حرص دانش و یادگیری توسعه مهارت ارتقا

چرا کتاب بخوانیم؟ بخش بیست و هشتم: تا بجوشد آب از بالا و پست (حرص دانش)

این شعر مولانا رو توجه کنید. واقعا استادی رو به حد کمال رسونده.
آن نیاز مریمی بودست و درد  **** که چنان طفلی سخن آغاز کرد
جزو او بی او برای او بگفت   **** جزو جزوت گفت دارد در نهفت
دست و پا، شاهد شَوَندت اِی رَهی  **** مُنکری را چند، دست و پا نهی
ور نباشی مستحق شرح و گفت   **** ناطقهٔ ناطق ترا دید و بِخُفت
هر چه رویید از پِیِ محتاج رُست   **** تا بیابد طالِبی چیزی که جُست
حق تعالی، گر سماوات آفرید  **** از برای دفع حاجات آفرید
هر کجا دردی دوا آنجا رود  **** هر کجا فقری نوا آنجا رود
هر کجا مشکل جواب آنجا رود  **** هر کجا کشتیست آب آنجا رود
آب کم جو تشنگی آور بدست  **** تا بجوشد آب از بالا و پست
تا نَزاید طِفلکِ نازک گلو   **** کی روان گردد ز پستان شیر او
رو بدین بالا و پستیها بدو  **** تا شَوی تشنه و حرارت را گِرو
بعد از آن بانگ زنبور هوا  **** بانگ آب جو بنوشی ای کیا
حاجت تو کم نباشد از حشیش   **** آب را گیری سوی او می‌کشیش
گوش گیری آب را تو می‌کشی  **** سوی زرع خشک تا یابد خوشی
زرع جان را کش جواهر مضمرست   **** ابر رحمت پر ز آب کوثرست
تا سقاهم ربهم آید خطاب  **** تشنه باش الله اعلم بالصواب

