ما کشته می‌شویم، اما در آمار نیستیم

نکته مهم: استفاده از موضوعات نظامی برای درک بهتر موضوع هستند و هیچ ربطی با هیچ جای خاصی ندارند. متن هم کاملا گویا است.

۱- ماهی سبزی‌پلو سگ است.

یک ارتش رو در نظر بگیرید. فرمانده ارتش به سادگی می‌شماره و می‌گه ما ۱۰ هزار نفر کشته دادیم، اما پیروز شدیم. این یک افتخار برای فرمانده ارتشه. جالبه که حتی تعداد کشته‌‌ها رو رند هم می‌کنه، حالا ۶۰ تا زیاد، ۱۰۰ تا کم. اما برای اون ده هزار نفر و خانواده‌هاشون چی؟ هر کدوم از اون ده‌‌هزار نفر یک زندگی و یک خانواده از بین رفته. سوال اینه که وقتی داری در مورد موفقیت صحبت می‌کنی، داری به عنوان یکی از اون ده هزار نفر حرف می‌زنی یا از دید فرمانده ارتش؟ بیشتر ...

هشدار به یزدان: ما گول می‌خوریم و باز هم گول می‌خوریم. مواد لازم: یک رسانه خوب.

یزدان برای نوشته «ما زود فراموش می‌کنیم، در کمتر از یک چشم به هم زدن» یک دیدگاهی گذاشته بود:

میثم جان سلام. یه مدت نبودی و ما مشتاق دیدار. خوشحالم دوباره مینویسی و مستفیذ میکنی مارو.همون وسطهای خوندن این مطلبت بغض کردم. انگار داشتی از من میگفتی. با تمام وجود درک میکنم. نابرابری همیشه هست، بوده و خواهد بود. همیشه به کسایی که تونستن خودشون رو از این نابرابری های جدا کنند و گلیم خودشونو کشیدن بیرون آفرین میگم و غبطه میخورم. اما همه که مثل هم نیستن، همه ما متفاوتیم و هرکسی یه شخصیتی داره، بعضیا خیلی عاقلانه تر رفتار میکنن و بعضیام مثل من شاید کمتر عاقلانه رفتار کردند. بعضیا تلاش و پشتکار تو ذاتشونه و عده ای کمتر. همه که شرایط مالی شون مهیا نیست. همه که تو جاهای با امکانات بدنیا نیومدن، خیلیا مثه من تو روستا(که تا دبیرستان حتی نمیدونست کتاب غیر درسی چیه؟؟!!) از اون به بعد هم که براساس همون تفکرات روستایی و شاید تربیت خانوادگی و جبر محیطی چندان مطلب جالبی وجود نداشت. نه خودم فهمیدم و نه کسی بود که بگه راه و چاهو…همیشه خوب می نوشتم، شعر ، داستان، انشاء مدرسه و…اما هیچوقت کسی نگفت بیا عزیزم این راهته و برو از مسیر زندگیت لذت ببر…تا چشم وا کردم دیدم دوتا مدرک یکی لیسانس و یکی فوق لیسانس تو دستمه، اما نه دوستشون دارم و نه چیزی ازشون فهمیدم. این همه سال حتی رویاها و آرزوهامم مردن، تا دلت بخواد کتاب انگیزشی و موفقیت و ….خوندم. اما انگار هربار که میخونم یه وجب بیشتر فرو م بیشتر ...

می‌توان خوب بود، حتی در سخت‌ترین مشاغل

دیروز پیامی به دستم رسید که آقای محمدرضا رضائی از اعضای خوب حراست دانشگاه صنعتی شریف فوت شده‌اند. چنان بهتم زد و به فکر فرو رفتم که داشتم ناراحتیش رو با ناراحتی از فوت اقوام مقایسه می‌کردم. این موضوع در کنار فوت مادر یکی از نزدیک‌ترین دوستانم اساسی جمعه من رو حزن آمیز کرد. موضوع اینه که من طی ۱۱ سالی که شریف بودم، حداقل هفته‌ای یکی دو بار ایشون رو می‌دیدم و تقریبا یادم نمی‌آد که بدون خنده و خوش‌وبش از پیشش گذشته باشم. بیشتر ...

