ناکارایی ازدواج سنتی در جامعه مدرن

پیش‌نوشت موقت: این نوشته رو با عنوان «چرا کتاب بخوانیم؟ بخش چهلم: انتخاب آشِنا، که صحبتش، حاصل دورِ زندگی است. (مقدمه)» نوشته بودم. همونطور که قبلا هم اشاره کرده بودم، عنوانش رو عوض کردم.

 


۱- مقدمه:

راستش رو بخواهید وقتی داشتم نقشه راه کتاب‌خوانی رو ادامه می‌دادم، به بخشی رسیدم که دوست داشتم در موردش بنویسم! عنوانی که برای چهلمین بخش چرا کتاب بخوانیم گذاشته بودم، این بود:

انتخاب آشِنا، که صحبتش، حاصل دورِ زندگی است

بیش از ۱۸ ماه گذشت و من هنوز مطمئن نبودم در موردش بنویسم؟ یا ننویسم؟ چند بار هوس کردم عنوان رو پاک کنم و برم سراغ موضوع بعدی، اما برای خود من سوال بود، آیا واقعا حاصل دور زندگی صحبت آشناست؟ عادت آدم‌های مثل من که عاشق حل مسئله هستند و نه نتیجه (که باعث می‌شود در بسیاری از مسائل ساده زندگی هم گند بزنیم!-> پانوشت ۱)

عنوان رو از آهنگ همایون شجریان برداشتم که شعری از رهی معیری رو می‌خوند:

بس که جفا ز خار و گل دید دل رمیده‌ام – – – همچو نسیم از این چمن پای برون کشیده‌ام
شمع طرب زبخت ما آتش خانه‌سوز شد – – – گشت بلای جان من عشق به‌جان خریده‌ام
حاصل دور زندگی صحبت آشنا بود – – – تا تو ز من بریده‌ای من ز جهان بریده‌ام
تا به کنار بودیَم، بود به جا قرار دل – – – رفتی و رفت راحت از خاطر آرمیده‌ام
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو – – – تا تو به داد من رسی، من به خدا رسیده‌ام
چون به بهار سر کند لاله ز خاک من برون – – – ای گل تازه یاد کن از دل داغ دیده‌ام
یا ز ره وفا بیا یا ز دل رهی برو – – – سوخت در انتظار تو جان به لب رسیده‌ام

من از زندگی و دوستانم راضی بودم (نارضایتی وجود داشت و داره، اما کجاست گل بی‌خار)، اما موضوع اینه که جدای از بحث‌های دینی معنوی، آیا واقعا حاصل دور زندگی، صحبت آشناست؟

ابتدا سعی کردم مسئله رو برای خودم باز کنم. منظور از آشنا کیه؟ البته که در شعر داره در مورد عشقش صحبت می‌کنه! ولی با فرض این که با این عشق به مشکل بخوره،‌ آیا باز هم می‌تونه در مورد عشق بعدیش همین رو بگه؟ آیا می‌ارزه خودت رو برای صبحت آشنا آواره و داغون کنی؟ وقتی خودت رو داغون کردی، آیا همون عشقت نمی‌آد و از وضعیت داغونت شکایت کنه؟ آیا منظور از صحبت آشنا، رو می‌شه تعمیم داد به هر کسی که بتونه برای ما آشنا باشه، شده برادر، شده خواهر، شده دوست یا هر چیزی؟ آیا ازدواج فدا کردن زندگی برای همین ماجراست؟

۲- ناکارایی ازدواج‌های سنتی در جامعه مدرن

همین الان یک خطی بکشم تا دچار سو تفاهم نشیم، منظور از جامعه مدرن، منظور افرادی هستند که روی استقلال فردی در تصمیم و زندگی اصرار دارند، روی تغییرات هر روزه و به قول «کوین کلی» در کتاب «آينده نزدیک» به پروتوپیا، یا تغییر مداوم اعتقاد دارن و راحت‌تر می‌پذیرن شرایط جدید رو. ممکنه بسیاری از اطرافیان ما، پدران ما، همسران ما یا حتی فرزندان ما با این که در کنار جامعه مدرن زندگی می‌کنن، خودشون درون اون جامعه مدرن نگنجن. بگذارید با چند مثال مشخص کنم: فقط لطفا توجه کنید در تمامی موارد زیر جای مرد و زن رو عوض کنید، به هیچ وجه تفاوتی نمی‌بینم و سعی کردم برای دو طرف مثال بزنم.

