شما چای را به خاطر قند می‌خورید یا قند را به خاطر چای؟

شما چای را به خاطر قند می‌خورید یا قند را به خاطر چای؟

در دوره لیسانس داشتیم با تیم ۵ نفره دانشگاه، همراه با سرپرستمان، برای مسابقات ریاضی می‌رفتیم، یکی از بچه‌ها از سر شوخی (یا از آن خودزنی‌های اعلام‌کننده غرور) برگشت و به مسئول تیم ما گفت:

استاد،… ما که مدال نمی‌آوریم! برای چی می‌ریم مسابقه اصلا؟ فقط وقت تلف کردنه.

استاد برگشت گفت: فرض کن می‌خواهی چایی بخوری، حالا ممکنه باهاش قند هم بخوری. الان قند رو به خاطر چایی می‌خوری؟ یا چایی رو به خاطر قند می‌خوری؟

دوست دانشجوی ما گفت: خوب معلومه،… ممکنه اصلا چایی رو با خرما، توت یا خالی بخوریم. قند یک چیز جانبیه. اما چه ربطی داره؟

استاد گفت: ببین ما وقتی می‌ریم توی مسابقات، قراره کلی استاد خوب ببینید، قراره کمی با فضا آشنا بشید، دوستان خوب پیدا کنید. مدال اگر بگیرید،‌ حکم قند کنار چایی (آشنایی با دوستان و اساتید) رو داره.

من هنوز هم بعد از ۱۲ سال که از اون روز می‌گذره،‌ چایی و قند رو تویِ ذهنم دارم. شاید، اگر مسابقه رفتن من، فقط یک نتیجه داشت و اون  یاد گرفتن همین مفهوم بود، امروز از گذروندن ۶ روز برای اون مسابقات ناراضی نیستم.

حالا امیدوارم بتونم بعضی مفاهیم رو بهتر برسونم. گاهی اوقات ما در دام موضوعات فرعی می‌افتیم.

۱- پول یک ابزار است. پول مثل قندی است که چای زندگی شما را شیرین می‌کند، اما خیلی‌ها مثل من، چای بدون قند را هم دوست دارند! (البته زندگی با پول را هم دوست دارم!). پول زندگی را شیرین می‌کند، اما نباید خود زندگی را فدای قند کنیم. مشکل خیلی از افراد در تحلیل تاثیر پول این است که می‌خواهند شیرینی قند را منکر شوند. این دفاع اشتباه، گل به خودی است. نباید منکر شیرینی قندِ داشتن پول در زندگی شد، اما مشکل اینجاست که باید پرسید این قند را به خاطر کدام چایی می‌خوریم؟

۲-  گرفتن مدرک، یک قند است که فرایند یادگیری و تحصیل شما را شیرین می‌کند. در انتها می‌گویند حالا که انقدر کتاب یاد گرفتی، مطالعه کردی، انقدر خودت رو ثابت کردی، بیا مدرک رو هم بگیر. شما با این مدرک می‌توانی این مطالعات و سختی‌ها را به دیگران ثابت کنی. اما گاهی ما  چایی را فدای قند می‌کنیم. یعنی آنقدر از اصل موضوع دور می‌شویم که صرفا مدرک گرفته‌ایم و چیزی از تحصیل باقی نمانده برایمان. کسی منکر شیرینی قندِ مدرک نیست. معلوم است که داشتن مدرک به لحاظی خوب است. اما قرار نیست به خاطر آن فرایندهای یادگیری را تحت تاثیر قرار داد. قرار نیست خودمان را آنقدر درگیر نمره و امتحان کنیم، که نفهمیم این همه کتابی که در طول درس خواندیم اصلا در مورد چه بود؟

۳- لب تاب، گوشی و ماشین قرار است زندگی ما را شیرین‌تر کنند، قرار است کمکمان کنند، قرار است رشد و توسعه ما را تسهیل کنند. اعتماد به نفس، عزت نفس و راحتی زندگی ما را افزایش دهند. اما قرار نیست به خاطر آن‌ها اصل زندگی را فدا کنیم. به خاطر رسیدن به یک خودرو، مسیر زندگی خودمان را تغییر دهیم، عزت نفس و راحتی (حداقلی) خود را فدا کنیم. من افراد زیادی دیدم که به خاطر قسط ماشین، در ماشینشان گریه می‌کرده‌اند، به ده‌ها نفر رو زده‌اند. بسیاری دوستان را دیده‌ام که یک گوشی خوب ۳ میلیونی برای عکس گرفتن و باتری داشتن در مسافرت گرفته‌اند. اما آن پول را از پس‌انداز مربوطه به مسافرتشان برداشته‌اند.