ما زود فراموش می‌کنیم، در کمتر از یک چشم به هم زدن

هدفم از این بخش و توضیحات اضافی در چند بخش دیگه گفتگو در مورد یک دیدگاه از «ال» هستش.

من عاشق کتاب خوندن هستم اما وقتی که در زندگی مشگلی پیش میاد و می ببینم که ادم های که مطالعه نمی کنند بهتر با این مشکل رو به رو می شن خودم رو تنبیه می کنم و کتاب نمی خونم اما باز دوباره به سراغ کتاب خوندن میام و تنها چیزی که به من آرامش می ده خوندن کتاب است. بیشتر ...

توهم توسعه (۱)

این موضوع به نظرم خیلی موضوع جالبی می‌آد. من شخصا خیلی به این مباحث فکر کرده و بودم، اما کتابی به تورم نخورده بود که در این مورد بخونم. دیدم در این مورد بحث‌های زیادی شده. از جمله این مقاله دکتر رضا داوری اردکانی. قبل از ایشون هم مطالعات جالبی در مورد ارتباطش با سدسازی و … رخ داده بود. اما با خودم داشتم فکر می‌کردم نکنه ما در دنیای تکنولوژی هم دچار این توهم توسعه شدیم؟ ۴ تا حرکت از اون سمت رو این سمت کپی می‌کنیم و بعد اسمش رو می‌گذاریم استارتاپ و کلی هم احساس افتخار می‌کنیم. البته که این‌ها نیاز هستند و خیلی خوبه. اما راستش رو بخواهید در خیلی از شرکت‌های به اصطلاح تولیدی و پیشرفته هم دارم کپی‌برداری می‌بینم. جالب اینجاست که سواد رو در حفظ بودن کارهای احمقانه دیگران می‌دونن. بیشتر ...

محمدرضا سرمایه‌دار است و من جان‌دار

جعفر سیرجانی عزیز در «روی سیاهم آرزوست …» یک موضوعی رو مطرح کرد که حق بود و باید بهش توضیح می‌دادم. اما دیدم این توضیح برای همه ممکنه استفاده داشته باشه. بنابراین در پستی جدا می‌گذارمش. توصیه هم می‌کنم بخونیدش، تا بقیه متن رو بهتر متوجه بشید.

سلام میثم عزیز
اول اینکه خیلی ممنونم که مجدد مینویسی.خواستم چند نکته رو خدمتت بگم:
اینکه بهر حال بعد از این غیبت طولانی اومدی و یه پست گذاشتی وبهر حال دلایل غیبتت رو گفتی خیلی خوبه،ولی این کافی نیست!چرا که این صرفا بخش اخلاقی قضیه بود همانطور که خودت مستحضرهستی رابطه ما از چارچوب اخلاق فراتر رفته وما وارد چارچوب های حقوقی شدیم.واین هم بازی هست که خودت شروع کردی ونقشه را ارائه دادی! وگرنه ما کاری بهت نداشتیم:)!برا همین اومدی ویه تعهد رو پذیرفتی اون هم از نوع تعهدات به نتیجه ونه به وسیله!ینی اینکه در هر حال نه تنها اخلاقی موظف هستی حقوقی هم مکلف هستی،که اون پیمانی رو که بستی به پایان برسونی مگر درشرایط خاص مثل فورس ماژور(همون حوادث قهری امثال زلزله و…)… بیشتر ...

نکاتی برای کتاب‌خوانی (۵) با فرایند سیگاری شدن، کتاب خواندن را شروع کنیم.

