این متن را در ادامه نوشتهای از یاور مشیرفر عزیز، با عنوان «خطی یا پیچیده؟ این ایده هنوز خام است»، پرداختهام. از این تکه متن او آغاز میکنم:
نمی توان تصوری این چنین داشت که توسعه مهارت های فردی با یک «کمیت» مثلا دویست صفحه کتاب خواندن در یک روز یا سه هزار کلمه نوشتن به اتمام برسد. این درخت همیشه نیازمند خاک حاصلخیز، آب، اکسیژن و نور خورشید است.
خواستم به بهانه این نوشته، تاکیدی کنم روی تفاوت شاخصها و تجمیعپذیر نبودن آنها. این که هر چیزی به جای خود، کیفیت را فدا نمیکنید قبول اما کمیت را هم فدای کیفیت نکنید!
جایی روی «علم بهتر است یا ثروت، کار آزاد بهتر است یا دانشگاه» بحث بود، ادعایی کردم:
هر کس در دوره تحصیلی خود به مدت چهار سال روزی ۸ ساعت مطالعه کند را، (اگر افتخار داد) استخدام میکنم!
چرا و چطور چنین چیزی گفتم و چنین ادعایی میکنم بماند برای بعد. نکته اینجاست که دانشجویان، درآمد خود را با بازاریها مقایسه میکنند اما روزی ۱۲ ساعت کار کردن آنها برای حداقل ۷ سال پس از دیپلم را نمیبینند! بازهم توضیح این موارد، بماند برای بعد.
نکته اصلی، ایمیلها و پیامهای دریافتی من بود. بسیاری شاگرد اول دوره خود شده بودند، حتی در حوزههایی مدال کسب کرده بودند و از من میخواستند طبق ادعایی که کرده بودم، آنها را استخدام کنم.
من از احراز شرط میپرسیدم و آنها بدون استثنا حرفهای زیر را میزدند، تنها تفاوتشان تغییر کمی در اعداد بود یا اینکه تعداد مشکلاتی را که در زندگی داشتهاند نام میبردند.
من کارم خیلی درست بود، ۲ ساعت که خوندم شاگرد اول شدم و بیشتر از این نیاز نبود. مهم عمق و کیفیت مطالعه و درس خواندن بود، که من داشتم. مهم این بود که من با ۳ روز مطالعه در فرجه به نتایجم میرسیدم.
و من فقط یک کار میکردم «پاسخ نمیدادم». از آنها معذرت میخواهم اما نمیتوانستم در ایمیل به آنها بفهمانم، که حتی اگر به ادعای شما، کیفیت بالا رفته باشد، چرا دست به کمیت زدهاید؟ مگر یک کارگر تازهکار بازار میتواند (در دوره کارگری نه مرحله بیزینس و رشد) به صاحبکارش بگوید: «من کیفیتم خوبه ۱ ساعت براتون کارگری میکنم؟» شاید در محل شما اینجوری باشه، اما من چنین چیزی ندیدهام. یک بازاری خوب، حداقل ۷ تا ۱۰ سال با حقوقی حدود از ۵۰۰ هزار تا ۱ میلیون تومن (که معادل صفر تومان یک دانشجو است به خاطر هزینههای رفتو آمد، ریسک و درمان)، کار میکند تا به مرحله رشد و دانش ایجاد یک حجره، مغازه یا شرکت برسد (اگر بخواهد با احتمال بالا موفق شود و درآمدزا باشد).
در مورد کتاب هم، چنین چیزی را دیدهام، مثلا به طرف میگویم سِشِن مطالعه زیر ۵۰ صفحهای نداشته باش، اما بعد که میبینمش میگوید: «داشتم فکر میکردم. مهم اینه که عمق داشتم». نکته این است که تو، وسط کار نباید فکر کنی. وقتی ۵۰ صفحه از آن رده کتاب خوندی، برو تا فردا فکر کن. شعبانعلی عزیز در این صفحه به نوعی به بحث کیفیت و کمیت مطالعه اشاره کرده.
متاسفانه اغلب ما توهم هوش بالا داریم، ابلهانهتر از همه این که:
به فرزندانمان به خاطر بازی با گوشی (که خود نادان و ترسویمان نتوانستهایم با آن کار کنیم) باهوش میگوییم! انصافا جلوی قورباغه یا طوطی بگذارید گوشی را، بهتر از او کار میکند.
البته امیدوارم به هوشمندپنداری برخی دوستان بر نخورد.
اونقدر اوضاع خرابه که شما اگر «باهوش» رو گوگل کنید (خواهشا همین الان بکنید، اصلا روی این لینک بزنید)، لیستهای احمقانهای میآید که سعی دارد، حماقتها، نادانیها، کممهارتیها، مشکلات روانی، عقدهها و کم عمقیهای ما (و فرزندانمان) را به باهوش بودنمان بچسباند! و ما که سرشار از هوش هستیم، چه نیازی است کار کنیم و عرق بریزیم؟
در فرجه، درس میخوانیم و نمره میگیریم. اگر هم استادی میانترم زیاد و سخت گرفت، به خاک سیاه مینشانیمش. برای توضیح بگویم که دادههای نظرسنجی بسیاری از اساتید دانشگاه را تحلیل کردهام و رابطه معناداری بین امتحانهای میانترم سخت و نمره نظرسنجی او یافتهام. ما باهوشیم و کسی حق ندارد ما را به چالش بکشد! ما که پس از ۴ سال بازی، مدرک میگیریم، دوست نداریم کسی به ما دستور دهد. برای همین اصلا حاضر نیستیم بریم کارآموزی، حاضر نیستیم دو تا کار انجام بدیم. ما باهوشیم و فقط باید در جاهای مهم به کار گرفته بشیم. اصلا نشد میرویم خارج. اصلا این تب و تاب کارآفرینی برای چی رایج شد (با بد و خوبش کار ندارم)؟ کسی تحمل شاگردی نداشت.
