۱- غمنامه
دقت کردهاید که چندی است ما طعم و بوی میوهها را، سبزی را حس نمیکنیم؟
دقت کردهاید که خیلیها از معجونها چون قرمهسبزی، فسنجان، قیمه، بادمجان و … به پیتزاها مهاجرت کردهاند؟
دقت کردهاید که ما در مهمانیهای شلوغ لذت با هم بودن را حس نمیکنیم؟
دقت کردهاید که آهنگها لذت سابق را ندارند؟ انگار نوستالوژی است اما واقعا همان آهنگها با کیفیت کمتر، بیشتر لذت داشتند.
دقت کردهاید که کتابها بعضی مواقع آن حسی را که باید بدهند نمیدهند؟
دیگر کسی از طعم غذای عروسیها و مهمانیها لذت نمیبرد!
(در تمامی موارد بالا اغراق کردهام میدانم. کمی با من کنار بیایید)
۲- هشیارینامه
میوهها، دیگر طعم میوه نمیدهند! خیلیها این طعم را به کود نسبت میدهند، به خاطر صنعتی کاشته شدن و …. نه به خاطر کِشت صنعتی، بلکه به خاطر مصرف صنعتی!
ما عادت کردهایم میوهها را صنعتی مصرف کنیم! به عکس بالای صفحه نگاه کنید، عکس فوق، مربوط به مهمانی آقای لاریجانی در نجف است، در نزدیکی حرم حضرت علی! سوال من این است، در آن عکس چه کسی برای طعم پرتقال ارزش قائل است؟ چه کسی در آن فضا ناخنش را روی پرتقال میکشد تا بوی تند و خاص پرتقال را استشمام کند! چه کسی چون ملاصدرا که خوبیها را به بوی خوش لیمو تشبیه میکرد، از بوی خاص و عجیب پرتقال حرف میزند!
چه کسی در آن مهمانی توجه دارد که طعم خنک و خاص ماست را در دهان خود بگرداند؟ چه کسی پوست موز را با دندان میگیرد تا بو و طعم خاص آن را به آرامی درک کند و آرام آرام برای خوردن موز قدم بردارد؟
باور کنید من آنقدر ندید بدید نیستم! آنقدر از میوه فاصله ندارم! همه را میتوانم در دست داشته باشم، اما به نظرم، ما به اسراف رو آوردیم. قصد ندارم از فقیر و حقیر نشان دادن دیگران، برای مشکل اسراف صحبت کنم. مشکل این است که ما با چنین رویکردی لذت نمیبریم. ما با مصرف همزمان طعمها اُوِردوز میکنیم، هیچ نمیفهمیم.
هر میوه محترم است! باید « با حس، با ذهن، با افکاری آماده تجربه! با حس کنجکاوی برای کشف طعم، کشف مکان کِشت، کشف احساس قبلی با طعم. با لذتی برای کشف بافتِ پوست، لمس هسته» به فروبردن در حلق رسید.
اگر در یک باغ سیب که به زحمت سیبی میکَنید و فقط سیب دارید! برای سیب احترام بیشتری قائل هستید. بو و عظمت درخت سیب را در مشام حس میکنید، آرام آرام به خوردن میوه نزدیک میشوید. مهم نیست که همان میوه مهمانی باشد، مهم این است که شما وقت دارید حس کنید، به خودتان اجازه میدهید، امکان میدهید، یاد میدهید که با میوه ارتباط برقرار کنید.
هر غذا محترم است. میدانید چرا قورمهسبزی عقب افتاده؟ معجون فسنجان هم عقب افتاده؟ در غذاهای ما، همه چیز قاطی است! مثل میوهها در مهمانی.
- سبزی (تره، گشنیز، جعفری که هر یک حرمت دارند)، گوشت، لیمو، پیاز، آبغوره، ادویه و …
- گردو، گوشت، رب انار، شکر، نمک، پیاز، …
این بار که پیتزا خوردید، دقت کنید، مواد از هم جداست! شما میتوانید آنها را با چشم غیرمسلح جدا کنید.
وقتی یک مهمانی بزرگ گرفته میشود، شما نمیتوانید تا عمق احساس دوست فرو روید و برسید به صحبتهایی که لذت همنشینی داشته باشد.