۴- داشتن (خرید) منزل، قرار است آوارگی و نگرانی از یافتن خانه در انتهای هر سال را کم کنند. قرار نیست هر ماه چنان فشاری به زندگی خود بیاوریم که به خاطر پرداخت اقساط اصلی‌ترین سال‌های زندگیمان را در استرس و اضطراب به سر ببریم. آدم‌های زیادی دیده‌ام که آنقدر در اقساط منزل خود مشغولند که از ده سال اصلی زندگیشان چیزی باقی نگذاشته‌اند. یکی نیست بگوید تو که از دادن ۱ میلیون اجاره گریزان بودی، چجوری ۴ سال ۵ میلیون قسط می‌دهی.

۵- شبکه‌های اجتماعی آمدند تا ما دوستان بیشتری داشته باشیم، با استرس کمتری صحبت کنیم. راحت‌تر با دوستان دوردست ارتباط برقرار کنیم. این ابزارها قرار بود حکم قند برای چای (دوستی و آرامش از دوستی) را داشته باشند. قرار نبود تمام دوستان واقعی خود را از دست بدهیم و به قند بپردازیم. چه بسیاری از ما که آنقدر در شبکه‌های اجتماعی درگیریم که از زمان حضور در کنار دوستان زده‌ایم، از زمان حضور در کنار خواهر، فرزند، برادر، پدر و مادر  زده‌ایم. یادتان هست شعار اولیه فیسبوک و سایر شبکه‌های اجتماعی چه بود؟

۶- شبکه‌هایی مانند goodreads و ابزارهایی که مطالعه را رصد می‌کنند قرار است به مطالعه ما کمک کنند. قرار است مطالعه ما به عنوان چای را شیرین‌تر کنند. قرار نیست اصل ماجرا را تحت تاثیر قرار دهند. هر کدام از این جریان‌ها قرار نیست لذت ما از مطالعه و برنامه مطالعاتی ما را تخریب کنند.

شما عضو یکی از کانال‌های تلگرامی مشوق مطالعه کتاب می‌شوید. مرتب شما را تشویق به مطالعه می‌کنند. اما آنجا مکانی است که برای شما توانایی خواندن متن بلند باقی نمی‌گذارد. آنقدر همه چیز شکار شده،‌ لقمه شده و هضم شده در اختیار شماست که برای شما همتی نمی‌ماند تا چون یک شیر به جنگل بزنید و آهوی خود را شکار کنید. کمی که می‌گذرد، احساس می‌کنید یک شیر بی‌یال و پنجه شده‌اید که از ترس در کنج قفس خود نشسته‌اید و منتظرید شب، گوشتی چیزی جلوی شما بیندازند، و شما غرشی بزنید در این شبکه‌ها که آره «ما به همه گفتیم زدیم، شمام بگین زده».

شما عضو شبکه‌هایی مانند GOODREADS یا از این دست شده‌اید. هدفتان این بوده که در یک حوزه خاص، مطالعه کنید. این شبکه قرار بوده مشوقتان باشد یا در انتخاب کتاب کمکتان کند. کمی می‌گذرد، (تازه اگر برنامه‌ای را قبلا نوشته بودید) به خودتان می‌آیید و به خود می‌گویید، من اصلا قرار نبود اینجا باشم! (در حالت خوب) این کتاب‌ها چی بود که من خواندم؟ به خاطر قند انگیزش و راهنمایی، چای برنامه مطالعاتی خودتان را داده‌اید تا یک چای مانده و مسموم اما با قند بخورید. حالا که چای را خوردید با خود می‌گویید من اصلا این چای را نمی‌خواستم.

