چطور کتاب بخوانیم؟ جزئیات, از دم کشیدن چای

نکاتی برای کتاب‌خوانی (۸) کتاب قرار است به آب جوش ما، طعم و رنگ بدهد! تفاله چای را دور بیندازید و به جایش، خوب دم بکشید.

خیلی از ما اونقدر درگیر اسامی و جزئیات یک داستان می‌شیم که اصل ماجرا رو فراموش می‌کنیم. درک جزئیات یک کتاب یک چیزه، و حفظ کردن یا توجه کردن به همه جزئیات کتاب یک چیز دیگه. اتفاقا، حفظ کردن همه جزئیات، می‌تونه باعث بشه از اصل داستان و ماجرا دور بشید.

فرض کنید سر کلاس نشستید و یکی از بهترین اساتید حوزه شما داره صحبت می‌کنه. شما اونقدر درگیر نحوه لباس پوشیدن، آرایش مو، کفش‌ها، نحوه نوشتن،‌ ترکیب رنگ لباس و … بشید، که اصلا هیچ چیز از حرف‌های اون استاد رو نفهمید.

من می‌فهمم که گاهی دونستن جزئیات لباس پوشیدن هم ممکنه اهمیت داشته باشه،‌ ولی چیزی که توی اون لحظه مهمه، حرف‌هایی هست که اون آدم داره می‌زنه. ممکنه یک حرف رو بد بفهمید، از طرفی باید اونقدر تمرکز داشته باشید که مطمئن باشید قبلش موضوع مورد سوال شما رو قبلا توضیح نداده. بنابراین وقتی کمی از ماجرا دور می‌شید یا حواستون پرت می‌شه، دیگه ادامه دادن به سخنرانی کاملا سخت و پیچیده می‌شه.

خیلی مهمه که بدونید، ذهن انسان،‌ ظرفیت محدودی داره، نمی‌تونه به طور همزمان، روی چند چیز تمرکز کنه. شما هم معمولا حوصله ندارید یک کار رو چندین بار انجام بدید، البته اگر حوصلش رو دارید، توصیه می‌کنم توجه به جزئیات رو بگذارید اولویت آخر.

وقتی شروع به کتاب خوندن می‌کنید، سعی کنید اول از همه به کلیت توجه کنید، این که لباس کی چه رنگی بود یا حتی اسم طرف چی بود اهمیت چندانی نداره (البته اگر نخواهید برای این و اون تعریف کنید یا فخر بفروشید). چه اهمیتی داره که قهرمان اون داستان «سن‌لورنزو مارتینز» بود یا «سباستین خورخه امانوئل توتی»؟ حتی در کتاب‌های تاریخی  هم باید به این موضوع توجه کنید. فقط موارد خاصی وجود دارند که باید جزئیات رو در نظر بگیرید، اون هم زمانی که کلیات موضوع رو فهمیده باشید.

موضوع بعدی اینه که نقش خودتون رو به خوبی بشناسید. وقتی شما کتاب رو می‌خونید قرار نیست به عنوان منتقد بخونیدش بلکه به عنوان یک آموزنده می‌خونیدش. دنبال ایرادگیری و بهینه‌سازی متون نباشید. به اصل ماجرا بچسبید. یک مثال معروفی هست که می‌گه:

وقتی طرف داره با انگشتش، ماه رو نشون می‌ده، به امتداد انگشتش توجه کن و نه خود انگشتش!

نشان دادن ماه، چرا کتاب بخوانیم

موضوع اینه که ما قراره در آب جوش خودمون (ذهن آماده، تشنه و پر انرژی) چای رو بریزیم (مطالب کتاب) و فقط عطر، رنگ و طعمی رو به اون اضافه کنیم. معمولا تفاله‌هاش (جزئیات کم‌ارزش) رو باید دور بریزیم.

