با سلام
من فکر می کنم بیشتر به سبک خوک دوم و سوم زندگی کرده ام یعنی کمال گرایی و سخت گیری نسبت به انجام درست کارها ،ولی این مسلئه گاها انرژی زیادی از من گرفته است اگر چه در تثبیت موقعیت همیشه کمک کننده بوده است .
در خصوص آنچه دوست دارم اینکه بتوانم انعطاف پذیری خودم را تقویت کنم ،و از سبک خوک اول استفاده کنم و برای همه کارها از مشارکت هم استفاده کنم و کمی هم ریسک پذیری بیشتری را تجربه کنم .
سلام
در این چند روز بارها به این دو سوال فکر کردم. از همان ابتدا می دانستم که به سبک خوک سوم زندگی می کنم مثال های متعددی دارم. از دوران دانشجویی که تمایلی به مطالعه جزوه اساتید نداشتیم و همیشه می خواستم اصل کتاب معرفی شده را بخوانم تا سال های گذشته که شرایط دشواری را برای کسب و تثبیت موقعیت شغلی ام تحمل کردم. اما چیزی در ته دلم با این سبک، صاف نمی شود. وقتی برای ساخت خانه ای اینقدر تلاش می کنی رها کردنش دشوار می شود. اگر اشتباه ساخته ای، نمی توانی بپذیری که باید خراب کرد و دوباره ساخت. سخت است که از آن خارج شوی و به دنبال راه حل باشی.
من این سبک را قبول دارم و نمی توانم به زندگی با سبک دیگری فکر کنم. به این احساس که جای پایم محکم است، نیاز دارم ولی نمی خواهم که پاگیر
شوم. می خواهم که لذت ببرم، دوست دارم با توانایی و آگاهی از زمان رهاکردن و از نو ساختن، به مسیرم ادامه دهم.
پینوشت: تصاویر و متن داستان برایم خیلی آشنا بود ولی مطمئن بودم با اسم خرس آن را نشنیده ام. جستجویی کردم، زمان کودکی ما دهه شصتی ها، این داستان با نام سه بچه فیل بود با همان سرنوشت تلخ برای دوتای اول. حتی پی دی اف کتاب هم هست، نوشته مصطفی ابوالقاسمی.
سلام.
راستش چندبار سوالها را خواندم و بهشان فکر کردم. برای من پاسخ دادن به آنها سخت است. چون زندگی در نظرم برای انسان ابعاد متفاوتی دارد. هر تصمیممان را در زندگی میتوانیم با منطق یکی از خوکها انجام دهیم. من سوال را برای خودم میبرم در مسیر همان چیزی که ابتدا گفتهاید یعنی بُعد مسیرِ شغلیِ زندگیم. راستش چیزی که تا الان بودهام شاید بیشتر شبیه به خوک سوم باشد. محتاط بودن در مسیری که رفتهام.
متاسفانه اگر نمرههای خوبی در دانشگاه کسب کنی ترغیب میشوی که ادامه دهی تا با اعتبار بیشتری شروع به کار کنی(لااقل برای رشتههای علوم چون موقعیتهای متنوعی برای کار پیش رو ندارند. ادامه تحصیل گزینه سنگینتری میشود و مدرک بیشتر ملاک قرار میگیرد.)، این رفتار برای من خوک سوم را تداعی میکند(صبر کن برای یک موقعیت تضمین شده). اما فکر میکنم روش درست این است که از خوک اول شروع کنی. همواره آجر نیست که بتوانی خانه آجری بسازی. از همان پوشال و کاهگل شروع کن یادبگیر اصلا خانه ساختن را تابعد . فکر میکنم این داستان یک تصویر غلط به آدم میدهد یا شاید هم تصویری که زیادی ساده شده است. رسیدن به خانه آجری با پذیرفتن ریسک خانه کاهگلی ممکن نیست.