۱- اعترافات یک خواننده (کتاب)

عنوان این بخش را از کتاب «اعترافات یک سالک» که به زندگی «پائولو کوئلیو» می‌پردازد، الهام گرفته‌ام. این کتاب در کنار کتاب‌هایی چون «داستان‌های زندگی» از خانواده «دورانت» اولین گام‌های من برای مبارزه با عذاب وجدان و احساس کمبود احمقانه‌ای بود که من را آزار می‌داد. امروزه، هر کسی می‌خواهد بر شما حکومت کند، کافی است در شما عذاب وجدان ایجاد کند، از راهب‌ها گرفته، تا آموزگار، از پزشک گرفته تا هنرمند. در صورتی که من به مرحله‌ای رسیده‌ام که عذاب وجدان را تقریبا در خودم کشته‌ام! (پانوشت ۱) در عوض سعی دارم در تصمیماتم، دانش و تجربیاتم را به کار ببرم. بیشتر ...

چرا کتاب بخوانیم؟ بخش سی‌ام: از نظریه توهم کبوتری تا فیزیک مکانیک

۱- کبوتر بال می‌زند تا غذا بخورد

یک موضوعی که من در مورد کتاب همیشه تاکید می‌کنم اینه که ما معمولا نمی‌دونیم چه اثراتی روی ما می‌گذاره! یک گزاره جالبی اول فیلم Mr Nobody گفته می‌شه (نقل به مضمون با کلی افزودنی).

وقتی برای حرکت دادن یک اهرم، دریچه غذا را برای یک کبوتر باز می‌کنید، آن کبوتر یاد می‌گیره که باید اهرم رو فشار بده تا غذا به دست بیاره. اما اگر شما هر ۲۰ ثانیه (یا به تصادف) دریچه غذا رو باز کنید، کبوتر حرکت خاصی را انجام نداده! اول فکر می‌کنه که من چه کاری انجام دادم که مستحق دریافت این غذا شدم؟ بنابراین با خودش فکر می‌کنه احتمالا بال زدنش باعث باز شدن دریچه شده. در صورتی که مقدر شده که هر ۲۰ ثانیه دریچه باز بشه. کبوتر دیگه هر ۲۰ ثانیه بال می‌زنه و در باز می‌شه، بقیه مواردی که باز می‌شه یا نمی‌شه رو هم می‌سپره به تصادف! به این می‌گن، «نظریه توهم کبوتری». بیشتر ...

چرا کتاب بخوانیم؟ بخش بیست و نهم: بگذاریم تا ذهنمان آسوده‌تر، لذت‌بخش‌تر، تندتر و بیشتر بِدَود.

۱- دو ماراتون، ارتقاء یک اکوسیستم

در دو ماراتون، باید مسافت ۴۲ کیلومتر و ۱۹۵ متر را پشت سر هم بدوید. مسابقات را معمولا در جاده‌های معمولی برگزار می‌کنند. خیلی از اوقات، خود تمام کردن دو ماراتون کار بسیار سختی است. کما این که اولین دونده ماراتون ایرانی «محمد جعفر مرادی»، در المپیک ریو ۲۰۱۶ که قبلا قهرمان دوی ماراتن ایران بود، کمی پیش از رسیدن به خط پایان از تنگی نفس، قادر به دویدن نبود (عکس بالای صفحه)! آن قدم‌های آخر را به زحمت برداشت و از خط پایان گذشت. یعنی گذشتن از خود خط پایان کار هر کسی نیست، چه برسد به اول بودن یا در زمان مناسب رسیدن. بیشتر ...

محمود حوایجی: میلیونر خودساخته‌ای که الگوی بسیاری از ماست.

محمود حوایجی، را شاید خیلی از شماها نشناسید. او  الان ثروتش بیش از ۱۰۰۰ میلیارد تومان است. در خاطراتش چنین می‌نویسد:

من در یک خانه ۷۵ متری زندگی می کردم، بیشتر روزها تا ساعت ۲ ظهر می‌خوابیدم, بیکار بودم و کاری هم بلد نبودم. گاهی عصرها تا چند مغازه پیاده می‌رفتم، چند نخ سیگار می‌کشیدم و از پشت ویترین مغازه‌ها به کفش و لباس‌ها نگاه می کردم، ولی توان خریدش را نداشتم، دچار افسردگی شده بودم. بیشتر ...