سود از گریه و نگرانی مردم&‌آزار مردم&

چند می‌گیری گریه بندازی؟

1- چند می‌گیری گریه بندازی؟ 

این عنوان رو از یک فیلم نسبتا خط شکن برداشتم که در اون افراد و گروه‌هایی وجود داشتند که برای گریه سر مزار دیگران پول می‌گرفتن. برای من حضور چنین شغلی خیلی جالب بود و برای همین بعد از این همه سال هنوز هم برخی صحنه‌هاش یادم هست.

مداحان و مرثیه‌سرایان ما هم سال‌ها از این که نوحه‌ای بخونن و مردم رو به نحوی گریه بندازن پول در می‌آوردند. گاهی به انصاف و گاهی با بی‌انصافی. اما حداقل نکته‌ای که این گریه‌ها در پای روضه‌ها و نوحه‌ها داشت، افزوده نشدن نگرانی و اضطراب به گریه‌کنندگان بود. اصلا گاهی تو که می‌رفتی و یک دل سیر گریه می‌کردی، کلی اصطلاحا سبک می‌شدی و می‌اومدی بیرون.

اما نسل جدیدی از گریه‌اندازها در حال شکل‌گیری هستند. این‌ها اعمالشون از طریق ایجاد اضطراب و نگرانی در دیگرانه. این موضوع از نظر من به شدت وحشتناکه. چون داره به یک روش خیلی عام و عادی تبدیل می‌شه. تو می‌خوای محتوا تولید کنی. بهترین راه تولیدش چیه؟ برو وحشت ایجاد کن، برو نگرانی ایجاد کن. این موضوع رو هم با یک توصیه سیاسی، یا نگرانی برای مردم، پوشش بده و اسم خودت رو بگذار منجی مردم.

این موضوع رو می‌فهمم که همه ما در قبال نگهداری و هشدار به دولت مسئولیم. همه ما باید در جای مناسبش تذکر بدیم. کارکرد رسانه‌ها همینه. اما یک جای کار می‌لنگه. همه کار خودشون رو ول کردن و دارن به (به اصطلاح) تذکر روی می‌آرن.

هر کی فحش قشنگ‌تری بده، هر کی نگرانی بیشتری ایجاد کنه، هر کی ناهنجاری بزرگ‌تری ایجاد کنه، دنباله‌رو و لایک بیشتری رو داره.

یاد عکس زیر می‌افتم:

حالا درد اونجاست که به هرکی می‌گی بچسب به کارت می‌آد از خوبی‌های نقد می‌گه. من هم تنها کاری که می‌تونم بکنم اینه که اون آدم رو از اطرافم حذف کنم. بدبختی اینه که این افراد برای کار خودشون توجیه دارن و احساس میهن‌پرستی می‌کنن.

نمونش این عکس بالا که مال آقای علی کریمیه، مشابه خیلی از به اصطلاح سلبریتی‌های ما، به محض این که سیستم با نقص مواجه می‌شه با کلی ذوق و شوق که انگار کشف بزرگی کردن، میان و در میان کلی آدم، بذر یاس، نگرانی و اضطراب می‌پاشن.

یکی نیست از این آدم‌ها بپرسه که آیا تعداد کتاب‌هایی که در زمینه اقتصاد و مدیریت خوندید به اندازه انگشتان یک دست می‌رسه؟

متاسفانه من در مقابل چنین آدم‌هایی کاملا هم بی‌دفاعم، مسئولین و مدیران هم شروع کردن به نقد! منتها نقد دیگران!

2-پَشه‌ها زمستان کجا می‌رند؟

یک طنز جالبی بود که من در زندگی روزمره بارها ازش استفاده کرده‌ام.

طرف از یه پشه پرسید: شما زمستون‌ها کجا می‌رید؟

پشه گفت: حالا نیست تابستونا خیلی مهمون‌نوازی می‌کنید؟

شاید نتونید ارتباط مناسبی بین این بخش با بخش قبلی ایجاد کنید. اما بگذارید واقعیت ماجرا رو بگم.