بیشترین چیزهایی که اکنون من را آزار میدهند تصمیمهایی بوده که از روی احتیاط گرفتهام(نگرفتهام). اگر تصمیمی را به دور از احتیاط و مصلحت گرفتهام و هرچند نتیجه خوبی هم نداشته باز موجب رضایتم بوده. پس در سعیم این است که در آینده ریسک پذیری بیشتری داشته باشم.
ببخشید بابت طولانی شدن.
چیزهای مهمی از نوشتههایتان آموختم. بینهایت سپاسگزارم.
من فکر می کنم مثل خوک دوم زندگی می کنم. زیاد سرسری نمی گیرم اما زمان زیادی هم نمی ذارم
هر چند دوست دارم مثل خوک سوم باشم.
البته به نظرم بستگی به موقیت و شرایط می تونه هر کدوم از این حالت ها اتفاق بیفته
من توی مسائل مختلف نقش خوک های مختلفی رو میگیرم. می دونم که توی مسئله کار و کارراهه شغلی خوک سومم. من از همه همکلاسیام حقوق کمتری می گیرم و مدت زمان بیشتری توی یه محل کار می مونم. انقدر میمونم که اونجا یاد بگیرم. تا وقتی دارم یاد میگیرم سختیاشو تحمل میکنم. ولی خوب دوستام در مقایسه با من زودتر محل کارشون رو ترک می کنن و با حقوق بیشتر میرن. جای جدید. دلیلیش این هست که فکر میکنم فعلا باید تجربه به دست بیارم و از عهده چالش ها بر بیام.
ولی مثلا تو موضوع خرید ماشین من نقش خوک اول داشتم تا گواهینامه گرفتم. یه ماشین ارزون خریدم و اصلا به مسئله امنیتم تو این ماشین فکر نکردم. می شد منتطر بمونم با پس انداز بیشتر و کسب مهارت بیشتر ماشین بهتری بخرم ولی این کار رو نکردم.
این که تحت تأثیر چه عاملی تو قالب کدوم خوک عمل مبکنم رو نمیدونم.
الان داشتم یک کتاب می خوندم. حوصله ام سر رفت. پشت سیستم نشستم و بعد از کمی گذر از سایت های مختلف، بدون بدون هیچ تصمیم قبلی شروع به خواندن این مطلب کردم. بعد از اینکه مطلب تموم شد سیستم را بسته و دوباره شروع به خواندن کتاب کردم ولی این بار باحوصله خوندم.
سلام، با تشکر از وبلاگ بسیار خوب و مفید شما.
مبحثی در کتاب Drive دنیل پینک هست راجع به انگیزه های درونی و بیرونی، پژوهش هایی رو بیان کرده که انگیزه هایی بیرونی، خلاقیت رو از بین میبره، و انگیزه های درونی و لذتی که شخص میبره باعث شکوفایی شخص میشه، این مبحث رو دن آریلی هم تایید کرده،
به نظر شما این موضوع میتونه تاثیر گذار باشه در کارهای بعدی یک نویسنده؟
آیا نویسنده به دنبال پاداش بیرونی نمیگرده ؟
خیلی ممنون. قصد داشتم در بحث مسیر شغلی این موضوع رو باز کنم.
همون طوره که شما میگید.
ببینید فرض کنید شما برای راندن یک ماشین به یک موتور نیاز دارید و یک فرمان. موتور حکم انگیزاننده و پیشبرنده را دارد و فرمان جهتدهنده به مسیر. هیچ کدام به تنهایی کار نمیکنند. موضوع این است که ما به سادگی میتوانیم انگیزههای بیرونی را بیافرینیم. چون سادهتر، انگیزاننده و پیشبرنده هستند. اما تمرکز روی آن، شما را از مسیر دور میکند و بعد از مدتی، به جهت نداشتن مسیر مناسب سوختش تمام شده یا اصلا در مسیر کاملا متفاوتی حرکت میکنید.
موضوع این است که بیشترین وظیفه ما، تبیین اهداف درونی و تمرکز بر آنهاست. بیرونیها خودبه خود ایجاد خواهند شد. در واقع غرایض حیوانی ما پشتیبان این انگیزهها هستند و به طور غریضی در آنها مهارت داریم!