۱- توهم دانش

موضوع اینه که ما اگر به اندازه کافی عمیق نشیم، به اندازه کافی از دنیای خودمون اطلاع نداشته باشیم، به اندازه کافی از ندانسته‌های خودمون دانش نداشته باشیم، توهم دانش بهمون دست می‌ده. خودمون رو بی‌نیاز می‌دونیم. به محض این که یک نگاهی به یک حوزه می‌کنی، یک ویدیو می‌بینیم یا یک کتاب رو دانلود می‌کنیم، اعلام می‌کنیم که اون موضوع رو بلدیم. چون اون اندازه بلدیم، ضعف از ما نیست که، مثل خیلی‌ها ادعا می‌کنیم:
– توی ایران کتاب خوب نوشته و ترجمه نمی‌شه (حالا اگر ازش بپرسی چند تا کتاب رو مرور کردی، آخرین کتابی که خوندی چی بود؟ می‌گه شازده کوچولو! اون هم همش رو نخونده!)
– توی ایران فیلم خوب ساخته نمی‌شه (حالا اگر ازش بپرسی تاحالا چند بار سینما رفتی و چند درصد فیلم‌های سینمایی رو تمام و کمال و داخل سینما دیدی؟ یادش نمی‌آد)
– توی ایران تمامی استارتاپ‌ها شکست می‌خورن، اون‌هایی هم که شکست نمی‌خورن، وصل هستند به فلان نهاد نظامی! (اگر ازش بپرسی ساختار یک استارتاپ چه شکلیه؟ چند تا استارتاپ داریم و … کلا می‌تونه اسم چند تا شرکت رو نام ببره که استارتاپ نیستند و نبودند.)
– توی ایران استاد خوب نداریم، همه استادا دنبال تنبلی و … فلان هستند. اساتید هم در مورد دانشجوها همین رو می‌گن. (اگر ازش بپرسی چند تا دانشگاه رو رفتی؟ چند تا دانشجو داشتی؟ چند تا استاد دانشگاه می‌شناسی؟ تهش می‌تونه استادای خودش رو نام ببره)
موضوع اینه که حتی شبکه‌های اجتماعی هم روی این آتش قوه توهم ما، بنزین می‌ریزه! همزمان از فناوری هوش مصنوعی مطلب می‌گذاره و از محیط زیست. از مذهب می‌گذاره و از سیاست. همشون هم در چند جمله. اگر ازشون بخوای در حد ۵ پاراگراف توضیح بدن، می‌مونن، اما تا دلت بخوان ادعا دارن.
ما معمولا توهم دانش داریم. اگر بتونیم با این توهم دانش مقابله کنیم، (شعر رو بخونید، این استعاره‌ها از شعر بالا است) مثل یک نوزاد می‌شیم که باعث روان شدن شیر در پستان مادر می‌شیم، مثل یک کوزه می‌شیم که خالی می‌شه تا بتونه دوباره به خودش آب بگیره، مثل یک ورزشکار می‌شیم که نیاز پیدا می‌کنه آب بخوره، مثل دردمندی خواهیم شد که به دنبال دوا می‌گردد، آسمان‌هایی خلق می‌شوند که برای دفع حاجات و اعلام نیاز ما هستند، مثل یک مستحق و محتاج به دانش می‌شویم که به خاطر ما ناطقان عالم زبان برایمان باز می‌کنند و شرح می‌دهند.
این که خود را از توهم دانش دور کنیم، این که احساس نیاز کنیم برای دانستن بیشتر، این که به نادانی بیشتر خود دانش بیشتری پیدا کنیم، اهمیتی اساسی در توسعه مهارت‌ها و دانش ما دارد.
وقتی این توهم را از خود دور کنیم، دیگر احساس انباشت اطلاعات، بی‌نیاز بودن از کتاب، بی‌نیاز بودن از شنیدن حرف بزرگان، بی‌نیاز از تجربه نخواهیم کرد.
موضوع این جاست که علوم را اگر در سطح نگاه کنید خیلی ساده به نظر می‌رسند! شما به یک قطار نگاه می‌کنید، احساس می‌کنید که این که کاری نداره، چند تا آهن انداختن، چند تا چرخ و یک اتاق آهنی، راحت قطار ساخته می‌شه! به همین سادگی. یا مثلا همین چند وقت پیش، می‌گفتن که ساختن این همه هواپیما که کاری نداره، شما فقط پول رو بدید ما، خودمون همه چیز رو می‌سازیم. کسی نبود ازشون بپرسه چرا نتونستید توی ۳۵ سال خودرو (که دانش‌ساخت و ریسکش نصف هواپیما هم نیست) بسازید؟ چرا نتونستید توی تکنولوژی‌های ساده‌هم موفق بشید؟ به قول محمدرضا شعبانعلی، هنوز نتونستید خط‌‌‌کش با دقت سانت بسازید اما ادعای نانوی شما،‌ گوش فلک رو پر کرده؟
همه این‌ها توهم دانشه،‌ فقط هم به تکنولوژی محدود نیست، دانش سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و … هم ماشالله کم مدعی نداره.
من رو ببخشید که این جوری ناله می‌کنم، کمی از این نحو نوشتن، شرم دارم و حذر دارم، اما چاره‌‌ای نبود.

۲- معنای بلد بودن را بدانیم. معنای کارشناس شدن را بدانیم.

حداقل توی دانشگاه با این موضوع خیلی برخورد کردم، وقتی یک حوزه‌ای رو درس می‌دم، بچه‌ها با چنان نگاه عاقل اندر سفیهی به من نگاه می‌کنند که گاهی اعتماد به نفسم در معرض خطر قرار می‌گیره، اما گرفتن یک امتحان میان‌ترم ساده،‌ همه چیز را اثبات می‌کند، حتی الفبای موضوع را هم بلد نیستند، اما تو را با نگاهشان تحقیر می‌کنند.
وقتی صحبت می‌کنی که مثلا فلان درس را بلدی؟ می‌گوید بله فولِ فولم! از او می‌خواهی یک تمرین فصل یک کتاب مرجع آن درس را حل کند. او می‌ماند و می‌گوید نه در آن حد! یاد یک داستان طنزی می‌افتم (شاید قبلا گفته باشم):
به طرف می‌گویند کار با کامپیوتر بلدی؟ می‌گوید بله، خیلی… می‌گویند، خب آن کامپیوتر که آنجاست رو روشن کن. می‌گوید دیگه نه در این حد که!
پیشنهادم این است که معنای بلد بودن یک درس، کارشناس بودن در یک حوزه یا تسلط را یک بار برای خودتان بنویسید.
– معنای بلد بودن یک درس این نیست که نمره‌ای خوب از آن گرفته باشید، این نیست که یک بار یا چند بار آن کتاب را خوانده باشید. بلکه به آن معناست که تمام تمرینات کتاب‌های اصلی در آن حوزه را به طور کامل حل کرده باشید. یکی از مشکلات عمده دانشجویان در دوره دانشگاه همین است. کمی که مطالعه می‌کنند، با خود می‌گویند من که دیگه همه چیز رو خوندم، نیازی نیست بیشتر کار کنم و به همین خاطر می‌رن سراغ کارهای جانبی. معنی بلد بودن را در ذهن خود عوض کنید و در جا نتایج آن را ببینید.
– معنی کارشناس یک حوزه بودن، گرفتن لیسانس یا مطالعه چند کتاب اولیه در آن حوزه نیست. واقعا به معنی مورد قبل، باید مباحث و درس‌های آن حوزه را بلد باشید. کار کرده باشید. اخبار آن حوزه را دنبال کنید. مطالب روز آن حوزه را بلد باشید.