وقتی از نوار کاست به سیدی و محتوای دیجیتال رسیدیم، حتی بدتر، وقتی کنترل از راه دور آمد، حاضر نشدهایم کمی صبر کنیم آهنگ ادامه یابد. آهنگها را چون مربیان در باشگاههای عربی (قدیم) سریع اخراج میکردیم. آهنگ باید به ما حس میداد و ما خود را برای گرفتن حس تمرین نمیدادیم. در گذشته اما، باید صبر میکردی و سعی میکردی کمی با آهنگ همراه شوی، حس بگیری، کشف آن را بیاموزی.
از وقتی که باب شد در مهمانی و عروسی، چند نوع غذا بدهند، دیگر کسی دنبال چشیدن طعم نبود بلکه مسئلهاش بهینهسازی برای زدن ضرر بیشتر شد. کدام بیشتر خرج خواهد داشت؟ برای تهیه کدام مورد باید هزینه بیشتری کرد؟
اولین میوهای که در دست گرفتید، سعی کنید صبر کنید، ناخن خود را روی پوست (گردو نباشد) آن بکشید، بو کنید. کمکم بخورید. در دهان خود قسمتی را نگه دارید و سعی کنید با آن خاطره بسازید. به شما قول میدهم همین کار زندگی شما را تغییر خواهد داد.
۳- تفاوت با بحث تعدد انتخاب و تفکر
میدانم ممکن است مطالعات «دن گیلبرت» و دیگران در حوزه تاثیر تعدد انتخاب به ذهن شما برسد. به این صورت که آنها آزمایشاتی اجرا کردند و مشاهده کردند که انتخابهای کمتر، اغلب شادی و نشاط بیشتری در بر دارد (خود این پرونده، چند نوشته لازم دارد).ممکن است به مثالهایی فکر کنید که وقتی چند انتخاب دارید لذت شما کاهش پیدا میکند.
بحث این نوشته به نوعی متفاوت است. بحثم سر این است که ما گاهی به تعدد انتخاب دچاریم و چارهای هم نیست. اما باید مواظب بود که همان انتخاب را، با حس، با کنجکاوی و با صبر تجربه کنیم.
این بحث حتی با بحثی که در «آزمون صندلی عقب تاکسی برای خودشناسی!» هم شد متفاوت است. لذتهای کوچک زندگی را گاهی باید حس کرد، آنقدر انرژی میدهند که به هزینهاش میارزد.
۴- کتاب
یکی از اهدافم از نوشتن این همه، رسیدن به نتیجهای در مورد کتاب است.
بیایید کتابها را با هم نخوانیم. سعی کنیم اگر هم از کتابی خوشمان نیامد، آن را کاملا کنار بگذاریم و کتاب دیگری را تا انتها برویم.
اگر میخواهیم از یک کتاب به دیگری بپریم، یک حداقلهایی را برای ارتباط با آن کتاب مقهور در نظر داشته باشیم: مثلا
- حداقل ۵۰ صفحه از هر کتاب مطالعه و تحلیل شود.
- حداقل ۱ ساعت در مورد آن کتاب فکر شود.
- چند دقیقه قبل از مطالعه یا خرید کتاب، اطلاعاتی جانبی در مورد آن به دست آوریم (آن هم خیلی کم).
- سعی کنیم سایر کتابهای آن نویسنده را جستجو کنیم و کمی از زندگی نویسنده بدانیم.
- برای آغاز هر کمی کتاب را بو کنیم، صفحات را لمس کنید، به وزن آن توجه کنید. کتابها را مزهمزه کنیم.
با توجه به موارد بالا، من معمولا خرید از نمایشگاه را پیشنهاد نمیکنم! نمایشگاه برای گرفتن اطلاعات در مورد ناشران و کتابهای جدید است! برای آشنایی با اهداف و مسیر ناشران است! دیدن نویسندگان و مترجمان از نزدیک است! مقایسه همزمان رنگ، بو و ساختار کتابها است. اینها باید در نمایشگاه رخ دهد. (در این مورد خیلی مطلب دارم که در یک نوشته جداگانه خواهم نوشت).