اگر با رفتارها، عادات و استعدادهای مبنا آشنایی داشته باشید، در واقع باید مبنا را انگیزههای درونی قرار دهیم تا بقیه انگیزهها (میانی و بیرونی) در کنار آن شکل بگیرند.
با این کار، در سراب بیانگیزگی، باتلاق افسردگی و درههای جوگیری قرار نخواهیم گرفت.
موضوع اینه که ما معمولا نویسندههای بزرگمون، آموزش زیادی در انگیزهدادن ندارند! خود محمود دولتآبادی به شدت از نداشتن استاد خوب گلایه میکنه! به شدت از این که چقدر انگیزههای بیرونی در جامعه حاکم شده شکایت میکنه. این موضوع به ایشون هم محدود نیست، خیلی از دانشمندان و هنرمندان تاریخ در این برزخ قرار داشتند. مثال زیاده. استفاده من از محمود دولتآبادی هم برای همین موضوعه! عوض این که بخواد درگیر شهرت و قدرت بشه، همه چیز رو کم اهمیت کرده.
همونطور هم که در متن گفتم، بیشترین مشکل رو در نویسندگان آمریکای جنوبی دیدم، اما فرانسویها و انگلیسیها به خاطر تمرکز بر چنین انگیزههای درونی، دچار این آفت نشدند.
یک مشکل رو هم باید اعلام کنم. گاهی اوقات مبارزه روزانه با خیلی از چیزها راحتنیست، مخصوصا اگر متاهل باشی! مخصوصا اگر برای رهایی از فقر نوشته باشی. یعنی نمیتونید در نهایت تجمل زندگی کنی و ازش تاثیر نگیری. نمیتونی در کاخ خودت، پذیرای هنرمندان دوست فقیرت باشی! معمولا دور و برت پر میشه از ثروتمندانی که دیگه دنبال افزایش پول هستند تا افزایش مهارت و قدرت. چون در اطراف خود دیدهاند که پول و سرمایه، ارزشآفرینی اجتماعی و مالی بیشتری نسبت به هنر ایجاد میکند. دیگه شما بیشتر برات میصرفه بری یک گالری بزنی تا خودت هنر تولید کنی! میصرفه بری کلی آدم بیاری در مدرسه تو، درس نویسندگی بخونن تا این که خودت نویسندگی کنی! اصلا حرفم این نیست که زدن گالری، دلالی، مدرسه و .. بده بلکه برای یک هنرمند یک آفت خواهد شد این موضوع! همین میشه که استاد دانشگاهها، صاحبگالریها، مدرسهای هنر خیلی کمی داریم که آثار هنری بزرگ خلق کنند! حتی فردریش گاوس افسانهای رو پس از قدرت گرفتن نگاه کن! فروید رو پس از قدرت گرفتن نگاه کن. پینک فلوید رو بعد از کنسرتهای pulse نگاه کن، ببین چند نفر تونستن زندگی هنری، علمی و ….خودشون رو بعد از قدرت حفظ کنند؟
بعضی آدمها مثل گاندی از آفت این موضوعات مطلع بودند که زندگیشون رو تغییر ندادند. یه جورایی انسانها در مقابل پاداش درونی ضعیف هستند و با کوچکترین تغییر بد در فضاچینی، فریب میخوریم.
من فکر میکنم بیشتر به سبک خوک متوسط زندگی میکنم و الان با خوندن این داستان متوجه شدم در تمامی امور زندگی بیشتر اینطور هستم . یعنی جایی در میانه .
نقشی میان احتیاط و سرعت !
بیشتر که فکر میکنم میبینم شاید این خانه چوبی و متوسط بیشتر اذیت کننده هست .
چیزی شبیه برزخ .
لطفا در قسمت های بعدی داستان بیشتر برامون تحلیل کنید .
