پیشنوشت: قبلا هم کمی در مورد مسیر شغلی نوشته بودم و در برخی پاسخها به دوستان وعده آغاز بحث مسیر شغلی را داده بودم. دوست دارم این موضوع را به صورت جدی با هم دنبال کنیم.
من این موضوع را به عنوان یک موضوع فرعی در کنار کتابخوانی پیش خواهم برد.
داستان سه بچه خوک را شاید شنیده باشید، البته در بعضی از کتابهای کودکان دیدم که جای خوک، خرس قرار دادهاند تا از واژه غیراسلامی خوک استفاده نکرده باشند! حالا که داستان را بخوانید متوجه میشوید کجای این کار مضحک است! بنابراین ممکن است در بازار این داستان را در کتاب سه بچه خرس ببینید. حالا، این که تصویر بالا چه ربطی به این داستان دارد را در انتهای مجموعه سه بچه خوک خواهید فهمید.
راستش من این داستان رو خیلی دوست دارم و توی سخنرانیهام برای دانشجویان سالاولی تعریفش میکنم (البته تا حالا فقط دو ساله که این کار رو میکنم)، گفتم با شما هم به اشتراک بگذارم.
داستان سه بچه خوک
داستان از این قرار بود که سه تا بچه خوک به دوره بلوغ میرسن و مادرشون میگه:
خوب دیگه، وقتشه برید دنبال زندگی خودتون. برای شروع، هر کدومتون برید دنبال ساختن یک خونه خوب. تا خونه نساختید آروم نگرید که هر لحظه آقا گرگه منتظره تا بیاد شما رو بخوره.
سه تا بچه هم با کلی شوق استقلال، راه افتادن به سمت ساختن آیندشون. رفتن و رفتن و رفتن.
اما همون وسطا، آقا گرگه چشمش به اون سه تا افتاد و با خودش گفت:
بهبه، چه غذاهای تازه و خوشمزهای…. صبر میکنم، سر صبر سه تاشون رو میخورم.
خوک اول که خیلی وارد و ماجراجو بود، شروع کرد به ساختن یک خونه با پوشال و کاه. به خاطر سبکی مصالح و سادگی ساخت، چند ساعته یک آلونک برای خودش ساخت و با غرور گفت:
حال کنید… یاد بگیرید…. به این میگن خونهسازی. من الان دارم میرم این تو میخوابم و استراحت میکنم. اما شما باید برید توی آفتاب و … جون بکنید. اسم این خوک رو بگذاریم خوک سریع.
خوک بعدی که اسمش رو میگذاریم خوک متوسط، قبول نداشت این روش رو. میگفت:
من این جور خونه رو دوست ندارم، سریع با یه باد کنده میشه. راحت میشه بهش تجاوز کرد. از طرفی هم وقت ندارم کلی صبر کنم تا یک خونه آجری بسازم. برای همین یک خونه محکم با الوار میسازم.
این شد که چند روز کار کرد و یک خونه با چوب ساخت.
خوک سوم که اسمش رو میگذاریم خوک محتاط، گفت:
این خونه تو هم که دووم نداره. زود با یه آتیش، یه باد تند یا کهنگی از بین میره. من به این حرفا کار ندارم. من باید یک خونه محکم بسازم. باید یک کار بزرگ کنم. برام هم مهم نیست که دیگران چی میگم.
خلاصه، کار کرد و کار کرد، زحمت کشید بعد از چند ماه خونش آماده شد. و رفت توش. توی این مدت ساخت، کلی آدم اومدن مسخره که:
آخه برای چی انقدر وقتت رو تلف میکنی؟ داداشات رو ببین… ببین چقدر زود صاحب خونه شدن. ببین الان به کارهای اصلیشون میرسن. این مسخرهبازیا به تو نیومده.
گذشت و گذشت تا این که آقا گرگه با خودش گفت حالا دیگه وقتشه دلی از عزا در بیارم (تا الان کجا بود بماند، خودم نتونستم تا حالا کشف کنم). خلاصه رفت سراغ خوک سریع. خوک سریع هم تندی پرید توی خونهاش.
حدسش خیلی براتون سخت نیست که بفهمید آقا گرگه با یه فوت، کل خونه پوشالی رو داد هوا. دیگه چیزی از خونه نموند. حالا دو تا روایت داریم که میشه برای گروههای مختلف تعریف کرد.اگر گروه هدفتون واقعگرا باشن، آقا گرگه خوک سریع رو یه لقمه چپش کرد. اما اگر از اونهایی هستید که پایان خوش دوست دارید* خوک سریع فرار کرد به سمت خونه خوک متوسط (چوبی).
