پورشه و موتورسیکلت بی‌گلگیر

فکر کنم حدودای ۱۳۸۵ بود، دوستم ماشین صفر نسبتا گرون‌قیمتش رو گرفته بود، ازم پرسید کجا بریم بگردیم؟ بهش یکی از شهرهای اطراف تهران رو پیشنهاد کردم. با هم رفتیم اونجا و داشتیم جاهای مختلف رو می‌گشتیم، یک دست‌انداز بزرگ جلوی راهمون بود، ترمز ماشین خوب بود و تونست ماشین رو نگه داره که سریع روی دست‌اندازه نره، اما نکته این بود که موتور پشت سر، حتی یک ترمز درست و حسابی هم نداشت و همین باعث شد محکم بزنه به سپر عقب و سپرش بشکنه، پیاده که شدیم دیدیم اوضاع حتی خراب‌تر هم هست، موتور اون بنده‌خدا حتی گلگیر نداشت، ابرهای زینش هم زده بود بیرون، یک برآوردی که کردیم دیدیم کل موتور اون بنده‌خدا نصف خسارتی که به ماشین زده هم نمی‌شه،‌ بیمه هم که نداشت. دوستم داشت می‌پرسید چه کار کنیم؟ گفتم ببین چقدر داره؟ کلا رفت خونه این ور و اون‌ور تونست چیزی حدود ۱ دهم خسارت رو تامین کنه، من به دوستم گفتم بریم، فکر این که حتی چند ساعتمون تلف بشه و بخوایم طرف رو هم اذیت کنیم رو نکن. بی‌خیال شو و بریم. خدا رو شکر رفیقم به حرفم گوش کرد.

برای من این که چرا مردم باید در این حد بی‌پول باشن خیلی عجیب نبود. برای من این که چطور زمان و … رو مدیریت کنیم و از پولی که کمتر از هزینه ذهنیمون و فرصتمون هست بگذریم هم تقریبا مشخص بود. این که وقتی یک قدرت زیاد داری (ترمز قوی) باید حواست به دیگران که مثل تو قوی نیستن باشه هم زیاد برام جالب نبود.

۱- من موتور سوار و توی پورشه

سال‌ها داشتم در مورد این فکر می‌کردم که مردم عادی اون شهر، یا همه شهر‌ها چه گناهی کردن که دیگران دوست دارن ماشین‌های گرون‌قیمتشون رو بیارن بیرون؟ من چرا باید اگر به یک پورشه بزنم، باید خسارتی در حد پول طرف بدم؟ چرا مالیات معکوس گرفته می‌شه؟ یعنی از فقیر به غنی.

توی این‌سال‌ها چیزهای زیادی شنیدم که همزمان سریع یاد عبارت بالا می‌افتادم:

– کارمندی به من می‌گفت من خیلی خفنم و شرکت نمی‌تونه حقوق من رو بده مثل گوگل. من کلی چیز بلدم اما کسی برای این توانایی من تره هم خورد نمی‌کنه

– همسری می‌گفت من کلی زیبایی و کمالات دارم، چرا باید چنین همسری رو تحمل کنم؟

– همسری به من می‌گفت ببین من از صبح تا شب مشغول تمیز کردن خونه هستم و ببین وقتی می‌آن افراد اهمیت زیادی به این همه تمیزی نمی‌دن و کثیف می‌کنن خونه رو.

– مدیری بهم می‌گفت ببین من کلی قرارداد دارم این وسط و کارمندا (که در سطح انجام این همه پروژه نبودن) توانایی پشتیبانی این پروژه رو ندارن، چرا این کارمندا قدر این همه پروژه خوب رو نمی‌دونن؟

– دانشجوهای زیادی رو می‌بینم که یک موضوع به درد نخور در کشور رو خیلی عمیق می‌شن و مرتب غر می‌زنن که ببین کسی نیست برای ما اونقدر که خفن هستیم پول بهمون بدن. مثلا طرف متخصص فلان نرم‌افزار می‌شه در سطحی که غیر از چند سازمان نظامی یا عریض و طویل به تواناییش نیازی ندارن.