وقتی شروع می‌کنید یک کتاب رو بخونید، سعی کنید در مرحله اول بفهمید کتاب در مورد چیه، اولین سوال‌هایی که باید مد نظرتون باشه و از خودتون بپرسید این‌ها هستند:

آیا من فهمیدم موضوع کلی کتاب در مورد چیه؟

آیا درکی کلی از این که نویسنده می‌خواسته با نوشتن این کتاب، چی رو برسونه رو دارم؟

آیا فصل‌بندی و بخش‌بندی کتاب رو درک می‌کنم؟ می‌تونم هر بخش رو در چند جمله خلاصه کنم؟

پیام کلی کتاب چیه؟

آیا نام شخصیت‌ها،‌ محل‌ها و … رو اگر تغییر بدیم، تغییری در ماهیت و پیام نویسنده رخ می‌ده؟

اگر سوال‌های بالا رو بپرسید و بتونید به نحو مناسبی جوابی براشون داشته باشید، اون موقع معلوم می‌شه فهمیدید کلیت مسئله چیه. حالا اگر جواب سوال‌های بالا رو نمی‌دونید، ولی

اسم بیشتر محل‌ها و اسامی داخل کتاب یادتونه؟

هر فصل چند صفحه بود؟

رو بتونید به خوبی جواب بدید، معلوم می‌شه شما درگیر تفاله‌های چای شدید و خود چایی رو دور ریختید. مهم اینه که خوب و با تمام وجود دم بکشید نه این که تفاله درست کنید. اون تفاله‌ها اگرچه ممکنه به دردهایی جانبی (مثل ماسک صورت یا کود گلدان یا …) بخوره، اما فعلا جزء اهداف شما نیست و بهتره بعد از خودن چای، برید سمت اون کارها. اگر احساس می‌کنید جزئیات یا اسامی مهمن، سعی کنید یادگیری، یادداشت برداری یا حفظ کردن این جزئیات رو بسپارین به آخرین مراحل.

حفظ کردن یا درگیر شدن به جزئیات،‌ اونقدر لذت کتاب رو از شما می‌گیره، اونقدر شما رو از پیام اصلی کتاب دور می‌کنه و اونقدر فرسایش ایجاد می‌کنه که حتی نمی‌ارزه آدم بگه سعی کن همزمان این دو رو با هم انجام بده! یعنی با وجود این که ممکنه شما بتونید همزمان جزئیات و کلیات رو درک کنید، اما اونقدر موضوع ریسکی هست، که من می‌گم، ترجیحا، اول کلیات رو متوجه بشید، بعد اگر لازم بود به سطح جزئیات وارد بشید.

یکی از آفات خوندن رمان‌های خارجی یا داخلی ضعیف (حتی جایزه مهمی هم بردن) اینه که اونقدر روی جزئیات مانور می‌دن، که شما نمی‌تونید روی مسیر اصلی تمرکز کنید. این موضوع مخصوصا برای آقایون (به خصوص شخص من) بسیار سخت خواهد شد. از این رو من کتاب‌هایی که اسامی زیادی برای حفظ کردن دارن رو کمتر می‌خونم، مگر این که مجبور باشم.

یکی از شاخص‌های مهم من برای خریدن یا خوندن یک کتاب،‌ تمرکز بر پیام است تا جزئیات! بخوام واضح‌تر بگم،‌ فرض کنید دو تا فیلم داریم. یکی بی محتوا،‌ بی پیام اما با جلوه‌های ظاهری و دیداری ویژه، یک فیلم دیگه هم داریم که جلوه‌های ظاهری و دیداری متوسطی داره اما پیام و محتواش خوبه.

در شرایط نسبتا برابر، من دومی رو انتخاب می‌کنم. ممکنه یک روز فیلمی رو به خاطر جلوه‌های بصری ببینم اما اون موقع، کارکرد اون فیلم برای من چیز دیگه‌ای خواهد بود ( مثل تولید یک فیلم دیگه). بنابراین ممکنه برای نویسندگی لازم باشه به این مسائل توجه کنید (اون هم بعد از فهم کلیات) اما به عنوان آموزنده، اغلب اهمیت زیادی نداره که جزئیات رو توجه کنید.