آدم‌های از نوع بخش قبل بسیار زیاد شدند. البته من در طول زندگی با این جور آدم‌ها بسیار سر و کار داشتم. هر وقت می‌خواستم کار بزرگی کنم، برنامه بلندمدت می‌ریختم، کلی به اصطلاح دلسوز پیدا می‌شدن که بگن آره این کارت غلطه یا …

من مطمئن بودم کار من بدون اشتباه نیست، چون در حین یادگیری زندگی هستم، اما می‌دونید نکته مهم و اساسی که می‌خوام بهش اشاره کنم کجاست؟

من حتی اسم اون‌هایی که من رو تحقیر کردن، ملامت کردن و … رو یادم نمی‌‌آد، حتی اگر هم یادم بیاد اون‌ها هیچ نقشی در زندگی امروزه من ندارن.

این ها همون پشه‌هایی هستند که فقط تابستونا پیداشون می‌شه.

این موضوع خیلی مهمه که یک مسیر کلی زندگی رو، به خاطر غرغر، ضدحال، انتقاد، اضطراب‌آفرینی یا … دیگران تغییر ندید. این آدم‌ها میان و میرن، این شمایید که به زندگیتون چسبیدید.

حالا با توجه به طوفان اطلاعاتی این سال‌ها با انواع و اقسام شبکه‌ها و سایت‌ها و … بهتره که تمامی سایت‌ها رو بلاک کنید (با یک ابزاری مثل SITEBLOCK)، با کمک دیگران، استفادتون از شبکه‌های اجتماعی رو به حداقل برسونید (من زمانی که حس می‌کنم داره از دستم خارج می‌شه به همسرم می‌گم بهم کمک کنه و روی تلگرام من رمز بگذراه و در زمان‌های خاصی در اختیارم قرار بده)

خلاصه این که کافیه کمی در شبکه‌های اجتماعی و اخبار بگردید تا احساس کنید هیچ امنیتی در زندگی ندارید، هیچ چیز سر جاش نیست، ما آدم‌های بدبختی هستیم، سوئد، آمریکا و کانادا مدینه فاضله‌اند و ….

شاید خواندن

1- خودزنی نکنیم، اوضاع آنقدرها هم بد نیست! تهران در مقابل دبی

2- در پاسخ به مهدی: خودزنی نکنیم، اوضاع آنقدرها هم بد نیست! تهران در مقابل دوبی | مقایسه چالش محیط زیست

 3- خصوصی: سخنی با استفن هاوکینگ. داستان مدفوع (پِهِن) اسب‌های گاری را شنیده‌ای؟
به درک بهتر به این بحث کمک کند.
اما واقعیت این است که با نگاهی به تاریخ متوجه می‌شوید، همیشه همین بوده و الان در یکی از امن‌ترین دوره‌های تاریخ به سر می‌بریم. کمی به کاخ‌های پادشاهان نگاه کنید، سطح زندگی قشر ضعیف کنونی ما از آن‌ها بهتر است.

3- قهرمانان پف‌کرده

یکی از بدترین بخش‌های کتاب‌ها و رسانه‌های امروزی، دمیدن در پف قهرمانان پوشالی است (به محض این که سوزنی به این پف بخورد، وضع زندگی آن پف‌کرده‌ها عبرت‌آموز خواهد شد). این قهرمانان لزوما افراد موفق سیلیکون‌ولی نیستند، بلکه شرکت‌ها و تکنولوژی‌ها را هم شامل می‌شود. کمی نگاه در اخبار تکنولوژی و مدیریت که می‌شوی چنان درونت به التهاب می‌افتد که وای نگاه کن، چه نشسته‌ایم که دنیا هر روز دارد کار می‌کند و من هیچ کار بزرگی نکرده‌ام.

