دیدگاه‌های شما و میثم مدنی کتاب‌خوانی، چرا، چگونه، کتاب بخوانیم، خواندن، داده، داده‌کاوی

دیدگاه‌های شما و من

  • From وحید on هشدار به یزدان: ما گول می‌خوریم و باز هم گول می‌خوریم. مواد لازم: یک رسانه خوب.

    سلام
    من هروز وبلاگ را برای خواندن مطلب دنبال میکنم لطفا بیشتر و بیشتر بنویسید و از همه چیز بنویسید ، راستش من از این مطلب خیلی خوشم اومد و استفاده کردم و خودم هنوز که 34 سالمه و فوق لیسانس برق دارم هنوز سردرگم هستم و گاهی هم اولش وارد رشته ای میشوی و به علاقه میرسی این هم هست لطفا راهنمائی بفرمائید چگونه ادم به تشخیص برای علاقه مندی برسد ؟ عوامل بیشتری را ذکر نمایید با سپاس

    Go to comment
  • From وحید نصیری on روی سیاهم آرزوست، گربه‌های شمع‌به‌دست و نویسنده‌های تک کتاب.

    میثم عزیز سلام

    حقیقتش من هم تمایل به داشتن وبلاگ داشتم و هم نداشتم میان این دو : یعنی دوست داشتم که بلاگر بودم اما همش به این فکر می کردم که مگه من چقدر تجربه زیسته دارم مگه چقدر خوندم مگه چی بلدم و… همه اینها باعث می شد که چنین کاری نکنم ولی خب با وسوسه و تشویق دوستان و اینکه احساس می کردم خوب بد نیست از جایی نوشتن را تجربه کنم و….
    ولی به شدت ذهنم همیشه مشغول این قسمت که نوشتید بود :
    ((هدفم از این حرف‌ها این بود که بگویم، می‌ترسم از روزی که راحت از کتاب‌ خواندن بگویم و راحت از تصمیم‌گیری و نوشته‌های داخل کتاب‌ها بگویم در حالی که خودم نهایت کاری که می‌کنم خواندن دو کتاب و حرف زدن باشد. یا وارد تصمیمات بزرگ نشوم، همه چیز را جور ببینم و برای دیگران از لزوم تصمیم‌گیری عاقلانه بگویم!))
    به همین دلیل اگرچه گاهی فریب خوردم و خلاف حس درونی ام عمل کردم ولی خوب سعی می کنم بیشتر خویشتن داری کنم و اگر مطلبی هم می نویسم که فکر می کنم کمی رنگ شعاری بودن داره اعلام کنم که حکم دیدگاه فعلی رو داره و میخواهم برداشت فعلی ام را ثبت کنم تا ببینم در آینده با خواندن و تجربه بیشتر به روسیاهی از برداشتهای کنونی دچار شدم یا روسفیدی.
    راستی میثم عزیزبخشید که میان مشغله های تدریس و پروژه و… ازت درخواست مطلب می کنم:
    لطفا بازهم با محوریت مطلبی که با عنوان هشدار به یزدان نوشتی مطالبی بنویس به نظرم این نوع نگاه امروزه خیلی میان ما جوان ها و حتی خانواده ها کم است.
    واقعا این روزها بیشتر درگیر این هستم که این چیزهایی که فکر می کنم دوست دارم و علایق خودم هستم که انجامشان بدهم از تغییر رشته تحصیلی پس از سالها و شغل و… چه میزانش ناشی از خود درونی هست و…

    Go to comment
  • From علی امینی on هشدار به یزدان: ما گول می‌خوریم و باز هم گول می‌خوریم. مواد لازم: یک رسانه خوب.

    سلام میثم جان
    هم این مطلب را خوندم و هم داستان برگ چغندر و ریاضی.

    به نظر من اگر در سطح کلان‌تر به موضوع پیگیری علاقه و یا رفتن به دنبال چیزی که توی چشم و روی بورس است نگاه کنیم، به دو فلسفۀ فکری خواهیم رسید: سنت‌شکنی(خودمحوری) و سنت‌گرایی.
    و اگر بخواهیم جامعه را هم تقسیم کنیم، افراد به دو دسته تقسیم می‌شوند: ۱. شکست‌خوردگانی که قبل از جنگیدن تسلیم می‌شوند ــ که ممکن است بعدها حسرت از دست دادن فرصت مبارزه را بخورند ــ و تاثیرپذیر هستند و به دنبال چیزی می‌روند که جامعه هدایتشان می‌کند و به آنها می‌گوید. ۲. کسانی که اهل مبارزه هستند و به دنبال چیزی می‌روند که می‌دانند درست است ــ و اگر بخواهم دقیق‌تر بگویم، به سوی علایقه و ندای درونی‌شان کشیده می‌شوند و از روی موانعی که مقابلشان قرار دارد هم عبور می‌کنند. این گروه از جامعه تاثیر نمی‌پذیرند، بلکه شاخص‌هایشان تبدیل می‌شود به الگوهایی برای یک جامعه. اگر هم در آخر به آن چیزی که می‌خواستند نرسیدند، خود را شکست‌خورده نمی‌دانند، چون برای رسیدن به هدفشان مبارزه کرده‌اند.