آقا گرگه بعد از اون خونه قبلی، رسید به خونه چوبی. این جا دو نسخه داریم. نسخه اول میگه با یک فوت محکمتر کل خونه رو به باد داد، اما نسخه دیگه میگه آقا گرگه با یک فندک برای خودش یک خوک برشته درست کرد (معلومه که اگر آدمی باشید با روح لطیف، باید براتون بگم که اون خوک هم با خوک قبلی فرار کردن سمت خونه آجری).
آقا گرگه میرسه به خونه آجری سوم. فوت میکنه، دوباره فوت میکنه… کبریت میکشه، چکش میزنه. هر کاری میکنه نمیتونه وارد بشه.
باز هم باید به عرض اون دوستانی که پایان خوش دوست دارن عرض کنم که در نسخهای از داستان، آقا گرگه میخواد از دودکش خونه بره پایین، اماخوکها توی اجاق خونه آتیش روشن میکنن و گرگه جزغاله میشه.
تا اینجای داستان برای شما شاید تکراری بوده باشه. داستان من با شما تازه این جا شروع میشه. سوال مهمی ازتون دارم که سعی کنید جوابش رو در دیدگاه بنویسید یا روی کاغذی چیزی بنویسید. اسم این محک رو میٰگذاریم محک سهبچه خوک:
محک سهبچه خوک:
۱- به سبک کدام خوک زندگی میکنید؟
۲- دوست داشتید در زندگی، نقش کدام خوک را بازی میکردید؟
ادامه این نوشته ۴-شنبه خواهد بود. فقط بدونید اگر دیدگاهتون منتشر نشد، به خاطر اینه که به پاسخ نزدیکه! بعد از نشر قسمت بعدی، منتشر خواهند شد.
سلام. مشخصا بیشتر شبیه خوک اول زندگی میکنم ولی دوس داشتم نقش خوک سوم رو میداشتم!
سلام.
من بیشتر شبیه خوک سوم زندگی کردم، ترجیح میدادم بلد بودم در هر برحه از زندگی با توجه به شرایط خوک اول و دوم هم میشد بود و نتیجهی رضایت بخش گرفت.
من خوک نوع اولی هستم که یه سرپناه کاهی واسه خودش ساخته و داره هر روز یه آجر روی آجرهای اون سرپاه خشتی و اصلی میذاره.
من تو بحث استراتژی های شخصی به این رسیدم که نباید بیشتر از حد “نیازهای ابتدایی برای بقا” روی برنامه های کوتاه مدت انرژی گذاشت.
پس وقتی به قدر نیاز و کفافم سرپناه کاهی رو ساختم، باقی انرژیم رو روی سرپناه خشتی ام صرف میکنم.
سلام
من فکر میکنم بیشتر به سبک خوک متوسط زندگی میکنم و الان با خوندن این داستان متوجه شدم در تمامی امور زندگی بیشتر اینطور هستم . یعنی جایی در میانه .
نقشی میان احتیاط و سرعت !
بیشتر که فکر میکنم میبینم شاید این خانه چوبی و متوسط بیشتر اذیت کننده هست .
چیزی شبیه برزخ .
لطفا در قسمت های بعدی داستان بیشتر برامون تحلیل کنید .
ممنون .
من توی مسائل مختلف نقش خوک های مختلفی رو میگیرم. می دونم که توی مسئله کار و کارراهه شغلی خوک سومم. من از همه همکلاسیام حقوق کمتری می گیرم و مدت زمان بیشتری توی یه محل کار می مونم. انقدر میمونم که اونجا یاد بگیرم. تا وقتی دارم یاد میگیرم سختیاشو تحمل میکنم. ولی خوب دوستام در مقایسه با من زودتر محل کارشون رو ترک می کنن و با حقوق بیشتر میرن. جای جدید. دلیلیش این هست که فکر میکنم فعلا باید تجربه به دست بیارم و از عهده چالش ها بر بیام.
ولی مثلا تو موضوع خرید ماشین من نقش خوک اول داشتم تا گواهینامه گرفتم. یه ماشین ارزون خریدم و اصلا به مسئله امنیتم تو این ماشین فکر نکردم. می شد منتطر بمونم با پس انداز بیشتر و کسب مهارت بیشتر ماشین بهتری بخرم ولی این کار رو نکردم.
این که تحت تأثیر چه عاملی تو قالب کدوم خوک عمل مبکنم رو نمیدونم.
من فکر می کنم مثل خوک دوم زندگی می کنم. زیاد سرسری نمی گیرم اما زمان زیادی هم نمی ذارم
هر چند دوست دارم مثل خوک سوم باشم.
البته به نظرم بستگی به موقیت و شرایط می تونه هر کدوم از این حالت ها اتفاق بیفته
سلام.
راستش چندبار سوالها را خواندم و بهشان فکر کردم. برای من پاسخ دادن به آنها سخت است. چون زندگی در نظرم برای انسان ابعاد متفاوتی دارد. هر تصمیممان را در زندگی میتوانیم با منطق یکی از خوکها انجام دهیم. من سوال را برای خودم میبرم در مسیر همان چیزی که ابتدا گفتهاید یعنی بُعد مسیرِ شغلیِ زندگیم. راستش چیزی که تا الان بودهام شاید بیشتر شبیه به خوک سوم باشد. محتاط بودن در مسیری که رفتهام.