دوست من، یک کارگر در بازار، دستشویی را هم میشورد (که چیز بدی نیست)، کلی کار بانکی، حمالی و .. هم میکند.تو حتی ظرف غذایی که دانشگاه به تو داده را هفتهای یک بار میشوری. حتی قاشق اضافه از دانشگاه میآوری و فردا بر میگردانی تا قاشق نشوری. کف ظرفهای خود مشمای یک بار مصرف میکشی، تا یک وقت آن را نشوری. بخش وحشتناک ماجرا آنجاست که با افتخار هم از این هوشمندی خود تعریف میکنی.
من وقتی از بحثی مانند درس «آنالیز» با دوستان خود صحبت میکردم، میگفتند ما فول بلدیم. از آنها میپرسیدم معنی فول بلدیم شما چیست؟ میگفتند:
خوب کتاب را یک بار از اول تا آخر خوندیم!
میپرسیدم خوب تمریناش رو چی حل کردید؟ میگفتن:
راحتهاش رو حل کردیم، بعضیهاش رو هم از توی حلالمسائل نگاه کردیم!
میگفتم، پسر خوب من تمرینات بیش از ۱۵ کتاب رو حل کردم نمیگم فولم، بعد تو میگی فولم؟
در ذهن داشته باشید که اگر کسی به اندازه فعالیت یک کارگر بازار (۸ تا ۱۰ ساعت) کتاب و درس بخواند (با کیفیت حداقلی)، آینده حداقلی او را تضمین میکنم، حفظ کمیت در حوزه دانش، کیفیت هم خواهد آفرید و ما را (به خاطر قابل اندازهگیری بودن) از برخی توهمات دور میکند.
از نظر من:
هوش، فقط بهانهای برای تنبلی است، چه داشتنش و چه نداشتنش! چالشهای بزرگ برای خود ایجاد کنید که کمیت و کیفیت همزمان بخواهند. چالشهایی را طرح کنید که نتوانید به سادگی انجام دهید. کسی از پیادهروی آزاد، قهرمان ماراتون نشده است.
پانوشت ۱: برخی از مطالب بالا، در پستهای بعدی، عمیقتر بررسی خواهند شد.
پانوشت ۲: شکل بالای صفحه نمایی است از نحوه درست کردن و تصور کردن چنبره کلیفورد با کاغذ. برای اینکه بفهمید به چه دردی میخوره و چه ربطی به مقاله داره برید به این لینک. اگر میخواهید بدانید این چنبره را چطور میتوان با کاغذ درست کرد و کمی توضیحات ببینید به این لینک مراجعه کنید. یه مقاله باحال هم در مورد نحوه تصور اشیاء هندسی رو میتونید اینجا ببینید. اگر هم میخواهید یک تصور بهتر از چنبره کلیفورد داشته باشید به شکل زیر نگاه کنید و ذهنتون رو باز بگذارید و الگو را کشف کنید.
سلام
خداقوت
کاش وبلاگتون خبرنامه داشت ، تا از مطالب جدیدتون آگاه میشدیم
سلام، ممنون که ایده دادید، تا حالا بهش فکر نکرده بودم.
فعلا تا یک ماه آینده، برنامم اینه که روزی یک پست بگذارم.
به لحاظ فنی مشکلی نیست. باید نیازسنجی کنم، اگر سودش از ضررش (تصاد با اهداف) بیشتر بود حتما اطلاع میدم.
باسلام و خدا قوت اقای مدنی
در ارتباط با رابطه ی کیفیت و کمیت دوست دارم ی نقل قول از شاهین کلانتری داشته باشم” مسیر کیفیت از کمیت می گذره”
حالا که طاهای من ۷سالشه به عقب نگاه میکنم میبینم کمیت اجازه نداده به کیفیت فکر کنم.
بهترین مدرسه_بهترین معلم_بهترین لباس_بهترین دوچرخه
رشدش خیلی وقتها یادم رفته
#تربیت_انسان_بهتر_یادم_رفته
برا تربیت فرزندم
#انسانم_آرزوست
بیا یک جور دیگه نگاه کن، یک شاخص کمی وجود داشته به نام میزان زمانی که باید برای فرزند می گذاشتی
اما این کمیت رو فدای کیفیت مدرسه، لباس و دوچرخه کردی
در واقع هر نوع زندگی که بخوای انتخاب کنی، یک سری کمیتها رو باید کف بگیری، مثلا در زندگی متاهلی میزانی که باید پارک ببریش، باهاش حرف بزنی، با همسر، میزان مطالعه و …
قرار نیست بالانس و برابر باشن، اما انتخاب یک رژیم مناسب با کمیتهای مناسب کمکتون میکنه
برای خود من این یعنی ضعف یا تاخیر در بسیاری از کیفیت.ها، اما انتخاب کردم و اون خطوط قرمز کمک میکنه