    بنده به اندازۀ شما تجربه ندارم، ولی حدس می‌زنم که این دوگانگیِ پیگیری علایق و یا رفتن به سراغ کارهایی (رشته‌هایی) که آیندۀ خوبی دارند، در همین دو دهۀ اخیر شکل گرفته است. چرا؟
    «ثبات». جامعه‌ای که به دور از جنگ باشد و وضع اقتصادی هم در آن نسبتاً خوب باشد به طوری که خانواده‌ها اغلب لنگ نان شبشان نباشند، می‌شود گفت که به ثبات و آرامی رسیده است. آرامی و ثبات هم خسته‌کننده است. زندگی تنها با مبارزه است که معنی پیدا می‌کند. در زندگی‌یی که مبارزه در آن نباشد، افسردگی خواهد بود. حال چه این مبارزه برای نان شب باشد، چه برای رسیدن به معشوقی، چه برای آزادی و رهایی از ظلم و چه مبارزه با جهالت و یا حتی به دست آوردن جایگاه قابل احترام و ستایشی در جامعه. (توی چشم بودن)
    جامعۀ امروزی به ثبات رسیده است. به یک زندگی خسته‌کننده. حالا هر کسی به دنبال هیجان می‌گردد. هر کسی که فرصت انتخاب را داشته باشد و اختیارش بر جبر چیره شده باشد، دو دوتا چهارتایی می‌کند و می‌بیند بهترین شیوۀ زندگی کردن این است که به دنبال علاقه‌اش برود. و برای رسیدن به هدفش مبارزه کند. طبعاً برخی هم هستند که هدفشان «پول» می‌شود و فکر می‌کنند یک زندگی خوب و هیجان‌انگیز، زندگی‌یی است که در آن پول داشته باشی؛ و جهانبینی‌شان هم همین است: پول داشته باش آن‌وقت همه چیز خواهی داشت. (آینده‌نگری؛ مخالف زندگی در «حال») که بسیاری از آنها شاید به هدفشان (پول) نرسند و یا هم برسند و بفهمند که هدفشان پوچ بوده و کاش پی علاقه‌هایشان را می‌گرفتند و الخ… و یا شاید هم برسند و راضی هم شوند.

    و تشخیص اینکه ما در کدام دسته قرار داریم هم کمی دشوار است. زیرا امکان دارد به دنبال علاقه رفتنمان هم چیزی بوده باشد که جامعه به ما گفته است؛ و ما هنوز هم همان تاثیرپذیرندگان بی‌اراده‌ای باشیم که به هدفشان یقین و ایمان پیدا نکرده‌اند.

    به هر حال، هر کسی به روش خودش به دنبال خوشبختی می‌گردد. جست‌وجوگران سعادت! شاید یکی که تلویزیون می‌بیند سعادتش را در سینما و فوتبال و خوانندگی و… ببیند و یکی هم که کتاب می‌خواند، در نویسندگی و هنر و الخ… یعنی همان رسانه‌ای که شما گفتید.

    کامنت طولانی شد و می‌خواهم جمع‌بندی داشته باشم، ولی مانده ام که بگویم پیشرفت یک جامعه به هر دو گروه وابسته است یا بیشتر به گروه اول. مگر نه اینکه جامعه مجموعه‌ای از افراد است؟ پس باید بگویم پیشرفتش به موفقیت و پیشرفت تک‌تک افراد آن جامعه بستگی دارد. پس یعنی وابسته به گروه دوم است: کسانی که به دنبال علایقشان می‌روند، نه کسانی که به دنبال اینند که دیگران به آنها بگویند که به دنبال چه برود.

    پی‌نوشت یک: دوست دارم در پست بعدی‌تان در همین موضوعی که درباره‌اش حرف زدم بنویسید. (البته مطمئنم اگر حالا ــ بعد از نوشتن این کامنت ــ دوباره برگردم و این پست را بخوانم، چیزهای بیشتری از آن خواهم فهمید.)

    پی‌نوشت دو: پس از یکبار بازخوانی و ویرایش کامنت، به این نتیجه رسیدم که اگر بخواهیم عمیق‌تر به این دو موضوع نگاه کنیم، به دو فلسفۀ دیگر می‌رسیم: ۱. کسانی که می‌خواهند در این دنیا به سعادت برسند و ۲. کسانی که سعادت اخروی را خواهانند. (البته به این معنا نیست که در این دنیا ریاضت بکشند!)

    پی‌نوشت سه: مجال نیست وگرنه شاید این کامنت طولانی‌تر از این هم می‌شد. حقیقت اینکه این روزها فکرم بدجوری مشغول این مسئله است و می‌خواهم به نتایجی قطعی برسم و آنها را به عنوان لوح حقیقت به دیواری نصب کنم. 🙂

    Go to comment
  • From وحید نصیری on هشدار به یزدان: ما گول می‌خوریم و باز هم گول می‌خوریم. مواد لازم: یک رسانه خوب.