با سلام و تشکر از سلسله مراتب کتابخوانی
آقای مدنی لبتابیی وجود نداره
این واژه لپتاپ هست (laptop) که کلمهی lap به نیمتنهی بالایی اشاره داره، و top هم در اینجا اشاره به قرار گرفتن در بالا داره
من خوک نوع اولی هستم که یه سرپناه کاهی واسه خودش ساخته و داره هر روز یه آجر روی آجرهای اون سرپاه خشتی و اصلی میذاره.
من تو بحث استراتژی های شخصی به این رسیدم که نباید بیشتر از حد “نیازهای ابتدایی برای بقا” روی برنامه های کوتاه مدت انرژی گذاشت.
پس وقتی به قدر نیاز و کفافم سرپناه کاهی رو ساختم، باقی انرژیم رو روی سرپناه خشتی ام صرف میکنم.
سلام.
من بیشتر شبیه خوک سوم زندگی کردم، ترجیح میدادم بلد بودم در هر برحه از زندگی با توجه به شرایط خوک اول و دوم هم میشد بود و نتیجهی رضایت بخش گرفت.
از نظر قیمت حتی می تونید کتاب الکترونیکی تهیه کنید که حداقل نصف قیمت نسخه چاپی است. به عنوان مثال اپلیکیشن فیدیبو تقریبا اکثر کتابهای مطرح رو داره و معمولا هم تخفیف های خوبی میده
From حسن کشاورز on میخواهید نقش کدام خوک را بازی کنید؟ محک سهبچه خوک (۱)
Go to commentFrom فاطمه on میخواهید نقش کدام خوک را بازی کنید؟ محک سهبچه خوک (۱)
Go to commentFrom آیا فضای استارتاپی (و کارآفرینی) کشور در حال تبدیل شدن به یک شبکه هرمی است؟ - گاهنوشتههای میثم مدنی on میخواهید نقش کدام خوک را بازی کنید؟ محک سهبچه خوک (۱)
Go to commentFrom سارا on میخواهید نقش کدام خوک را بازی کنید؟ محک سهبچه خوک (۱)
Go to commentFrom احسان کارگزارفرد on میخواهید نقش کدام خوک را بازی کنید؟ محک سهبچه خوک (۱)
Go to commentFrom مرضیه on میخواهید نقش کدام خوک را بازی کنید؟ محک سهبچه خوک (۱)
Go to commentFrom پارسا on نکاتی برای کتابخوانی (۴): کتابها را مانند لمس آرام ظرف کثیف بخوانید، که میخواهید پاک شود. چند بار آرام بکشید.
Go to commentFrom روح الله یعسوبی on ۶- چطور کتاب انتخاب کنیم و بخریم؟ نویسندههایی که در باتلاق فرو میروند یا پس از رنگشدن به آسمان میروند.
Go to commentFrom میثم مدنی on ۶- چطور کتاب انتخاب کنیم و بخریم؟ نویسندههایی که در باتلاق فرو میروند یا پس از رنگشدن به آسمان میروند.
Go to commentFrom mehdi on میخواهید نقش کدام خوک را بازی کنید؟ محک سهبچه خوک (۱)
Go to commentFrom مرضیه on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش هجدهم: تا لَنگِ دانش نمانیم.
Go to commentFrom میثم مدنی on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش هجدهم: تا لَنگِ دانش نمانیم.
Go to commentFrom پوریا صفرپور on میخواهید نقش کدام خوک را بازی کنید؟ محک سهبچه خوک (۱)
Go to commentFrom یاور مشیرفر on شما پاسخ دهید: انسان یا لاکپشت؟ مَحَکِ نگه داشتن ادرار در مقابل شکلات.
Go to commentFrom لیلا on میخواهید نقش کدام خوک را بازی کنید؟ محک سهبچه خوک (۱)
Go to commentFrom مهدی on میخواهید نقش کدام خوک را بازی کنید؟ محک سهبچه خوک (۱)
Go to commentFrom kambiz on پاسخ به محدثه: در «چرا کتاب بخوانیم؟ بخش چهارم: تا کتابها نوشته شوند»
Go to comment