۷- نکته‌برداری و تفکر عمیق قرار است قندی باشند برای چای افزایش یادگیری. قرار نیست آنقدر قند در چایی بریزیم تا کل چای بیرون بریزد و درواقع ما یک لیوان قند خیس‌خورده با چای بخوریم! کتاب خواندن یک فرایند بلند مدت است. یادگیری هم کم‌کم رخ می‌دهد. اگر روند نکته‌برداری شما کمی از حد بگذرد،‌ مطالعه شما آنقدر فرسایشی می‌شود که هر وقت می‌خواهید مطالعه کنید، باید آنقدر آمادگی ذهنی در خود ایجاد کنید که تقریبا با مسائل امروزی، مدت‌ٰها می‌گذرد و می‌بینید من آخه چند صفحه کتاب خوندم؟ اصل چای، ریخته شده بیرون تا یک تعداد زیادی قند را در استکان خود بریزید.

 

 

پانوشت:

نمی‌دانم چرا! اما این شعر سهراب را متناسب با متن بالا می‌دانم. شاید به خاطر این که یادآوری کند چای واقعی چیست!

شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود: زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست، گل لبخندی چید، هدیه‌اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا، لب پاشویه نشست.
پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد، شعر زیبایی خواند، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
با خودم می‌گفتم: زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست، زندگی، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی، که به هنگام ورود آمده‌ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
هیچ ….

زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره‌ها می‌ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دِل داری، شعله‌ی گرمیِ امید، تو را خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان فردایی است، که نخواهد آمد.
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودنِ توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی، آخرین فرصت همراهیِ با امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه‌ی خاک به جا می‌ماند
زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن‌هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی‌ها داد
زندگی شاید آن لبخندی‌ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی‌ست
من دلم می‌خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.

7 دیدگاه در “شما چای را به خاطر قند می‌خورید یا قند را به خاطر چای؟”

    1. دلیل اینکه که وبلاگ رو شروع می‌کنیم، یا این که بعد از مطالعه و تکامل می‌فهمیم برای چه کاری خوبه و چه باید کرد می‌شه چایی، حالا ممکنه به خاطر زیبایی، شکل، قالب، چهارتا کامنت یا مباحث جانبی (به عنوان قند) کلا مسیر اصلی رو فراموش کنید.

  1. سلام میثم عزیز
    منم استعاره‌ها رو خیلی دوست دارم و راحت‌تر ارتباط برقرار می‌کنم. چای و قند هم با تگ نام تو در ذهنم ثبت شد.
    راستی پادکستت با امین خیلی خوب و الهام بخش شده. از همون‌جا به این نوشته رسیدم.
    صرفا گفتم تشکر کنم.

  2. من چون تویه خانواده ای که همیشه دعوا ودرگیری مادرم وپدرم بود وبی پولی وکلا ددرست زندگی نمیکردن الان همه چیزدارم .زندگی من خداروشکرخوبه دانشکاه رفتم .الان دانشگاه یه پستی دارم ولی متاسفانه همیشه احساس وانگیزه ای ندارم دکتررفتم افسردگی دارم .همیشه احساس تنهایی میکنم .شبها ازخواب بیدارمیشم دخترم میبینم گریم میگیره .اینده چی میخادبشه؟ ازخدا هم دورشدم ..
    هرچیزی بجاش خوبه، متن روخوندم جالب بود آرامش‌و دوستی ومحبت خیلی ارزش داره وهمه چیزپول نیست .البته خوبه درست گفتین ولی آرامش وروحیه داشتن بهتره.‌ یکی شاده میخنده تودلم حسرت خندش رومیخورم ..
    خیلی خسته ام خیلی دلم ناآرومه.

  3. میثم جان غیبت شما برای خوانندگان محسوس هست.
    کاش جستارنویسیِ وبلاگی تون رو دوباره از سر بگیرید.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.