    سلام
    واقعا از خواندن این نوشته به دلیل منطق اش لذت بردم
    حقیقتش را بخواهید شاید که نه حتما خودم هم از این گونه گول خوردن ها را تجربه کردم
    به همین دلیل مدتی است به این فکر کردم و می کنم که واقعا در چه صورت می توانم بگویم مطلوب اصیل خودم هست و نه از سر جو و تبلیغات.
    یقینا اگر چیزی به ذهنم برسد دوست دارم در وبلاگ یادداشت کنم. و به این نوشته با اجازه ارجاع خواهم داد
    پیش از این مطلبی نوشتم که به نوعی می خواستم یه همچین چیزی رو بگم
    راستی داستان برگ چغندر هم خیلی جالب و آموزنده بود.
    ممنون

    فریب موفقیت دیگران

    Go to comment
  • From جعفرسیرجانی on هشدار به یزدان: ما گول می‌خوریم و باز هم گول می‌خوریم. مواد لازم: یک رسانه خوب.

    سلام میثم جان
    من هم از عشاق زیاد دیدم،یه زمانی خودم هم اینطوری بودم،(البته اگه الان هم هستم هر جا دیدی بگوایرادتمون رو رفع کنیم).من دوستی داشتم که همش ازعشق به ادبیات میگف واین چیزا ،وبا رتبه خیلی خوب همه انتخاب هاشو زد ادبیات .بعد از 4ترم رفتن گفت اشتباه کردم!عربی زیاد داره !آخه من فقط ادبیات رو دوست دارم نه عربی!ونهایتا حتی نتونست به درستی تمومش کنه. من خودم برای علاقه داشتن یه فاکتور دیگه هم دارم،اینکه چقدر حاضری پول هاتو برای کتابهای اون رشته خرج کنی وقت بزاری براش واگه بین خریدن لباس واون کتاب مردد باشی کدوم رو انتخاب میکنی.
    یه موردی رو میثم ،تو پست های قبلی میخواستم بگم که نشد واون موقع خود اون کامنت زیاد شده بود برا همون گذاشتم برای بعد.اینکه نوشته هات عالی هستند وبخش کتابخوانی هم کاملا بسته شد البته یکسری موارد تمکیلی مونده که به مرور تکمیل میشه. بنظرم باتوجه به نثر خوب ومطالب خوبتر که مینویسی ،یه ایراد بهش وارده حداقل به نظر من اومد،احساس کردم مطالب رو در همون لحظه میفهمی واین خیلی خوبه(البته بعضی موارد سخت هست فهمیدنش)منتهی بعدا فراموش میشه !خیلی زودتر از اونی که فکر میکنی.من به نظرم اومد که علتش عدم پیوستگی بین تمام مطالب هستش.البته نمیدونم میگم شایدم عمدی این کار رو انجام دادی وهدفت چیز دیگه بوده.مثلا من خودم که با اینکه مطالب رو خوندم ولی الان یادم نیست!فقط همون ایستادن درمیانه یادم هست! شایدم ایراد از خود من هست که دقیق ترنخوندم.ولی من معتقدم مطالب تا زمانی بهم پیوستگی نداشته باشن یادگیری به اون معنایی که بشه استفاده کرد اتفاق نمیفته.

    Go to comment
    • From میثم مدنی on هشدار به یزدان: ما گول می‌خوریم و باز هم گول می‌خوریم. مواد لازم: یک رسانه خوب.

      سلام
      ممنون از پیوستگی حضورت.
      راستش به نوعی حق با توئه. اگرچه می‌تونم توجیه کنم. اما تا حدود زیادی اشتباه از منه. یعنی نتونستم پیوستگی رو حفظ کنم. باید توان نوشتن بیاد. قبلا هم گفتم، من تلاشم اینه که هر مطلب پیوسته باشه و نه مجموعه مطالب. یه جورایی هر دوش رو نمی‌شه داشت، مگر این که بتونم یک ماه همه کارهام رو تعطیل کنم. مطالب کتاب‌خوانی در یک نشست نوشته می‌شدند و چیزی بین ۱ تا ۴ ساعت پشت هم زمان می‌بردند. باید اونقدر آمادگی ذهنی می‌دیدم که بتونم شروع کنم. بعد از چند وقت که دیدم نمی‌تونم، گفتم فعلا حضورم رو در بلاگ حفظ کنم، تا تمرکز رو بتونم به دست بیارم. در ضمن همونطوری که قبلا هم گفتم، کمی از یکنواخت شدن مطالب هم شاکی بودم، شاید همین موضوع باعث شده فقط بعضی‌هاش یادت مونده باشه.
      ولی خدارو شکر کارها داره دوباره نسبتا روی دور می‌افته و توی هفته‌های بعد می‌تونم دوباره با قدرت ادامه بدم. شاید اگر بعدها توی زندگی‌نامم ببینی که در حال چه کارهایی هستم (همزمان) به من هم حق خواهی داد. منتهی به قول شاعر معروف: فردا صداش در می‌آد.