متاسفانه اگر نمرههای خوبی در دانشگاه کسب کنی ترغیب میشوی که ادامه دهی تا با اعتبار بیشتری شروع به کار کنی(لااقل برای رشتههای علوم چون موقعیتهای متنوعی برای کار پیش رو ندارند. ادامه تحصیل گزینه سنگینتری میشود و مدرک بیشتر ملاک قرار میگیرد.)، این رفتار برای من خوک سوم را تداعی میکند(صبر کن برای یک موقعیت تضمین شده). اما فکر میکنم روش درست این است که از خوک اول شروع کنی. همواره آجر نیست که بتوانی خانه آجری بسازی. از همان پوشال و کاهگل شروع کن یادبگیر اصلا خانه ساختن را تابعد . فکر میکنم این داستان یک تصویر غلط به آدم میدهد یا شاید هم تصویری که زیادی ساده شده است. رسیدن به خانه آجری با پذیرفتن ریسک خانه کاهگلی ممکن نیست.
بیشترین چیزهایی که اکنون من را آزار میدهند تصمیمهایی بوده که از روی احتیاط گرفتهام(نگرفتهام). اگر تصمیمی را به دور از احتیاط و مصلحت گرفتهام و هرچند نتیجه خوبی هم نداشته باز موجب رضایتم بوده. پس در سعیم این است که در آینده ریسک پذیری بیشتری داشته باشم.
ببخشید بابت طولانی شدن.
چیزهای مهمی از نوشتههایتان آموختم. بینهایت سپاسگزارم.
سلام
در این چند روز بارها به این دو سوال فکر کردم. از همان ابتدا می دانستم که به سبک خوک سوم زندگی می کنم مثال های متعددی دارم. از دوران دانشجویی که تمایلی به مطالعه جزوه اساتید نداشتیم و همیشه می خواستم اصل کتاب معرفی شده را بخوانم تا سال های گذشته که شرایط دشواری را برای کسب و تثبیت موقعیت شغلی ام تحمل کردم. اما چیزی در ته دلم با این سبک، صاف نمی شود. وقتی برای ساخت خانه ای اینقدر تلاش می کنی رها کردنش دشوار می شود. اگر اشتباه ساخته ای، نمی توانی بپذیری که باید خراب کرد و دوباره ساخت. سخت است که از آن خارج شوی و به دنبال راه حل باشی.
من این سبک را قبول دارم و نمی توانم به زندگی با سبک دیگری فکر کنم. به این احساس که جای پایم محکم است، نیاز دارم ولی نمی خواهم که پاگیر
شوم. می خواهم که لذت ببرم، دوست دارم با توانایی و آگاهی از زمان رهاکردن و از نو ساختن، به مسیرم ادامه دهم.
پینوشت: تصاویر و متن داستان برایم خیلی آشنا بود ولی مطمئن بودم با اسم خرس آن را نشنیده ام. جستجویی کردم، زمان کودکی ما دهه شصتی ها، این داستان با نام سه بچه فیل بود با همان سرنوشت تلخ برای دوتای اول. حتی پی دی اف کتاب هم هست، نوشته مصطفی ابوالقاسمی.
با سلام
من فکر می کنم بیشتر به سبک خوک دوم و سوم زندگی کرده ام یعنی کمال گرایی و سخت گیری نسبت به انجام درست کارها ،ولی این مسلئه گاها انرژی زیادی از من گرفته است اگر چه در تثبیت موقعیت همیشه کمک کننده بوده است .
در خصوص آنچه دوست دارم اینکه بتوانم انعطاف پذیری خودم را تقویت کنم ،و از سبک خوک اول استفاده کنم و برای همه کارها از مشارکت هم استفاده کنم و کمی هم ریسک پذیری بیشتری را تجربه کنم .
متاسفانه در مقاطعی از زندگی، نقش خوک محتاط رو بازی کرده ام.
فکر می کنم اگه قرار بود تصمیم بگیرم حتما چند ماهی را صرف ساختن خونه ایی محکم می کردم. آن هم به دلیل ویژگی کمال گرایی است که دارم و دوست دارم همواره همه چیز در بهترین وضعیت خود باشه و از سایر منابع و هزینه های صرف شده در قبال آن غافل می شوم.
سلام
من بودم از خوک مادر تبعیت میکردم
بالاخره حتما یه تجربه ای داره که سه تا بچه خوک رو به سن بلوغ رسونده
من بودم نگاه میکردم ببینم اون چه خونه ای ساخته که توش این همه مدت امنیت داشته
بعدش تصمیم به ساخت خونه میگرفتم