۳- به کتاب چه؟

کتاب کمک می‌داند تا بر بخشی از عرصه نادانی‌های خود، دانایی پیدا کنیم. بخش زیادی از نادانی خود را بشناسیم. وقتی وارد کتاب‌های جدی می‌شوید، عجز و ضعف خود را در درک کتاب‌ها می‌بینید. می‌بینید که یک نویسنده، چندین سال برای نوشتن یک کتاب خوب زحمت کشیده، احتمالا با منی که چند ماه است کار را شروع کردم خیلی فاصله دارد. الگو پیدا می‌کنم.

این جمله معروف را شنیده‌اید که می‌گویند:

هیچ کس از متوسط ۵ نفر اطرافیانش، فراتر نمی‌رود.

موضوع این جاست که ما اغلب اوقات افرادی که در اطرافمان هستند را نمی‌توانیم ارتقا دهیم، نمی‌توانیم راحت به آدم‌های خیلی بزرگ دست پیدا کنیم. تنها راه این کار، مطالعه کتاب‌های انسان‌های بزرگ است، از این طریق، انگار آدم‌های اطراف خود را به خوبی انتخاب کرده‌ایم.از این طریق می‌فهمیم که چقدر نادانیم. کوزه‌ای می‌شویم که خود را بزرگ‌ می‌کند و از این طریق، جای را برای ریختن آب بیشتر باز می‌کند.

کتاب‌ها از طریق نمایش الگو، به ما می‌فهمانند که انسان‌هایی با هوش بالاتر (حداقل برابر) از ما، سال‌ها برای رسیدن به مهارت و دانش تلاش کرده‌اند. ما چطور می‌توانیم به خود اجازه دهیم با ۲ ماه مطالعه، مدعی دانش در آن حوزه شویم؟

کتاب‌های خوب، معمولا پر از مراجع هستند. می‌توانیم حداقل بدانیم که در آن حوزه چقدر باید مطالعه کنیم تا حداقل منابع را شناخته باشیم.

کتاب‌های خوب،‌ معمولا ۱۰۰ درصد فهمیده نمی‌شوند. خواندشان کمی دردناک است. حتی وقتی خوب می‌فهمی مطلبشان را، به خودت شک می‌کنی! می‌گویی نکند من چیزی را از قلم انداختم؟

کتاب‌های خوب معمولا مسیر طولانی رسیدن به دانش را می‌نویسند. معمولا مشخص می‌کنند که رسیدن به یک موضوع از نظر ما ساده، چه خون دل‌هایی که خورده نشده، چه تلاش‌هایی که نشده…

در همین مورد وقتی با دانشجویانی حرف می‌زنم که نمی‌توانند یک مسئله را حل کنند. به من می‌گویند: اعتماد به نفس لازم برای حل مسئله را نداریم. من می‌گویم:

اتفاقا شما خیلی بیش از حد اعتماد به نفس (کاذب) دارید! مسئله‌ای که چندین سال برای حل آن زمان و انرژی صرف شده را چطور انتظار دارید با نیم ساعت تلاش حل کنید؟ ممکنه یکم هوشتان بالا باشد ولی دیگه نه تا این حد!

آب کم جویید و تشنگی به دست آورید، تا آب از بالا و پایین بالا زند.