      Go to comment
  • From سارا حق بین on چرا زیاد از کتاب صوتی استقبال نمی‌کنم؟

    میثم جان
    من هم در این زمینه با شما موافقم. اخیراً برای استفاده بهینه از زمانهایی که نمی تونم کتاب دستم بگیرم از این روش استفاده کردم ولی چندان کارآمد نبود.
    اتفاقی که برای من می افته پرش های ناگهانی ذهنم بارها و بارها در حین گوش دادن کتاب است و نهایتاً جا ماندن از برخی مطالب کتاب و دوباره بازگشتن. شاید علتش یکنواخت شدن تُن صدای گوینده باشه و این که به نوعی فقط حس شنوایی من رو درگیر می کنه در حالی که در خواندن کتاب های فیزیکی لامسه و بینایی هم درگیر هستند.

    Go to comment
  • From یزدان on هشدار به یزدان: ما گول می‌خوریم و باز هم گول می‌خوریم. مواد لازم: یک رسانه خوب.

    ممنون از وقتی که گذاشتی و پاسخی که دادی، یکم وقت میخوام که حسابی روش فکر کنم و دیدگاه خودمو بیان کنم.

    Go to comment
  • From یزدان on چرا زیاد از کتاب صوتی استقبال نمی‌کنم؟

    تو دسکتاپ این اتفاق میافته. ربطی که ندارن، وبلاگ هایی که با ورد پرس کار میکنن ظاهر شکیل تری دارن و برای خونده شدن جذابتر و راحتترن همین. هرچند مطالب وبلاگت اینقد پرمغز و جذاب هستش که مسئله ظاهری زیاد مهم نباشه…

    Go to comment
  • From یزدان on چرا زیاد از کتاب صوتی استقبال نمی‌کنم؟

    دقیقا راجع به این پستت منم همین حسو دارم نسبت به کتاب صوتی. خیلی کتاب صوتی نخونده دارم روی گوشی و لبتابم که بعضیاشو یا اصلا باز نکردم و یا تا نصفه شنیدم و بعد بیخیالش شدم.
    قبلا فکر میکردم بخاطر تنبلیمه اما بعدا دیدم اینطوری نیست و دلایل زیادی داره. چون کم کتاب کاغذی و پی دی اف نمیخونم و همینطور سخنرانی و سمینار هم زیاد گوش میدم اما هیچوقت برای کتاب صوتی رغبت آنچنانی نداشتم.
    خیلی از کتابهایی که الان تو فضای مجازی هستش چه بصورت قانونی یا غیر قانونی توسط افراد غیرحرفه ای و با امکانات غیر حرفه ای تولید شدن. اینم میتونه یه دلیل خیلی مهم باشه برای عدم ایجاد رغبت برای گوش دادن کتاب باشه. نظر شما چیه؟

    Go to comment
  • From یزدان on چرا زیاد از کتاب صوتی استقبال نمی‌کنم؟

    ای بابا هر چی نوشته بودم پرید!!
    میثم جان هرچند میدونم خیلی زحمت میکشی که محتوایی عالی ارائه بدی و برای فضای ظاهری وبلاگت هم اهمیت زیادی قائلی اما یچیزی هست که وقتی مطلبی رو میخونی اذیت میکنه اونم اینه که وقتی اسکرول میکنی این عکس خودت و اون سه تا خط هی با نوشته میاد پایین و روی مقداری از نوشته ها رو میگیره، زیاد آشنایی ندارم اما به پیشنهاد شاهین کلانتری خیلی از دوستان الان از ورد پرس با دامنه دات کام استفاده میکنن که فضای وبلاگشونو خیلی دلچسب تر کرده، یه پیشنهاد دوستانه اینه که اگه وقتشو داری شماهم استفاده کن مطمئنا خیلی مفیدتره.

    Go to comment
  • From محمد on می‌توان خوب بود، حتی در سخت‌ترین مشاغل

    ان شاءالله خداوند ایشان را بیامرزد.
    نکته مهمی را اشاره کردید. در مشاغلی که به خاطر فضا ومحیط اونها ضروریه که یک واحد جداگانه برای حفاظت یا حراست از اونجا تعیین بشه و رئیسی داشته باشه که تقریبا میشه گفت بعد از رئیس کل و یا مدیر کل آن مجموعه نفر دوم آنجا محسوب میشه،(به لحاظ اهمیت و مرتبه کاری) خیلی سخته که اون واحد و افرادی که در اون هستند خودشان را تافته جدابافته ندونند، و در عین انجام وظایف تعامل خیلی خوبی با دیگر کارمندان و کارکنان داشته باشند؛ بنده در دو فضای کاری نسبتا متفاوت(یکی مذهبی و دیگری آکادمیک) که هردو اینها هم نیروی های حراست داشتند، ولی دراولی متاسفانه با اینکه در فضای مذهبی هم بود، برخورد نیروها با دیگر کارکنان و حتی مردم عادی در برخی موارد خوب نبود؛ و حالتی رو ایجاد میکرد که احساس میکردی از موضع بالا با آدم برخورد میکنند. بنده چند باری هم بهشون بابت این موضوع باهاشون صحبت کردم ولی فکر نمیکنم به نتیجه رسیده باشه.