– زوج‌های مدرن همه مستقل شدن، اما تحمل استقلال هم دیگه رو ندارن!

– زوج‌های مدرن همه از این که بهشون توهین بشه متنفرن، اما مرتب به هم توهین می‌کنن!

– اگر مردی با یک خانم دیگه هم صحبت بشه (یا بالاعکس) خیانت محسوب می‌شه، اما اگر خود اون زن، مرتب در شبکه‌های اینستاگرام یا حتی تلویزیون به مردها نگاه کنه و حرف‌هاشون رو بشنوه، خیانت محسوب نمی‌شه!

– اگر در خیابون یک زن به اندام یک مرد توجه چند ثانیه‌ای بکنه، خیلی معنای بدی داره، اما در تمامی فیلم‌ها و شبکه‌های اجتماعی برای ساعت‌ها توجه کنه مشکل داره.

– اگر زن بخواد پوشش یا سبک زندگی خودش رو تغییر بده، اگر بخواد جوری که دلش می‌خواد زندگی کنه، اگر دیگران بهش گیر بدن، کلی به استقلالش توهین شده اما اگر مرد بخواد این کار رو بکنه و بخواد جوری که بخواد زندگی کنه مشکل‌ساز می‌شه.

این‌هایی که مثال زدم حالت‌های ساده هستند و مطمئنم شما می‌تونید صدها مورد رو انتخاب کنید. بدترین شرایط رو آدم‌های در حال رشد یا سقوط دارن!

– فرض کنید مدیری به بهترین نحو شرکت رو اداره می‌کنه و تمام سهام‌داران سود می‌برن، اما بعد از مدتی شرکت به ضرر می‌افته (به هر دلیلی)، دیگه نباید اون مدیر رو اعدام کرد که! تهش اینه که عوضش کنید.

– فرض کنید سال‌ها با ماشین تایپ، موضوعات رو تایپ می‌کردید و بعد از مدتی وارد دنیای جدید می‌شید و کامپیوتر می‌خرید. آیا اصرار بر این که ماشین تایپ اصالت داره، ماشین تایپ رو بهش عادت داریم، باعث می‌شه میلیون‌ها خرج کنید تا به جای کیبورد، از ماشین تایپ استفاده کنید؟ (شکل بالای صفحه)

– فرض کنید شما مدت‌هاست دارید رانندگی می‌کنید بی‌مشکل، ناگهان شخصی می‌پره جلوی ماشین، نقش نفر کناری چی هست؟ آیا باید فرمون رو به دست بگیره؟ حتی فرض کنید زد به طرف، آیا باید تا آخر عمر تحقیر و توهین بشنوه؟

امیدوارم منظورم رو رسونده باشم، مشکل اینه که بسیاری از ما، حتی جامعه مدرن تحمل اشتباه، رشد، شکست و خطای همسر یا دوست خیلی صمیمی رو نداریم، همونجوری که پرنده رو با توجیه امنیت در قفس نگه می‌داریم، دوست داریم از دوست یا همسرمون حفاظت کنیم. به چه هزینه‌ای؟

مشکلی که دارم توی جامعه از طرف دوست‌دارانم (دشمنان پیش‌کش) می‌کشم اینه که اگر صد بار هم ببینن تو مشکلات رو پشت سر گذاشتی، تو چطور مواظب همراهانت بودی، هر بار دست و پات رو می‌بندن و انتظار دارن با دست و پای بسته شنا کنی! تازه بعد از چند وقت که همین رو هم یاد می‌گیری (با دست و پای بسته شنا کردن رو) بهت گیر می‌دن که اینجوری برات خطرناکه و شنا نکن!

من تا حد خیلی خیلی خیلی زیادی سعی داشتم از نوشتن احساسات روزمره، خشم‌ها و … جلوگیری کنم! اما امروز به جایی رسیدم که برای اولین بار دوست دارم بگم واقعا معنی دوست داشتن، به مسخرگی گرفته شده. برای اولین بار دوست دارم اینجا بگم (به عنوان یک چاه) که افراد فقط ادعا می‌کنن دوستت دارن و به خاطرش می‌خوان بند بکشن و هر روز بندهای جدید. هر روز تصمیم‌ها، عملکردها و افکارتون رو که باعث شکل گیری شخصیتتون شده، رو تحقیر می‌کنن.