من بخشی از این پیشرفت را می‌پذریم، اما

1- توجه زیاد به این موضوع باعث می‌شود تا توی دلمان خالی شود و برای کارهای کوچکی که باید هر روز انجام دهیم تا به جای مناسب برسیم ارزش قائل نخواهیم شد. خواندن زیاد اخبار تکنولوژی شما را از کار زیاد ناامید می‌کند.

2- این موضوعات نباید به تحقیر خودمان منجر شود. یعنی من ربطش را به تحقیر خودمان نمی‌فهمم! بر فرض من دارم روی فلان موضوع تحقیقاتی کار می‌کنم، یا دارم خودم را برای فلان موضوع (حتی شعر و ادبیات یا تاریخ) آماده می‌کنم. یعنی آمریکا، همشون دارن تک به تک ماهواره هوا می‌کنن؟ تک تکشون دارن گوشی می‌سازن! حتی اون کارمند سطح بالای ناسا مگر داره چکار می‌کنه! این رو از این جهت می‌گم که من دوستان زیادی در شرکت‌‌های پیشرفته آمریکا و اروپا داشته‌ام و دارم. آن‌ها هم فیل هوا نمی‌کنند! به بخش‌های زندگی آن‌ها نگاه نکنید، به کل 24 ساعت روز آن‌ها توجه کنید.

3- همانطوری که شرکت‌های تبلیغاتی ما، یا طرفین یک جنگ، برای هم کُری‌خوانی می‌کنند و کار خودشان را بسیار مهم جلوه می‌دهند، محتوای بسیاری از کتاب‌ها، اخبار و نوشته‌ها هم چیزی جز آن نیست. یک کری‌خوانی ساده است. بیچاره آن‌ها که قربانی این کری‌خوانی‌ها و دروغ‌ها می‌شوند. یاد خانواده‌های زیادی می‌افتم که به خاطر چشم و هم چشمی و دیدن طلا در دستان اقوام، زندگیشان به تباهی کشیده شده‌اند. من وقتی با آن‌ها صحبت می‌کنم و دقیق‌تر می‌شوم، اولا متوجه می‌شوم که آن موضوع چنین نبوده، دوم این که بر فرض که بوده، آن طلا در مقابل زندگی زناشویی چقدر اهمیت دارد؟

 

10 دیدگاه در “چند می‌گیری گریه بندازی؟”

  1. سلام
    چقدر توی این روزها به این متن و توصیه ها نیاز داشتم. من واقعا خسته شدم از این خبرهای منفی که هر روز می شنوم و دیگران با آب و تاب و تند کردن شعله های آتش برای هم تعریف می کنم. واقعا به من ، متن شما آرامش داد

  2. چه متن خوبی. کاملا باهاتون موافق هستم. و امروز اتفاقی افتاد که بیشتر به این قضیه فکر کنم. برای شغلی دنبال شخصی بودیم و پسر جوانی بنا شد که بیاد سر کار. متوجه شدم که ساکن محله های پایین تر تهران هست اما به قدری شور و شوق و امید تو وجودش بود. با قدرت دوره ی سرآشپزی رو شروع کرده و از نوع صحبت کردنش این جور بر می اومد که هر لحظه امکان داره در یکی از بهترین رستوران ها یا هتل های جهان سرآشپز بشه. اما دقیقا دیروز که با قشر تاتری سر و کار داشتم. ناامیدی و بدترین موج منفی که ممکنه رو گرفتم. تمام این حرف هایی که نوشتی رو ده برابر کن. هم از نسل قدیم هنری مشت مشت حرف از جنگ و بدبختی و غیره شنیدم و هم از نسل جدید و تازه نفس. موندم پس فردا این ها قراره سکان هنر رو به دست بگیرن و جهان بینی پوکشون رو به مردم نشون بدن ! البته بماند که قشر پولدار تری هم هستن که حتی اون ها هم ناله می کنن و از اون ها هم فراری هستم. خلاصه این ها رو گفتم که بگم بزرگ ترین درس رو از همین پسر که درباره اش نوشتم یاد گرفتم. که در اوج مشکلات اقتصادی که قطعا داره ، ولی تلاش و امیدش رو از دست نداده و به طور طبیعی و نه مصنوعی ترجیح داده که تمرکزش رو روی کاری که دوست داره بزاره.