    Go to comment
  • From ابراهیم عبداللهی on فرزندم ما همه متهمیم

    میثم عزیز سلام
    ممنون بابت نوشته های خوبت
    این که ما مردمی توانمد در حوزه توجیه هستیم یا عاشق زرق و برق خیابان های خارج در حین کثیف نمودن محل زندگی خود هستیم و خود را در مسندی میبینیم که میتواند در مورد همه کس اظهار نظر کند را کاملا” قبول دارم ولی منظورت را از اینکه گفتی “همه ما مردم، دقیقا مثل مسئولینیم” را به درستی متوجه نشدم یعنی اگر ما هم به جای آنها بودیم همین کارهایی که آنها انجام میدادند انجام میدادیم (خود من شاید بدتر از بدترین مسئولان بودم). یا اینکه کارهای اشتباه مسئولین را توجیه می کنید. یا علت متهم بودن ما در پاسخ به فرزندان مان را فقط خودمان میدانید. اصلا” برای والدین برخی خانواده های که با سیلی صورت خود را سرخ نگه میدارند کار شبانه روزی فرصتی برای دیدن بچه با قی می گزارد؟ چه برسد به پاسخ به سوالات آنها ،یا اگر تک تک ما ایده آل باشیم ولی مسئولین باز هم کار خود را به درستی انجام ندهند همه چیز درست میشود؟ مگر نه این است که همیشه از بالا به پایین می بارد. چرا همه مسئولین ما نباید از آن 5 درصدی که خودت گفتی درزمستان زنجیر چرخ و تجهیزات ایمنی همراه دارند انتخاب شوند ( کما اینکه خیلی از مسئولین اینگونه هستند). من معتقد هستم که در هر کشوری نابغه ترین و با هوش ترین افراد در هر زمینه ای میبایست برای آموزش دیگران انتخاب شوند چه به عنوان معلم،استاد،راهنمای مسائل دینی و…… کما اینکه در کشور ما میبینیم هرکسی در کنکور رتبه قابل قبولی کسب نمی کند تربیت معلم را نیز به عنوان راهی برا ورود به دانشگاه انتخاب می کند بدون اینکه علاقه ای در کار باشد.میثم جان من در شهری درس خوانده ام که تو درس خوانده ای در مدرسه ای بودم که تو بودی و در کلاسی حاضر می شدم که تو حاضر شده ای پس دقیقا” این موضوع برایت ملموس است. معلمی که در کلاس به همه چیز فکر می کرد بغیراز تدریس، یا معلمی که از فرط خستگی شغل دوم (بهتر است بگوییم شغل اول )با دستان پینه بسته نای درس دادن نداشت. آیا این ضعف مدیریت نیست؟ معلمی که برای امرار معاش روزانه خود و خانواده مجبوربود خارج از زمان تدریس به کارهای دیگر بپردازد چرا که حقوق آموزش و پرورش کفاف زندگیش را نمیداد چگونه میتوانست خود را به روز کند برای آموزش و پرورش دانش آموزان جز اینکه مطالبی را بگوید دقیقا” مثل مطالبی که ده سال پیش برای برادرت توضیح داده بود بدون حتی یک واو اینور و اونور.آیا این ضعف مدیریت نیست؟ اگر معلمین از افراد باهوش انتخاب شود و از لحاظ مالی تامین گردد خروجی آن چیست؟
    با آرزوی سلامتی و بهروزی برای شما