پانوشت: عکس بالای صفحه مربوط به سازه‌های آبی شوشتر است. یک سری بنای افتخارآمیز. بد نیست در موردشان بدانید.

7 دیدگاه در “چرا کتاب بخوانیم؟ بخش بیست و هشتم: تا بجوشد آب از بالا و پست (حرص دانش)”

  1. خیلی ممنون از مطالب خوبتون. چند وقتی بود که به این فکر می کردم چه تغییری با کتاب خوندن در زندگی من ایجاد شده و گاهی می بینم تغییرات هر چند کوچکی ایجاد شده ولی فکر می کنم هنوز کافی نیست و همین باعث میشه که بعضی وقتا احساس خوبی نداشته باشم. شاید دنبال یک تغییر بزرگ هستم. بعضی وقتا از اینکه حس می کنم چرا یک کتابی رو خوندم و آیا جایی استفاده اش کردم یا خیر انگیزه ام کم میشه. تصمیم گرفتم که به کتاب خوندنم یکم سامان بدم شاید این حس بد از بین بره.

    1. داشتن یک برنامه برای کتاب‌خوانی عالیه. امیدوارم موفق باشید. اون حس بد رو هم پاس بدارید.
      فقط دنبال تغییراتی که ایجاد شده نگردید! بلکه به کاربرد مطالعه در تغییراتی (احتمالا بد) که در شما رخ نداده هم فکر کنید. تصورتون رو هم از این که چه زمانی شما به اندازه کافی مطالعه کردید رو تغییر بدید.

  2. جناب مدنی
    سوالی پیش اومد اینکه منظورتون از برنامه داشتن چیه؟!چجوری اینو پیاده کنیم؟اینکه مثلا من به تاریخ وادبیات علاقه دارم همینو چجوری بخونم مثلا اول تاریخ رو دراون حوزه ای که علاقه دارم بخونم یا نه میشه همزمان هم تاریخ هم ادبیات خوند ؟دوم اینکه اینو درذیل تحصیل درموقعی که مشغول لیسانس وبقیه مقاطع باشه یا اینکه نه بعد اتمام حوزه تخصصی ؟مثلا بعد دکترا.مثلا من تو حقوق برا اینکه به مدنی مسلط بشم کلی کتاب هست که خوندم این دیگه فرصت نمیشده که برم سراغ موارد جانبی .حالا من کی این چیزا رو بخونم ؟همزمان با حقوق وگذاشتن زمان خیلی کم درطول روز یا اینکه نه بعدفارغ تحصیلی که یه پایه ای کسب کردم ازحقوق برا اینا وقت بزارم؟البته اینو میدونم که مثلا تابستونا میشه این برنامه رو اجرا کرد ولی من منظورم دوام این شیوه هست درطول کل سال.اینکه تصورتون رو از این که چه زمانی به اندازه کافی مطالعه کردید تغییر بدید ینی چی؟واینکه کاربرد مطالعه درتغییراتی که رخ نداده (احتمالا بد) رو میشه یه مثالی بزنید.من خودم تو این مدت برا حقوق چون به هیچ عنوان جزوه نمیخوندم،با خوندن کتاب دو تا مشکل داشتم یکی اینکه خیلی زود فراموش میکردم !این طبیعیه؟دوم اینکه با بقیه دوستام که تو دانشگاه های خوب درس میخونن احساس میکنم یه تفاوتی بوجود اومده اینکه اونا خیلی از نظر سواد خوبن ومسلط تراز من به قواعد. من کلی باید بخونم تا به اون تسلط برسم ونمیرسم به این راحتی!!ولی یه چیزی که من حداقل ازتو کتابا دستگیرم شداینه که کتابا خیلی طول میکشه تامسلط بشی بهش مخصوصا اون استادایی که فرضا تو فلسفه هم مطالعاتی داشتن به این راحتی نمیشه فهمید متون شون رو.ودوم اینکه توجزوه ها(البته احساس من)فقط قواعد صرف به بهترین شیوه بیان شده ولی تو کتابا به سخترین حالت ازاون طرف آدم احساس میکنه اون استادداره هدایتش میکنه به سمت اون مدلی که خودش فکر میکنه حالا یا عدالت محوریا پوزیتیویست و…ولی جزوه ها هدفشون فقط ارائه مطالبه.دیگه حالا نمیدونم درسته یانه؟