– در رابطه دوستی یا عشقی، طرف می‌گفت ببین من برای دوستم چقدر خرج کردم و اون نه‌تنها جبران نمی‌کنه بلکه بهم احترام هم نمی‌گذاره.

– شخصی کل زمانش رو می‌گذاره برای بخش‌های غیر کلیدی یک محصول (مثلا صرف رابط کاربری) بعد با تعجب می‌گه ببین من این همه برای این وقت صرف کردم و کسی اصلا نمی‌آد محصول من رو بخره.

– شما کلی زمان می‌گذارید و یک متن می‌نویسید یا یک اثر هنری تولید می‌کنید، انتظار دارید دیگران محلتون بگذارن و به همون اندازه‌ای که شما وقت گذاشتید برای متن شما زمان و انرژی بگذاره.

نقطه مشترک تمامی موارد بالا اینه که یک نفر هزینه خیلی زیادی رو صرف یک چیزی کرده و انتظار احترام داره یا در صورت خسارت (مثلا بروز مشکل) انتظار داره دیگران همون اندازه‌ای که شخص صدمه دیده خسارت رو دریافت کنه.

۲- لزومی نداره

  • نمی‌خوام بگم اگر ماشین گرون قیمتی دارید بیرون نیارید. یعنی هیچ وقت روی چیزی وقت زیادی نگذارید. مثلا با موتور بی‌ترمز بیاید بیرون. چون نه‌تنها استعدادها و توانایی‌هاتون رو درست استفاده نکردید بلکه رشدتون هم ممکنه متوقف بشه.
  • نمی‌خوام بگم، حتما ماشین گرون‌قیمتتون رو ببرید محله‌های گرون‌قیمت تا همه ماشین‌ها گرون‌قیمت باشن. نمی‌خوام بگم تا یکم متخصص شدید یا چیزی رو خیلی خوب فرا گرفتید برید یک شرکت یا کشور دیگه. در این صورت هم توی اونجا دوباره چیزهای خاصی ممکنه یاد بگیرید و مرتب این موضوع تکرار بشه و از طرفی مثلا ماشین خوب شما توی اون فضای جدید بی‌ارزش می‌شه. به قول … (یادم نیست الان) ما اونقدر در یک سازمان رشد می‌کنیم تابه نقطه بی‌لیاقتی و ضعف برسیم.
  • نمی‌خوام بگم دیگران کار درستی می‌کنن که شما رو درک نمی‌کنن، حتی نمی‌خوام بگم کار غلطی می‌کنن، حرفم اینه که لزومی نداره. یک نفر ممکنه داشته باشه، خسارت رو بگیرید، یک نفر ممکنه نداشته باشه نتونه پولتون رو بده موتورش رو بفروشه، یک نفر هم ممکنه چاقو در بیاره. من قصد ندارم اون‌ها رو قضاوت کنم.
  • نمی‌خوام بگم کارتون در رشد درسته، گاهی اوقات ما خودمون رو مشغول می‌کنیم، با تمیزکاری، با مذهب، با درس، با پول حتی کتاب‌خوندن. این‌ها لزوما چیز با ارزش یا مهمی از توشون در نمی‌آد. یعنی مثلا این که شما تا شب یک تمیزکاری رو کردید که از روی وسواس بوده یا نیاز نبوده، وقتتون رو تلف کردید.

می‌خوام بگم: لزومی نداره همه شما رو بفهمن، لزومی نداره دیگران به اندازه شما برای خروجی‌های شما وقت بگذارم، لزومی نداره مدیر شما بفهمه کار قشنگتون رو، لزومی نداره همسرتون بتونه به اندازه شما عشق بورزه، لزومی نداره طرفتون به اندازه شما هدیه بخره، لزومی نداره کشور یا شرکت به اندازه مهارت شما پول بده، لزومی نداره کارمندتون به اندازه فرصتی که دادید یا حتی پول نامتوازنی که دادید خروجی بده.