    Go to comment
  • From جعفرسیرجانی on فرزندم ما همه متهمیم

    میثم عزیز
    به نظر من همه این چیزا از یه مبنایی نشات میگیره،اینکه ما دوست نداریم فکر کنیم!(خودمم مشمول هستم)ما فقدفکر داریم!مادوست داریم فقط حرف بزنیم!مافرار ازتعهدداریم.فقط عاشق اینیم از نظم درآلمان بگیم !از تمیزی خیابونای امریکا بگیم ،ودرهمون حال آشغالمون بندازیم بیرون!دوست داریم فقط درمورد ایرادات دیگران نظر بدیم(ازدولت ها تا اشخاص حقیقی) واز خودمون غافل هستیم.به نظر من ماهااکثرا نمیتونیم چیزی به بچه هامون بگیم !ما محکومیم!بزار یه ذره از حقوق بگم:میگن حقوق از اون رشته های هست که شما رو وادار میکنه به فکر کردن،ولی ما تو دانشکده چی یادمیگیریم؟حفظ کردن!حق نداری فک کنی ،سوال کنی!ما مردمی هستیم اهل امر ونهی!وایرادگرفتن از دیگران،نه فکر کردن!چون فکر کردن سخته ،درد داره .ما حفظ کردیم هر جا مال دیگری رو ربودن ینی سرقت ومجازاتش قطع دست!ما نمیتونیم بپرسیم چرا قطع؟؟بخاطراینکه ما رو بترسونن میگن اینا رو دین گفته اگه مخالفت کنی میری جهنم! واز طرفی خودت هم میشی مرتد!غافل از اینکه اینا بیشتر مبنای عقلانی داره واصلا اگه دینی مبنای عقلانی نداشته باشه محکوم به فنا هست!با اطلاعاتی که از اسلام داریم میدونیم یه دین عقلانی هست .پس چی شده به اینجا رسیدیم ؟چون ما به عمق وروح دین توجه نکردیم فقط ظاهر وپوسته دین رو گسترش دادیم.ما نمیتونیم بپرسیم چرا کلاهبرداری 1تا7سال حبس داره؟میگن به این چیزا کارنداشته باش!میدونی وقتی از رییس وقت اون زمان پرسیدن جوابش چی بوده؟گفته ما حس کردیم اینقدر مجازات خوبه دیگه !به بزهکار توجه نمیکنیم که در حال سیری مرتکب جرم شده یا گرسنگی!(فقط بلدیم از نبود سرقت درسویس بگیم)گفتیم هر کی سرقت کرد مجازاتش اینه!درحالی که همون اسلام که به نظرم بی نظیرترین ادیان هست 1400سال قبل گفته اگه مرد زن دارمرتکب زنا شدمجازاتش خیلی شدیدتره تاوقتی که مجردباشه.توجه داشته به بزهکار !غریزه براش مهم بوده!میدونسته هر کسی نمیتونه اینو کنترل کنه.ولی حالا بعد اون مدت ما شخصیت،موقعیت رو توخیلی جرایم کنار گذاشتیم! عاشق مجازات کردن شدیم!فکر هم نمیکنیم اخه اصلا فایده ای داره ؟یا اصلا چرا طرف مرتکب شده؟!اقایون حس میکنن مجازات بیشتر باشه بهتره!!اماآماری ارایه نشده که این بیشتر شدن مجازات منجرشده باشه به کمتر شدن!اجازه نداریم جرایم مالی دولتی هارو نظر بدیم، که چرا؟واز کجا بوجود اومده؟!تازه بعد هم میبینی طرف مبرا میشه! ومیره رییس نمایشگاه های عمومی میشه(مال الان نیست ها،باز نرین سرچ کنین.)باید بریم همون بدبختیم رو مجازات کنیم که صندوق صدقه رو پول هاشودزدیده،ووای وای بگیم که مال بیت المال روخورده!!واشد رو براش درنظر بگیریم !وچندسال بندازیمش زندان!حالا همین کتابهای ما رو اونور میرن میخونن وسوال میکنن میشه مسولیت مدنی از فلان پرفسور از هاروارد !وقتی دقیق میشی میبینی که این که همون قاعده لاضرر خودمون هست ولی اونجا طرف رفته فکر کرده وداره تو جامعه امریکا اجرا میشه وایراداتش گرفته میشه!بعدتازه میفهمی امریکا چرا امریکا شد.واونوقت ما با چه اب وتاب حرف میزنیم درموردش ولی ماها خودمون برا حفظ جونمون مجبوریم فقط تقیّه کنیم.فقط سکوت ومطیع محض.به قول استاد محقق داماد ما گنهکاریم خیلی هم گنهکاریم.به نظر من از هردو طرف دچارایرادیم ونه فقط دولت.(اگه بی ربط بود ببخش)

    Go to comment
    • From سعیده on فرزندم ما همه متهمیم

      یک مسئله ای که در صحبت های شما بود “حالا همین کتابهای ما رو اونور میرن میخونن وسوال میکنن میشه مسولیت مدنی از فلان پرفسور از هاروارد !وقتی دقیق میشی میبینی که این که همون قاعده لاضرر خودمون هست ولی اونجا طرف رفته فکر کرده وداره تو جامعه امریکا اجرا میشه وایراداتش گرفته میشه!” مضمون صحبت های شما رو بارها از افراد مختلف شنیدم. حتی اون افرادی که کتاب های خودمون رو نخوندند یا اصلا اهل مطالعه نیستند، این مطلب رو نقل قول می کنند.
      من خودم بارها خواستم که کتابهای مربوط به دین خودمون رو شروع کنم بخونم و پرس و جو کردم و چند تا کتاب پیدا کردم ولی همین که شروع کردم به خوندن، انقدر متن ها ثقیل و دشوار بود که حتی نتوستم تحمل کنم تا آخر کتاب رو بخونم. دوباره شده یک دوره تصمیم بگیرم از سر بگیرم، از کتاب های دیگه شروع کردم ولی انقدر یک حرفی که میشه ساده زد رو سنگین گفتند که نشده بخونم. نه اینکه اشکال از اون کتاب ها باشه، این کتاب ها برای مخاطب عام و برای امروز نوشته نشده. برای فهم مخاطب امروزی امثال من نیستند. همچنان به شکل گذشته اند. مشکلی هست که خودم همیشه باهاش مواجه بودم و دیگه سراغ این جور کتاب ها نرفتم و سعی کردم کتاب های ترجمه شده بخونم که حداقل بتونم بفهممشون و انقدر یک حرف ساده رو پیچیده بیان نکردند و به زبان و به اندازه ی فهم من مخاطب امروزی نوشته شده. ممکنه از کتاب های نادرستی برای شروع استفاده کرده باشم ولی تجربه ی من بود برای هر بار شروع. همون طور که از حافظ خوندن برای من سخته و خوندن شعر هایکو راحت تر. خوندن خیلی از کتاب های دینی خودمون برای من جدا سخته.