    1. ۱- در مورد برنامه مفصل خواهم نوشت. اول باید برنامه مشخص برای تعداد ساعات مطالعه (غیردرسی و کاری) در هفته داشت. یعنی بدونید در چنین ساعاتی قراره مطالعه کنید. اون وقت رو رزرو می‌کنید و به کسی نمی‌دید. حالا ممکنه یک زمان اضافه‌ای رو هم مطالعه کنید اما به اون زمان‌های مطالعه شده نباید دستت بزنید.
      موضوع بعدی بحث محتواست. این که چه جوری برسید به اون ایده‌آل یکم تخصصی هستش. باید یک نفر خبره در حوزه مورد نظرتون رو ببینید، ازش بپرسید و چند کتاب برای شروع بگیرید. بعد ادامه بدید. اما موضوع اینه که باید حداقل بدونید ۴ کتاب بعدی شما چی قراره باشن. یکی از مشکلات عمده کتاب‌خوانی (مثل شروع هر کاری) سردرگمی هستش. اما اگر ساعت و محتوا مشخص باشه همه چیز راحت‌تر پیش می‌ره.
      ۲- من فکر نمی‌کنم شما روزی ۱۲ ساعت به صورت مداوم و ۷ روزه مطالعه کنید. اگر این طوریه خودتون رو به یک متخصص نشون بدید. یک جای کار می‌لنگه. شما احتمالا می‌تونید ۱۰ ساعت درهفته رو باز کنید. همون رو بگذارید برای مطالعه مباحث مورد علاقتون. اگر امروز وقت نگذارید بعدا که سرکار برید که دیگه عمرا بتونید مطالعه کنید. باید بتونید زمان مناسب رو ثابت در نظر بگیرید.
      ۳- کمی در استفاده از جزوه محتاط باشید. جزوه‌ها معمولا به چند دسته تقسیم می‌شن ۱- نوشتن صحبت‌های استاد سر کلاس ۲- نوشته‌هایی که طی چندین سال تدریس توسط خود استاد تکامل پیدا می‌کنن.
      از نوع اول به عنوان مرجع استفاده نکنید. تا می‌تونید به سمت کتاب یا جزوه‌های از نوع ۲ برید و از مطالعه نوع ۱ حذر کنید. عواقب بد زیادی دارند.
      معمولا خیلی از کتاب‌ها و جزوات نقش مسهل دارند. توهم دانش و اطلاعات به شما می‌دند در حالی که می‌بینید توان مطالعه در اون حوزه رو از شما می‌گیرن. انگار مرتب غذا رو هضم شده دهن شما می‌گذارن و شما دیگه خودتون نمی‌تونید به شکار برید. باید خیلی مواظب باشید.

  3. سلام میثم عزیز.
    وقتی کتابی رو رو مطالعه می کنیم یا پستی رو می خونیم سوال هایی در ذهنمون ایجاد میشه. جنس این سوال ها از جنس دغدغه هست. اینکه درد چیزی رو داشته باشی و به دنبال درمونش باشی. هرچند این درد ، درد محترمی هست. اما وادار میشی وارد حوزه دیگه ای بشی و توی اون حوزه دنبال جواب سوالت بگردی . خدا کنه که از اونجا دوباره وادار نشی به حوزه دیگه ای سرک بکشی. بشی شبیه پرنده ای که روی یه درخت بزرگ و پر شاخه، از این شاخه به شاخه دیگری می پره. این توصیف منه. یه بخشش اثر ناکارامدی مطالعه من هست که امیدوارم با بیشتر مطالعه کردن و پیدا کردن راهکاراش بهبودش بدم. مجمدرضا شعبانعلی توی فایل صوتی مدیریت منابع میگفت مربوط بودن اطلاعاتی که جمع می کنی یا مهارتهایی که به دست میاری مهمه. امیدوارم که این شاخه به شاخه پریدن ها خیلی نامربوط نباشه.
    اینا رو اینجا نوشتم چون فکر می کنم سرک کشیدن به حوزه های مختلف یه بخشش اثر اینه که با مطالعه آدم تشنه تر میشه و احساس نیاز بیشتری پیدا میکنه. اما تشنه تر شدن هم با تمام برکت هایی که داره آفت هایی هم باخودش داره. آفتشم شاخه به شاخه پریدن و سردر گم بودن هست.
    راستی دومین کتاب رو هم تموم کردم. این بار برای تمام کردنش زمان تعیین کرده بودم و امروز آخرین مهلتش بود و سر وقت تمومش کردم. خواستم عمیقا تشکر کنم و بگم این از صدقه سر پست های وبلاگ شماست.