خلاصه کلام این که معنای حاصل دور زندگی صحبت آشنا بود، لزوما به معنی پایداری یک عشق ثابت برای سال‌ها نیست و به نظرم، اگر دو طرف (که دوست دارن مدت‌ها با هم باشن) یا باید بتونن به هم اعتماد کامل داشته باشن یا بتونن در سطح هم فکر کنن و رشد کنن. وگرنه حتی بعد از چند ماه (نه سال، و نه سال‌ها) نمی‌تونن هم رو درک کنن.

این رو به خصوص به خیلی خانم‌ها و آقایون هشدار می‌دم. شما خودتون رو درگیر کارهای روتین می‌کنید و از رشد روزمره خودتون غافل می‌شید و بعد از چند سال می‌بینید حرف مشترکی با هم ندارید. بعد ناراحت می‌شید چرا با شما همزبان و هم‌راه نیست! چرا زورهایی که من بهش می‌گم رو حاضر نیست بپذیره؟

یک قطعه متنی از «اسکار وایلد» بود که خیلی دوستش داشتم و گفتم اینجا بگذارم:

خودخواهی این نیست که یک نفر،
آنطور که دلش میخواهد زندگی کند،
این است که توقع داشته باشد بقیه همانطور که او دلش میخواهد زندگی کنند!

۳- هزینه کردن

این بخش رو دوست دارم هزاران کلمه در موردش بنویسم، ولی فعلا فقط اشاره می‌کنم. به نظرم یکی از اصلی‌ترین مشکلاتی است که بشر امروزی باهاش مواجه هست. این که اونقدر چیزهای مفت و مجانی بهش داده شده، که فراموش کرده باید برای چیزهایی که باید به دست بیاره هزینه کنه!

چیزهای مفت و مجانی، مثل عشق پدر و مادر، دوستان، عاشق و معشوق‌ها، معلم‌ها و …مثل متن‌ها و کتاب‌ها مثل خیلی محتوای دیگه که به خاطر حضورشون برای ما خیلی خیلی کم ارزش شده! مثل کسی که سال‌هاست داره سیستم عامل و آفیس مجانی مصرف می‌کنه و زورش می‌آد برای یک نرم‌افزار یا کتاب بیست هزار تومن هزینه کنه!

موضوع اینه که ما ادعای دوست داشتن رو برای دیگران تا جایی داریم که حاضر نباشیم هزینه‌ای کنیم براش! مثل دوست داشتن ماشین نو، موبایل نو و … اما به محض این که به خرج افتاد، به محض این که به خاطر فشار بیش از حد ما دوبار خراب شد، بگیم دیگه نمی‌خوایمش! نخواستن رو طبیعی می‌دونم اما گذاشتن کلمه عشق روی چنین نگاهی یکم ناجوره! حتی اگر می‌گذارید، انتظارش رو هم داشته باشید ماشین دیگه نباشه! انتظار داشته باشید وقتی موبایل از دستتون خسته شد بگذاره بره!

ما حاضر نیستیم هزینه پرداخت کنیم، یا اگر هم پرداخت می‌کنیم هزینه اشتباهی پرداخت می‌کنیم! مثلا به جای این که به طرف احترام بگذاریم، خرج قیافه خودمون می‌کنیم! مثلا به جای این که خستگی و بی‌حالیش رو تحمل کنیم، بهش اصرار می‌کنیم بریم فلان جا! هزینه هر چیزی رو باید به جا پرداخت کنیم.

حاضر نیستیم برای کارفرمایی که کلی برات مرام گذاشته اضافه تایم بگذاری یا بی‌اعصابیش رو تحمل کنی، حاضر نیستیم حال بد کارمند رو تحمل کنیم و …

هزینه‌های مختلفی رو باید کرد: از رشد و تحمل گرفته، تا صبر و بی‌خیالی، از گذشتن از خواسته‌های کوچک گرفته تا همراستایی اهداف کوچک)

عدم رعایت هزینه مناسب برای صحبت آشنا، باعث می‌شه که این موضوع به درازا نکشه.