ابتدا تجربه شخصیم رو می‌گم:

  • توی این سال‌ها تو شرکت‌هایی رو در کنار هم کار کردم، یکی یک‌سوم اون یکی بهم پول مشاوره داده، اما دلیلی نداره ناراحت بشم و مرتب غر بزنم. اگر شد و تصمیم گرفتم در انتهای قرارداد به فکر خروج می‌افتم.
  • جاهایی ارزش خیلی بالایی تولید کردم که شاید یک صدمش بهم رسیده
  • افرادی رو آموزش دادم و به محض این که به مرحله نتیجه دادن رسیدن، گذاشتن رفتن
  • گاهی چیزهایی برای دوستام خریدم و چیزهایی به رفقام دادن که می‌دونم هیچ وقت نمی‌تونن این رو به طور برابر جبران کنن (می‌شه حس خوبشون رو به عنوان جبران در نظر گرفت ولی این یک فریبه)
  • مطالبی که در کارگاه می‌گم یا توی این وبلاگ می‌گذارم یا کلاس‌هایی که در دانشگاه برگزار می‌کنم، زمانی که برای رفقا می‌گذارم، لزوما جبران نمی‌شن. راستش رو بخواید تا به حال حتی به این که چجوری جبران می‌شن هم فکر نکردم.

 

شما لزومی نداره پاسخ کارهای بزرگ و خوبتون رو بگیرید. لزومی نداره همون اندازه که زمان می‌گذارید نتیجه بگیرید. اصلا حتی معلوم نیست کارتون درست هست در این حد هزینه گذاشتن یا نه (یعنی خودمشغولی باشه که باید یکم مواظب این بخش باشید)، لزومی نداره درک بشید. لزومی نداره همون اندازه که برای فرزندتون زمان گذاشتید احترام و خدمت ببینید.دیگران لزومی نداره خسارت خوش‌گذرانی شما رو در ماشین گرون‌قیمتتون بدن، شما انتخاب کردید که در یک ماشین خوب سوار شید و دیگران این تصمیم رو نگرفتن.

  • اگر با این ماشین گرون اومدید بیرون، حواستون باشه باشه به خاطر راحتی و خوشی خودتون این کار رو کردید.
  • اگر فرزندی به دنیا آوردید، دوستی دارید یا عشقی دارید، هر محبتی که بهش می‌کنید به خاطر لذت خود شماست نه این که انتظار داشته باشید جواب ببینید.
  • اگر در حوزه‌ای رشد کردید، لزومی نداره از اطرافیانتون پاسخ ببینید. شما دارید رشد می‌کنید و این از درون لذت‌بخشه، احتمال موفقیتتون هم بالا می‌ره. از دیگران انتظار پاسخ متناسب نداشته باشید.
  • متنی اگر می‌نویسید، اثری ایجاد می‌کنید، دارید رشد می‌کنید، دارید بیرون می‌ریزید آنچه در درونتون هست و آروم می‌شید، لذت می‌برید. هیچ لزومی نداره عالمیان قدر کار شما رو بدونن (هر چند خوشحال شدن و شاد شدن شما از مورد توجه قرار گرفتن هم طبیعیه).
  • اگر پروژه‌ای گرفتید در سازمان یا شرکت، شما احتمال رشد و موفقیتتون رو بالا بردید. اگر چه باید از همکاری کارمندان خوشحال باشید اما هیچ لزومی نداره این رو وظیفه بدونید.

 


پانوشت: اگر چه می‌شه توجیه کرد، ولی این موضوع یکم با بحث «من خوبم تو خوبی»، یا «کودک، بالغ، والد» فرق داره. از طرفی این موضوعات نباید به انکار مدیریت محصول، پروژه، بازاریابی و یافتن شغل متناسب باشن. تنها نکته مهم، دوره‌های بلندمدته ماندگاری در وضعیت‌هاست بدون غر زدن اضافی.