این موضوع چطور با خواندن کتاب متناسب با حال روحی قابل جمع هست؟ وقتی که در طول زمان حالت های روحی متفاوتی داریم و در پی اون علایق مطالعاتی متفاوتی هم خواهیم داشت؟
من منظورتون رو درست متوجه نشدم. اگر میشه دقیقتر بنویسید چون من سه برداشت مختلف ممکنه از سوالتون داشته باشم.
جمله ام رو با توجه به این بخش از متن شما نوشتم:
“بیایید کتابها را با هم نخوانیم. سعی کنیم اگر هم از کتابی خوشمان نیامد، آن را کاملا کنار بگذاریم و کتاب دیگری را تا انتها برویم.”
منظورم اینه که اگه قرار بشه کتاب ها رو با هم نخونیم، در شرایط روحی متفاوت چکار کنیم؟ خودتون قبلا اشاره کردید که کتاب هایی که می خونیم باید متناسب با حالت روحیمون انتخاب بشه (نقل به مضمون)
ممنون بابت توضیح تکمیلی.
ببینید فرض کنید الان یک کتاب با شرایط فعلی شما سازگاره.
معمولا (غیر از کتابهای خیلی سنگین که یه جورایی یک کتاب محسوب نمیشن) شما میتونید در یک هفته تمومش کنید. تهش ۱۵ روز. باید سعی کنید بیشتر طول نکشه.
شرایط روحی خیلی شامل روحیات لحظهای مثل خوشحالی لحظهای، گرسنگی و … نمیشه! معمولا تا یک شرایط روحی مزمن در شما تغییر کنه، روزها زمان نیاز داره. برای همین هم شما معمولا میتونید با اون روحیه یک کتاب رو تموم کنید.
تموم کردن کتاب و رفتن سراغ بعدی، یک سری مشکلات برای ما ایجاد میکنه، اما کلی آفت و ضرر رو از ما به دور میکنه، که به تحمل اون مشکلات میارزه.
۱- ما رو از توهم مطالعه بیرون میاره. من با خیلیهای صحبت کردم که یکم از کتاب رو خوندن و میگن ما خوندیمش! جدا از آثار بد روانی در ذهن، مشکل بعدی اینه که ما به اصل ماجرا پی نمیبریم. مثل این که تیزر فیلم رو ببینی و بعد بگی دیدیش. اصلا نتایج و حاصل یک کتاب در انتها ظاهر میشه. یک آمار وحشتناکی وجود داره که اغلب کتابها تا انتها خونده نمیشن. هدف این نباشه که بگیم ۱۰۰ تا کتاب خوندیم. واقعا بخونیمشون
۲- ما رو از تنوعطلبی افراطی دور میکنه! مثلا شما پای ظرف میوه نشستید و یک گاز از سیب میزنید! بعد میگید نشد، برم پرتقال! مرتب همه طعمها رو امتحان میکنید و دیگه هدف شما کشف لذت نمیشه، بلکه امتحان کردن همه میشه. به نظرم ما کشف و توسعه گرفتن لذت از یک چیز رو به خوبی یاد نگرفتیم و این میتونه خطر آفرین باشه.
۳- ما رو در توسعه مهارت کشف و تعمق در کتاب راهنمایی میکنه. من و خانومم وقتی میخواهیم فیلم ببینیم یک شرط گذاشتیم. تمام چراغا خاموش، تلفنا قطع و یک فیلم رو تا انتها میبینیم. یه جورایی مثل سینما. چون تجربه به من میگه که فقط یک بار جلو زدن فیلم به مدت ۳۰ ثانیه، کل لذت فیلم رو از بین میبره. ما هی منتظریم تا یک صحنه هیجان انگیز نشون بده، در حالی که داره یک مجموعه صحنههای میده که در کنار هم (مثل یک پازل که تکمیل میشه) هیجان انگیز میشه.
واقعا ممنون. سعی می کنم یکی از عادت های غلط مطالعه ام رو تصحیح کنم. این خیلی برام ارزشمنده.
خیلی وقت بود دنبال واژه ای میگشتم که این شرایط را توصیف کنم. «مصرف صنعتی» واژه بسیار درست و به جایی است و امیدوارم روزی به «لغت نامه های» زبانی اضافه شود.
با مهر
یاور
این متن، در مسیر کتابخونی من یک نقطه عطف شد.
ممنون از نگاه زیباتون.