حالا این‌ها چه ربطی به موضوع داشتند؟ ماجرا اینه که در جامعه فعلی به نظر من، ازدواج سنتی کارکردش رو از دست داده، چرا که قرار بوده یک مرد تصمیم بگیره و طرف مقابل اعتماد کنه، الان مسئولیت دست یکی هست و اختیار در دست دیگری. در واقع شرایط عوض شده اما انتظارها همون قدیمی مونده.

(نکته مهم: این که تمام موارد ذکر شده به زندگی شخص من برگرده اشتباهه، خیلی‌هاش از مشاهده دیگران رخ داده و البته برای من هم مهم نیست چنین فکری در موردم بشه!)

 


پانوشت ۱: در بسیاری از مسائل مثل معنای زندگی، مباحث گذرا و … باید صورت مسئله را پاک کرد یا پاسخ را به تعویق انداخت تا زمانش برسید.

 

6 دیدگاه در “ناکارایی ازدواج سنتی در جامعه مدرن”

  1. سلام. خوشحالم که امسالتون رو برای ما شروع کردید.
    دوتا اسفند. و یکی فرودین. شروع خوبی بود.
    امیدوارم سال نوشته ها و خوندن ها و تفکرها باشه

  2. سلام. اون بخشي از پانوشت كه نوشتيد برام مهم نيست كه چنين فكري در مورد من بشه خيلي برام جالبه. خيلي ها اينطوري مي گند ولي در عمل مي بيني كه خيلي هم براشون مهمه ولي با شناختي كه از شما با خوندن نوشته هاتون دارم مي دنم كه واقعا تا حد زيادي اينجوريه. بنظر من رسيدن به اين مرحله فضيلت بزرگيه. مي خواستم قدري در اين مورد بيشتر بنويسي.

  3. میثم جان سلام. خیلی ممنونم بابت مطلب بسیار زیبایی که به اشتراک گذاشتی.
    واقعیتش گاهی برخی باورهای ذهنی که در ذهن ماها شکل گرفتن منبع تولید مشکلات بسیار زیادی در زندگی هامون میشن. مثلا در خصوص ازدواج که گفتی بدترین نوع باور ذهنی اینه که دو نفر بهنم میگن ببین روز بد نباید تو زندگی من و امثال تو باشه. همین کلام ساده کل زندگی رو نابود می کنه. چون با یه سطح توقع اشتباه داری وارد ازدواج میشی. واقعیتش نظر شخصی من اینه که زندگی درست روزهای نادرست هم داره و ازدواج موفق ازدواجیه که روزهای خوبش از روزهای بدش بیشتر باشه. زن و شوهر ها یی که ازدواج خوب هم دارند با هم دعوا میکنن قطعا . اما تفاوتشون اینه که بلدن چه جوری با هم دعوا کنن که بهم زخم ناجور نزنن و از خطوط قرمز هم رد نشن ( این کلام ها درس هایی بود که من از دکتری شیری نازنین یاد گرفتم و واقعا به زندگی شخصی من کمک کرد ). باور مرکزی اشتباه دیگه اینه که به طرف میگیم ببین من تو رو خوشبختت می کنم. رسما با این حرف داریم نشون میدیم که وارد چرخه بی انتهای مثلث کارپمن شدیم. یعنی نقش حامی به خودمون میگیریم. در صورتی که باید یادمون باشه حتی در سطح زندگی مشترک و ازدواج هم هر کسی باید هزینه ی رشد خودش رو بده. فهم مفهوم فردیت در روانشناسی یونگ می تونه خیلی به ماها کمک کنه که باورهای مرکزی درست رو در ذهنمون ایجاد کنیم.
    مورد دیگه ای که به نظرم میرسه مسئله ی عشق هستش. ما ها معمولاً توانایی تفکیک سه مقوله ی عشق رایطه عاطفی و ازدواج رو نداریم. این ها سه مقوله ی کاملاً جدا از هم هستند و اینکه دنبال عشق با اون شفافیت اوایل آشنایی در ازدواج باشیم بزرگترین اشتباه ممکنه.( عشق فرافکنی اون چیزی هست که در ناخودآگاه ما وجود داره و اون رو در دیگری می بینیم و ازدواج یه قرارداد اجتماعی هستش). واسه من همیشه مثال بستنی یخی خیلی کمکم کرده. عشق آتشین مثل بستنی یخیه که تا از فریزر بیرون اومد فکر میکنی باید بخوریش اما عشق بعد از ازدواج میبینی بستنی یخی رو بیرون یخچال هم موند و آب شد هم بازهم میشه خورد. خوشمزه است. حداقل من در زندگی شخصی خودم همین که میبینم یه روز صبح که پا میشم میبینیم همسرم یه پیراهن اتو کرده برام رو عشق تعبیر می کنم. شاید احمقانه به نظر بیاد اما این طرز فکر و پایین آوردن سطح توقع حالمو خوب می کنه. ( من خودم یکی از قربانیان طلب عشق آتیشن در زندگی مشترک هستم و باخت های بسیاری هم دادم اما از هزینه هام راضیم.)
    در آخر سه کتابی که در این زمینه ها خیلی بهم کرد رومعرفی می کنم . شاید مفید باشه.
    1- ازدواج رنج مقدس- نوشته ی داریل شارپ
    2- طلای درون- نوشته ی رابرت الکس جانسون
    3- مرداب روح- نوشته ی جیمز هالیس