    1. ممنون مجید عزیز،
      چه وبلاگ خوبی داری… سبک نوشتار و مطالبت دلنشینه.

      مقایسه ای که کردی از یک جهت ممکنه با خطا همراه باشه. اون کارگر داره برای زنده موندن تلاش می کنه، در حالی که اون هنرمندان دارن برای یک مسایل دیگه تلاش می کنن. همچنین به قول دیل کارنگی اون کارگر وقت برای نگرانی نداره.
      اتفاقا یکی از بحران های پیش روی چین و کشورهای مشابه همینه که در موردش خواهم نوشت.

  3. سلام میثم جان
    من به این بحث، یعنی نقش شبکه‌های اجتماعی بر احساس ناامنی خیلی علاقه دارم و دوست دارم در موردش بیشتر بدونم. چند باری سرچ کردم تا در این رابطه مقاله‌‌ای پیدا کنم اما احساس میکنم کلید واژه هایی که استفاده میکنم خوب نیستن. ازت ممنون میشم اگه چندتا کلید واژه در این رابطه بهم معرفی کنی. نمیدونم اصلا توی دنیا در اینباره تحقیقی صورت گرفته یا نه

  4. غرغر کردن بسیار عادت ناپسندی است و متاسفانه من هم بارها در طول روز با آن مواجه می شوم. انگار تنها وظیفه همه هشتاد میلیون نفر فقط رای داده بوده و هرکسی بدون اینکه کمترین تغییری در رویه های پیشین خودش ایجاد کند، انتظار دارد که دولت معجزه کند. همه ایستاده اند و می گویند: کو؟ پس چی شد؟ دولت چکار کرد؟ چرا استخدام نکرد؟ چرا دلار بالا رفت؟ تورم و غیره. درحالی که اقتصاددان ها معتقدند که اتفاقا دولت باید مسئولیت بسیاری از کارها را به بخش خصوصی بسپارد و کوچک تر شود و دلار و بنزین باید به قیمت واقعی خودشان برسند.
    همه ی ما دارای نقاط ضعف و نواقصی هستیم که با مشاهده کاستی ها و عیب ها در دیگران و محیط اطرافمان، با خیال راحت تری ضعف ها و تنبلی و شکست های خودمان را توجیه می نماییم.

  5. نرم افزار time quality رو که محمد فاضلی پیشنهاد داده بود، منم توصیه می‌کنم برا مدیریت زمان در استفاده از برنامه هایی نظیر تلگرام یا حتی خود موبایل

  6. یکی نیست از این آدم‌ها بپرسه که آیا تعداد کتاب‌هایی که در زمینه اقتصاد و مدیریت خوندید به اندازه انگشتان یک دست می‌رسه؟
    این جاشو با من بودی انگار زمانی بود که همش راجب به اقتصاد کشور می نالیدم از وضع موجود،از همه چی اما وقتی شروع به خوندن چندتا مقاله درباره اقتصاد و خیلی مسائل دیگه خوندم نظرم عوض شد و از مازوخیسمی که داشتم و ما ایرانی ها داریم حالم بهم می خورد
    از متغیر های خیلی زیادی که تاثیر در ناکارامدی اقتصادی داشت و خود ان متغیرها به دسته ای خیلی زیادی تقسیم میشد مثل موارد یازده گانه مسعود نیلی ؛و مهم ترینش فرهنگ کار که مربوط به خودم ومردمم می شد

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.