اگر یک کتاب رو برداشتید و دیدید در دو صفحه اولش بیش از ۱۰ اسم رو به عنوان شخصیت‌های اصلی آورده (با فیلم فرق داره) و داره روی جزئیات مانور می‌ده، سعی کنید دنبال یک کتاب دیگه باشید، حتی اگر اون کتاب، جایزه بهترین کتاب سال جهان رو برده باشه. این کتاب‌ها صرفا به درد ترک کتاب‌خوانی و پزدادن و فخر فروشی می‌خورن.

در این کتاب‌های پر اسم و پرجزئیات زیاد حرف دارم و یک بخش کامل براش در نظر گرفتم (توی نقشه راه هست).

8 دیدگاه در “نکاتی برای کتاب‌خوانی (۸) کتاب قرار است به آب جوش ما، طعم و رنگ بدهد! تفاله چای را دور بیندازید و به جایش، خوب دم بکشید.”

  1. سلام
    ممنون از نوشته خوبتون
    من هم با حرفتون موافقم
    کتابهای این شکلی فقط ذهن رو خسته میکنن..البته گاهی استثناهم پیدا میشه
    فکر میکنم کتابی مثل کوری از این لحاظ ایده ال باشه چون هیچکدوم از شخصیت ها اسم ندارن:)

  2. من کتاب صدسال تنهایی رو بخاطر اینکه همش اسمارو قاطی میکردم وگاهی بخاطر همین موضوع رشته داستان از دستم در می رفت نتونستم تا آخر بخونم

    1. زدی به خال! یکی از اهدافم همین کتاب و کتاب‌های مشابه بود. البته می‌پذیرم برخی دوستان خیلی قدرت تخیل و پردازش ده‌ها اسم رو در ذهنشون دارن که خیلی هم خوبه، اما برخی (مثل من) ناتوان هستند. بهتره آروم آروم سمت اون کتاب‌ها بریم.

      1. مقاله بالا رو میخوندم همش کتاب صدسال تنهایی جلو چشمم ظاهر میشد. یادم نمیاد تونستم تمومش کنم یا نه. ما هم جوگیر فقط بخاطر جایزش رفتیم خوندیمش.

    2. بنظر من هم 100 سال تنهایی تو ده الی بیست صفحه اول کتاب طوفانی از اسامی رو میگه که من نوعی اصلا نتونستم ارتباط ادم ها رو ترسیم کنم در ذهنم و فقط سعی کردم برم جلو و خط داستان و حال و هوای داستان رو تشخیص بدم و در نهایت جزو کتاب هایی هست که تا نیمه مطالعه کردم و رها کردم ، چرا ، چون وقتی برمی گردید بعد از یک هفته نخوندن کتاب دیگه شخصیت ها رو گم می کنید

  3. فرمایشتون متین و من هم قبولش دارم. ولی در مورد کتابی چون جنگ و صلح چی؟ تعداد بسیار زیاداسمها و نامهای خانواده ها و مکانها ؟
    در حالی که این کتاب از شاهکارهای ادبی است و حتی به نوعی کتاب فلسفی هم به حساب میاد.
    با تشکر

  4. این نوشته تا حد زیادی درسته ولی باید مراقب بود که تعمیم ندهید.
    طبق تجربه تو زندگی جزئیات همانقدر مهم هستند که کلیات. البته اگه بشه این جوری طبقه بندی کرد.

  5. سلام و ادب،
    !That was a total relief
    تا قبل خوندن این مقاله فکر میکردم من مشکلی دارم ! که نمیتونم رمان های پر اسم رو بخونم و لذت ببرم… حتی شاید بشه گفت بنده ظرف اسمی ذهنم برای رمان خوندن 5-7 اسم هست نهااایتا! بیشتر از اون کلا داستان از دستم در میره… تازه فکر کنم زیاد گفتم همینشم!
    شاید برای همین بوده که کتب زرد انگیزشی بیشتر خوندم تا الان، و از رمان هم فراری بودم!… جدیدا آثار آلن دوباتن (اضطراب وضعیت) رو میخونم نه انگیزشی زرد هست و نه رمان فلسفی پر اسم، پر اسم هست ولی اینکه لازم نیست حفظ کنیم اسما رو خودش روان میکنه فرایند مطالعه ام رو…

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.