      Go to comment
      • From جعفر سیرجانی on فرزندم ما همه متهمیم

        اولا ازمیثم عزیز،معذرت می‌خوام که مجدد کامنت میزاریم.
        آره می‌فهمم چی میگی سعیده عزیز.چندنکته به نظرم میادکه میگم:من لزوما منظورم کتب دینی نبود،منظورم یه علم بود که حالا ممکنه بخش هایی هم ازمنابع دینی باشه،ولی درکل میشه یه رابطه ای بینشون باشه.درموردکتب هم یه چیزی بهت بگم،اینکه علمای قدیم خیلی حال میکردن،سخت بنویسن که معدود افرادمتوجه بشن!واین یه حسن بوده،برخلاف الان که میگن هنرنویسنده اینه ساده بنویسه.وجالبه باهم کل هم مینداختن!مثلا طرف یه کتاب مینویشته،بعدمیگفته حالا کی می‌تونه اینو تفسیر کنه!!چون هیچکی نمی‌فهمیدم باز خودنویسنده میرفته کتاب خودشو تفسیرمیکرده!!ازاین چیزازیاده،میگم اون زمان هم باب بوده هم حسن.ودرضمن طوری هم می‌نوشتند که فقط یکسری آدم های خاص بفهمن!من خودم برای یکی از کتب فقهی که بشدت سخت بود واصلا نمیفهمیدم،بعدکلی جستجو فهمیدم شرحی نوشته شده حدود۳۰جلد که خیلی گیرهای کتاب رو رفع کرده،هرجامیرفتم بهم نمیدادن ومیگفتن تموم شده!!درحالی که بود،علتش هم معلومه من نامحرم بودم!باواسطه یکی دوستام درقم ،که ایشون دیگه بیست ساله حوزه هست و تازه بعددوماه تونست همشو پیداکنه برام!ومیگفت همه میگفتن این کتابا روبراچی میخوای!!میگم چون ایشون طلبه بودبهش دادن!من وقتی رفتم خوابگاهشون کتاباروبگیرم،دوستاش اومدن وهی میگفتن تواین کتاباروبرا چی میخای!!من وقتی اونوخوندم تازه فهمیدم چی میگه.درموردشماهم اینکه مثلا حافظ یامثنوی و…نمیفهمید،به نظرمن یکی ازدلیل هاش اینه که شایدبه ادبیات عرب آشنایی ندارید،ومن کلا معتقدم،هرکتابی که میخوای بخونی بایدببینیم چه مبانی ومقدماتی می‌خواد ونبایدهمینجوری هرکتابی خوندحتی بوستان ومثنوی و…چون اینها فهمیدنش نیازبه یکسری علوم داره ازعربی بگیرتامنطق وفلسفه و…که ممکنه فرد اونهارونخونده باشه.من خودم یکسری ازکتاب فقهی رونمیفهمم چون خیلی از فلسفه گفته وبسیارسخت ،که برافهمش بایدفلسفه بلدباشی.بکی ازکارای خوبی که به نظرم میثم عزیز باهوشمندی انجام میده ،همینه که کتاب معرفی نمی‌کنه!!این خیلی مهمه که فرد برای خودش برنامه داشته باشه ،تا هرکتابی روبه موقع خودش بخونه،نه اینکه هرکس هرچی گف سریع بره بخونه!!البته این وسط فقط فک کنم ،زندگی نامه هااستثنا باشه.جالبه اینم بگم که درحقوق ما عقدخیلی مهم هست برخلاف اروپاکه تعهدمهم هست!درهمین اواخر چون اکثراازفرانسه بودنداساتید،ایرادمیگرفتن که،چرامابه تعهدات بی توجه هستیم،الان فهمیدن انگلیس و امریکا هم دقیقا مشابه ماهستندوقراردادمهم هست اونجا،وبیشترکتابها دراین مورد هست مثل ما.

        Go to comment
    • From سوریاس on فرزندم ما همه متهمیم

      هیپنوتیزم همگانی در روایت شما از وسط گودی که هستید، چه قدر قشنگ نمایان بود.(قصور من هست که صفت قشنگ رو با وضعیتی چنین حزن انگیز ترکیب کردم!)
      به عنوان خواب زده ای که داره سعی می کنه که خودش رو بیدار کنه وو بیداریش رو باور کنه می نویسم، می نویسم چون نوشتن و آگاهی تنها راهی هست که برای روشنی شناختم.