    1. خوشحالم از این که نوشته‌هام حداقل به درد یک نفر خورد.
      شاید بشه مسیر خودمون رو به حرکت دادن یک ماشین تشبیه کنیم. اون ماشین فارغ از جزئیاتش، یک موتور محرک می‌خواد و یک فرمان. موتور محرک با تشنگی، نیاز و نَئشِگی شکل می‌گیره و فرمانش رو باید با برنامه‌دار بودن در دست گرفت. مطالعه سطحی در حد سر در آوردن از یک موضوع یک چیزه، و به هم زدن برنامه مطالعه یک چیز دیگه. اگر برنامه ۴ کتاب بعدی رو داشته باشی، کمتر اذیت می‌شی. امتحان کن،‌منظورم رو متوجه می‌شی.
      موضوع بعدی اینه که این سرگردانی تا یک زمانی رفع می‌شه! یعنی وقتی ۲۰۰ کتاب خوندی، دیگه دستت میاد که چه سمتی بری. فقط باید خودت رو به کتاب ۲۰۰ ام برسونی. از دید من هر چقدر هم پرت و پلا بخونی، از کتاب ۲۰۰ام به بعد کمی بهتر می‌تونی اوضاع رو مدیریت کنی. اما موضوع اینه که وقتی ۳۰ یا حتی ۱۰۰ کتاب می‌خونیم، حس می‌کنیم داریم گم می‌شیم. من بهتون اطمینان می‌دم گم نمی‌شید. نگران نباشید. اگرچه باید از خبره کمک بگیرید، اما نگران گم شدن نباشید، نگران ایستادن باشید.
      خطر اجرای این موضوعی که گفتم رو با تمام وجود درک می‌کنم، فقط می‌خوام از این توهم بیرون بیایم که وقتی ۳۰ تا کتاب خوندیم، احساس کنیم دیگه در اون حد شدیم که می‌تونیم خودمون رو متخصص بدونیم، و خودمون رو به کتاب‌های یک حوزه مشخص محدود کنیم. شاید بزرگ‌ترین کاری که باید توی زندگی انجام بدیم، خروج از توهم‌های اضافی باشه، چون خیلی از توهم‌ها برامون واجبه.
      نکته بعدی اینه که کتاب‌های کاری و درسی رو باید از غیر این حوزه‌ها جدا کنیم. اصلا نحوه مطالعه و نگاهشون متفاوته. این دو تا نباید با هم قاطی بشن. من شاید تعداد کتاب‌های تخصصی که می‌خونم (چون کارم تحقیق هست) رو نتونم بشمارم، اصلا نمی‌فهمم چند تا کتاب خوندم. اصلا به حسابشون هم نمی‌آرم، چون کارمه. اما این که بتونم سواد کافی جمع کنم، باید کمی از غار تخصص خودم بیام بیرون. کمی سخت‌تر هم هست. این که کنار کارت بری از کار بقیه هم در حد توانت دانش داشته باشی. به خاطر سختی این موضوع، باید با برنامه و زمان‌بندی وارد شد.
      امیدوارم بتونم در این مورد بیشتر بنویسم. اما شما نگران نباش. اگر ۲۰۰ تا کتاب (به معنای واقعی) خوندی و باز هم سردرگم بودی،‌ بیا یقه من رو بگیر. برنامه داشتن به ما کمک می‌کنه کمتر گم بشیم و احساس یاس از بیهودگی این همه حرکت نداشته باشیم. یکم باید زمان به خودمون بدیم.

      1. سلام و احترام، بسیار عالی، ممنون.
        توی این کامنت در پاراگراف سوم آخرش نوشتید:
        «
        شاید بزرگ‌ترین کاری که باید توی زندگی انجام بدیم، خروج از توهم‌های اضافی باشه، چون خیلی از توهم‌ها برامون واجبه.
        »

        خیلی از توهم ها برامون واجبه رو، درک نکردم و برام جالبه که یعنی چی؟
        اگر صلاح دانستید …

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.