10 دیدگاه در “پورشه و موتورسیکلت بی‌گلگیر”

  1. این فلسفه «لزومی نداره» در واقع عین «آزادگی فردی» و ذهنیتیه که سال‌ها دنبالش هستم و بودم.

    اگر کاری رو انجام میدم، لزومی نداره «انتظار» داشته باشم که درک بشم.
    بیشتر وقت‌ها همون درک نشدنه «رشد» با خودش داشته برام.
    مثلا سال 84 که صفحه‌ای هزار تومن ترجمه می‌کردم و در پایین صفحات می‌نوشتم : PTO (لطفا ورق بزنید.) و کسی از مشتریا نمیفهمید که اون امضای منه. لزومی نداشت اونو بفهمه و لزومی هم نداشت کیفیت متن منو خوب درک کنه.
    هر چند بعدها اونقدر کارم زیاد شد که مجبور شدم دو نفر رو هم اضافه کنم که وسط کار کم نیارم.
    این باعث شد امروز که دارم مطلبی رو می‌نویسم پخته‌تر از اون زمان باشه و قلمم روون تر بشه.

    این روانی قلم و توانایی چیدن کلمات پشت سر هم به مدد اون روزهاییه که برای درست کردن یه جلمه و نوشتن یه پاراگراف، گاهی «شب تا صبح» بیدار می‌موندم و قلمو تو دست می‌چرخوندم که نهایتش یه جمله درست در بیاد از توش.

    با مهر
    یاور

  2. ميثم جان سلام
    تشكر از مطلب خيلي خوبي كه نوشتي. دقيقاً همينطوره كه ميگي.با توجه به نوشته ات چند تا مورد به نظرم ميرسه كه در اينجا مي گم :
    1- گاهي افراد نمي تونن از اون جنسي كه ما توقع داريم به كارهامون پاسخ مثت بدن و اين به اين معني نيست كه حتما اون آدم مقابل آدم قدرنشناس يا عوضي ايه. اون به قول خودش داره جبران مي كنه ولي شايد به چشم ما نمياد اين ماجرا.
    2- نكته اصلي نوشته هات منو ياد تفاوت ماموريت و مسئوليت ميندازه كه در گفتگوي محمدرضا و سهيل رضايي بهش اشاره شده . در اكثر مواردي كه ما از ديده نشدن كارهامون ناراحت ميشيم، به جاي حس مسئوليت حس ماموريت داريم. برات يه مثال مي زنم. مثلا فرض كن داري تو خيابون داري راه ميري و يه خانمي رو ميبيني كه داره با ماشين دنده عقب مياد و ممكنه بزنه به يه درخت. اگه در اين شرايط خودتو مسئول بدوني صرفاً به يه آكاهي دادن به اين خانم كه ممكنه با اين فرمان بياد عقب بزنه به درخت بسنده مي كني و ميري. در اينجا تو كار اصلي رو ( آگاهي دادن به اون خانم براي جلوگيري از يك اتفاق بد) به درستي انجام دادي و رفتي. اما اگه حالا بياي به اون خانم بگي كه من خودم ماشين رو براتون پارك مي كنم و موقع پارك كردن بري رو پاي اون خانم و اون خانم كلي ازت ناراحت شه و دادو بيداد كنه در اينجا تو اجازه نداري تو ناراحت شي. چون تو داري تاوان حس ماموريت خودتو ميدي. در كل مسئول بودن از مامور بودن خيلي بهتره. چون اگه در يك شركت حس مسئوليت فراگير بشه افراد صرفا بهترين خودشون رو براي يك كار انجام ميدن ولي اگه حس ماموريت داشته باشن براي انجام يه كار بعد از يه مدت ديگه خود كار مهم نيست فقط اين مهم ميشه كه زير آب ديگران رو بزني تا اونها نتونن اون كار رو انجام بدن. در واقع حس مسئوليت مثل شركت تو مسابقه اسب سواريه. كه همه اسبها دوست دارن از خط پايان بگذرن. اما حس ماموريت مثل مسابقه خر سواري ميمونه كه ديگه اصلا خط پايان مهم نيست فقط اين مهمه كه از خر بغلي سبقت بگيري.
    3- در انتها بايد اينو بگم كه به جاي اينكه هر كار خوبي كه مي خوايم بكنيم فكر جبران ديگران باشيم بهتره كه به فكر هزينه اي باشيم كه براي فراخي جانمون مي كنيم. اگر احساس رضايت دروني رو داريم تجربه مي كنيم پس بهترين پاداشها رو براي اون كارمون گرفتيم