    1. سلام
      در مورد قسمتی که میفرمایی قربانی طلب عشق آتشین هستی، طرفت هم قربانی طلب عشق آتشینه (البته با توجه به روحیاتش ). من یکی هستم که طرف مقابلم ازم انتظار عشق آتشین داشت، از دیدگاه من، من قربانیتر بودم تا اون. چون من با تمام عشقی که وسط میذاشتم، بازم متهم به بی عشقی میشدم. طول کشید تا به نقطه مشترک رسیدیم. بنده هم هزینه دادم، اما از هزینه هایی که دادم راضی نیستم. به دردی که کشیدم نمی ارزید. البته شاید مشکل از منه. چون درد کشیدن برای من اندازه داره، از یه اندازه ای بگذره، هر چقدر نتیجه خوب هم باشه برای من چندان ارزشی دیگه نداره.
      یکی از دلایل چنین مشکلاتی بین زوجها، اینه که در مورد ما دهه 50 و 60 ها ، خیلی هامون تجربه ارتباط عاطفی بدون چشم انداز ازدواج، فقط بر اساس شور جوانی رو نداشتیم. جامعه و خانواده که تابو و ممنوعش کرده بود، چه بسا ما پیش خودمون هم عیب و عار میدونستیم. حتی عده زیادی دیدگاه های اولترا رمانتیک داشتند. که خوب منجر به برداشتهای غلط اندر غلط در مورد دوستی، عشق، ارتباط عاطفی و ازدواج می شد. درمورد نسل بعدتر هیچ نظری نمیتونم بدم.

  4. بیشتر نوشته‌های این سایت رو خوندم بویژه چرا کتاب بخوانیم رو و فراون از اونها یاد گرفتم.
    اما نمی‌دونم چرا این پست و دو پست قبل از این برخلاف قبلی ها آدم رو یه کم گیج و آشفته می ‌کنه.
    انگار تو این نوشته ها خودتون نیستین یا اینکه فقط تو این نوشته ها خودتون هستین. من بیشتر از هر چیزی توی این پست و دو پست قبلی توجیه می بینم. آدمی که نتونسته با واقعیت ها کنار بیاد یا مسايل رو حل کنه و صورت مساله رو پاک کرده و به خاطر حل نکردن این مساله خشم فراوانی رو از محیط اطراف داره. اون خشم که درون این نوشته اس واقعا آدم رو آزار میده، این رو به این خاطر میگم که با نوشته های قبلی تون این حس رو نداشتم. و باهاشون خیلی ارتباط برقرار می کردم.
    امیدوارم باز هم مثل ۳۹ نوشته قبلی چرا کتاب بخوانیم بنویسین. اونها اونقدر من رو قانع کردن که تمام عمرم بشینم و کتاب بخونم و به دیگران هم توصیه کنم.
    موفق باشین.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.