوشتن یک کتاب لزوما هدف نیست. شما برای نوشتن یک کتاب،دانش خیلی خیلی خیلی عمیق نمیخوای! بلکه دانش عمیق میخوای با مهارت کتابنویسی. پس این که فلانی یک کتاب خوب نوشته، اگر چه خیلی خوبه ولی به عنوان یک هدف بلند مدت، توصیه نمیشه.
موضوع آخر این که شما در ۵ بعد زندگی خودت (به گفته فرهنگ هلاکویی) باید برنامه کوتاهمدت، میانمدت و بلند مدت داشته باشی. یعنی مثلا ۲ ماهه، ۲ ساله، ۵ ساله و ۱۰ ساله.
این ۵ حوزه هم : ۱- سلامت فیزیکی و روانی ۲- علم و آگاهی ۳- شغل،مسیر شغلی و درآمد ۴- روابط انسانی ۵- روحیهبخشها و تفریحات.
حتی برنامت میتونه این باشه که مثلا ۱، ۴ و ۵ رو برای بقیه فدا کنی، ولی باید آگاهانه ذِبحشون کنی، نیت کنی و با خلوص نیت این کار رو انجام بدی (اگرچه من توصیه نمیکنم). در کل به نظر من باید برای هر تغییری در زندگی، برنامه داشته باشی.
بسیار عالی، اون مثال وزنه ۳ کیلویی در آخر متن هم خیلی جالب بود… 🙏🏿