  3. ببخشید ولی خیلی لزوم داره، همین غر زدن ها باعث پیشرفت میشه..شما نصف زندگی ادم ها رو دیدین..مثلا همین کسی که میگه کسی قدر توانایی های من رو نمیدونه..اخر سر میره یه جا که کسی قدر تواناییشو بدونه…اما یه مفاهیم مثل عزت نفس و ازادگی رو قاطی میکنیم…این دو تا هیچ ربطی به هم نداره..البته موافقم که نباید خودمون رو اذیت کنیم سر مسائل کوچیک…ولی اگه همیشه اونی باشیم که داره میده و داره کمتر میگیره..این درست نیست..همه چی باید تقریبا برابر باشه وگرنه باید شرایط رو عوض کنیم

  4. سلام و سپاس برای متن تامل برانگیزتون
    یه جمله ای رو که در راستای نوشته شماست رو سعی کردم سرلوحه زندگیم قرار بدم
    به نظرم این جمله که از هر دست بدی از همون دست میگیری
    یه فریبه بزرگه
    یه دروغه
    در حالی که همچین توازنی اصلا توی زندگی و دنیا وجود نداره
    اگر به این جمله ها و امثال این جمله ها دلخوش نباشیم حال دلمون خیلی بهتر میشه و کمتر غر میزنیم

    1. یزدان عزیز، جایی هستم در اعماق، سرم رو که از أب بیرون آوردم و به ساحل رسیدم، قبل از هر کاری دوست دارم بنویسم.

  5. سلام
    بسیار عالی بود و خیلی وقته که ذهنم درگیر این موضوع بود
    منتها می خوام بدونم اگر شما اون موتوری رو که رها کردی و ادامه مسیر دادید اگر دوباره تو دست انداز بعدی (همون موتور یا موتور دیگه ای) میکوبید پشت ماشین شما، اون موقع عکس العمل شما چی بود؟؟؟؟
    البته ی مقدار خنده دار و غیر محتمل این اتفاق که بیش از یک بار صورت بگیره و این فقط ی جوک، ولی در خیلی از موارد زندگی این اتفاق میوفته و نمیشه کاریش کرد، نه یک بار بلکه چندیدن بار

  6. به نظر من لزومی نداره ستاده ای که در نظر میگیریم عرف داده ای باشه که واگذار کردیم، شاید 12 ساعت کارکردن در سطح بالای علمی و فنی و حقوق 8 ساعت رو گرفتن حماقت محض باشه ولی وقتی میبینم حاصل کارکردنم آسایش افرادیه که شاید حتی خودشون نفهمن و ارزشی که ایجاد میشه حس رضایت فعالیتی که مشتاقانه اونو انجام دادم باز هم تکرارمیشه اگه من ماشین گرونی سوار میشم خودم انتخاب کردم که بیشتر لذت ببرم و نباید تاوانشو شخص دیگه ای بده

  7. سلام. جناب مدنی امیدوارم هر چه زودتر فرصت دوباره نوشتن رو داشته باشین. همیشه خوندن تحلیل های متفاوت شما برام لذت بخش بوده.
    با سپاس

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.