      Go to comment
  • From سعید فعله گری on فرزندم ما همه متهمیم

    سلام
    بعد از مدت ها دوست دارم دوباره کامنت بذارم.
    قسمت اول کامنت :
    در برف سال 94 که همین موقع ها بود ، من که تازه از اردبیل به تهران رسیده بودم، در راه تهران-ساوه گیر کردم و دوباره به تهران برگردانده شدم.
    به جای قروه. چون راه بسته بود.
    خواستم برگردم اردبیل گفتن که گردنه بعد از 4 الی 5 روز باز میشه. خلاصه 5 روز رو توی تهران موندم.
    دقیقا یادمه که قبل از سوار شدن به اتوبوس ، به جای کرایه 25 هزار تومنی قروه ، 36 هزار تومن کرایه سنندج رو دادم. چون جا نبود و مسافر زیاد بود و مسئولین رسیدگی به اونجا هم نبودند.
    از راننده پرسیدم که راه بازه ؟
    چون مادرم زنگ زده بود که برنگرد اخبار میگه راه بسته اس.
    اما راننده با اطمینان پاسخ داد که آره بازه . من که مرض ندارم برم.
    خلاصه رفت و توی هر راهی که میرفت ، بسته بود. تهران -قم. تهران-قزوین. تهران- ساوه. وقتی می خواست برگرده تهران-کرج هم بسته شد. به جای شش ساعت ، 24 ساعت توی ماشین موندم.

    قسمت دوم :
    در مورد این قسمت از نوشته تون :
    “فرار کردیم به گذشته، فرار کردیم به خارج، فرار کردیم به هرجایی جز آنجا که باید، تا از پاسخگویی فرار کنیم”
    به نظر شما برای جوان نوعی مثل من ، که می خوام توی بازار کار خصوصی کار کنم ، برای یکی از همین مدیران عزیز خصوصی که میاد و دم میزنه که نیروی کار نیست ،وقتی رزومه می فرستم می بینم رد میشه فقط و فقط به خاطر کُرد بودن . نمی دونم آیا کُرد بودن گناهه یا جرمه که رزومه یه نفر به خاطر قومیت رد میشه.
    به نظر شما آیا این درسته ؟
    کسی که اروپا میره و دم از سیستم های اونور میزنه ، اما برای منی که حداقل 5 سال از عمرم رو صرف مطالعه و تحقیق و کار توی این رشته صرف کردم ، یک دقیقه وقت نمیذاره .
    آیا این درسته یک عده رو با چشم قومیت ببینیم ؟
    به نظر شما من دیگه می تونم بگم که این مملکت برای منه ؟
    یادمه آلمان برام دعوت نامه فرستاد ، اما هم وطنم من رو به خاطر قومیت رد می کنه.
    من با عقل خودم تصمیم می گیرم که برم و نمونم. برای کی ؟
    برای امثال این آقاهای تهرانی که فقط خودشون رو ایرانی می دونن؟
    اونور رفتن هم سختی های زیادی و مخصوص به خودش رو داره. هیچ کسی دوست نداره فرار کنه. اما وقتی کسی مثل من اینطوری از هموطنش زخم می خوره ، دیگه هیچ جوری این سرزمین ، طعم وطن رو براش نمی ده. بلکه از صد تا رنج غربت هم بدتره.
    فقط خواستم کمی درددل کنم .
    فقط همین
    ارادتمند
    سعید فعله گری

    Go to comment
  • From وحید نصیری on گام‌هایی برای مقابله با مدرک گرایی: ۱- همدیگر را دکتر/مهندس خطاب نکنیم.

    سلام جناب آقای مدنی
    این اولین پستی از شما بود که خواندم و پست های مربوط به کتاب و ادامه همین را هم باید بخوانم.
    دو چیز ذهن من را در این مورد و درکل ادامه تحصیل ندادن برای دکترا به خود مشغول کرده و نمی دانم شاید غلط باشد:
    1. اگر این عناوین دکتر و مهندس که به لحاظ فلسفی و زبان شناسی امور اعتباری هستند ، به نوعی مسمی ملموس و در خور هم در عالم واقع داشته باشد حداقل کمتر موجب آزار ذهنی به شخصه خود من می شود. به عبارت بهتر حتی اگر بپذیریم لزومی هم در حذف این عناوین نباشد ، حداقل آن کسی که دکتر یا مهندس و… خطاب می شود در عالم واقع شان علمی و عملی مورد نیاز را حقیقتا داشته باشد.
    2.برداشت من این است که ( البته به نوعی شما هم از کاربرد عناوین ذکر کردید) در گذشته در حوزه دانش (با تمام نواقص و پیشرفتهای مختص آن دوران) هویت سازی با توسل به غیر منوط به شاگردی واقعی نزد انسان های عالم و فاضل بود و شاگرد بعد از مدتها شاگردی و صاحب صلاحیت شناخته شدن از طرف دیگران ملقب به یک عنوانی می شد ولی در اعصار اخیر و به ویژه با سهل الوصل ترشدن رفتن به دانشگاه هویت سازی دیگر با توسل به شاگردی به معنای واقعی و خروجی واقعی داشتن نیست و صرف آزمون و ورودی به دانشگاه و نهایتا فازغ التحصیلی هویت جدید و بی خاصیتی تحت عنوان مهندس و دکتر و… شکل می گیرد.
    پایدار باشید.

    Go to comment
.