زندگی من سرشار از از این لذت های کوچیک و وشادی بخش بوده انقدر که خودم رااز کریس رونالدو خوشبختر می دونستم هر چند تا حالا تفریحاتی مثل اون نداشتم حتی تا حالا نهار 25000 تومنی هم نخوردم اما لحظاتی تو زندگی هستن که اگه نون وپنیر بخوری مزه کباب میده برات
سلام وسپاس بابت اين همه مطالب مفيد و لذت بخش.
راستش ميثم جان من از سال هاي دور به طور ناخودآگاه از چيزهاي خيلي خيلي كوچك و پيش پاافتاده بسيار شاد مي شدم و معروف بودم به اين كه از گاز زدن يك تكه شكلات هم سرخوش ميشه. با بالارفتن سنم و كمي افزايش كمال گرايي و بدبيني اين حس هم كمي كمرنگ تر از گذشته شده و يا شايد عوامل شادي آور من تغيير كرده اما هنوز هم كتاب، دوست خوب، سفر، رويابافي، ماكاراني، سالاد فصل و … بي نهايت من رو شاد مي كنند.
چون در اين مورد قصد داري كه برامون بيشتر بنويسي و جز موضوعات مورد علاقه من هم هست، تقريباً هفته گذشته در اين مورد جستجو مي كردم كه رسيدم به “پارادوكس ايسترلين” و اقتصاد شادي يا خوشبختي؛ كه مي گه درآمد بالا، رفاه بالا و زندگي سطح بالا تا يه جايي احساس شادي و خوشبختي رو منتقل مي كنن و از يه جايي به بعد ديگه اينطور نيست. همونطور كه آمارها نشان مي دن كه اين اعداد در امريكا تنزل پيدا كرده و ياد در كشورهايي كه شادترين هستند شاخص ها چيزي غيراز اين موارد هستند. اگر چه قبلاً مفهوم اون را جاهاي مختلف خونده بودم ولي با اين نام برام كاملاً جديد بود و هيجان زده ام كرد. شايد براي دوستاني كه مطالب سايتم رو خوندن، مطلب تكراري باشه ولي چون با اين پست مرتبط بود نوشتم كه هم دوستانم بيشتر به دنبال شاخص هاي شادي واقعي و ماندگار براي خودشان باشند و هم اينكه شما برامون بيشتر بنويسي و يادبگيريم و لذت ببريم.
با سپاس
میثم عزیز
یه چیزی که به نظرم میاد اینه که،به نظر زمان مواجهه با این مشکلات هم مهمه.چرا که من هم درهجده سالگی با همچین موانعی برخورد داشتم،ولی همون اطرافیان،تقریبا من رو شکست دادند!وباعث شدن چندسال عقب بیفتم وتازه بعد از خوندن کتابی مث همین ایین زندگی،وکلی سرگردانی،تونستم راه مواجهه با این مشکلات رو پیدا کنم.والبته اون زمان انقدرها مطالعه نداشتم،که بتونم راهیی پیدا کنم ،این شد که بشدت تحت تاثیر قرار گرفتم وتقریبا تمرکزم رو از دست دادم.برا همون من فک میکنم دو عامل موثره،یکی کتاب خوندن یکی هم سن.شما هم درسنی مواجهه با مشکل شدی که تقریبا میتونستی عبور کنی ازاون مشکلات هرچندبه سختی،مثلا میفهمیدی استدلال هاش چرته!ولی شاید تواون سن به هر حال قانع بشی .حالا بماند که از نظر علمی هم دراون زمان درسطح بالایی بودی.علت اینکه اون دوران خوشگذرونی داشتی همین تمرکزی بوده که داشتی.وگرنه امکانپذیر نیست.تمرکز رو میگیرن ازت.بعد شما اینم درنظر بگیر قبلش یه پشتوانه داشتی،چه موفقیت های مالی چه علمی.همین خودش باعث اعتماد به نفس میشه که،هرچی هم بهت بگن شماباقدرت جلو بری وشاید فقط چندروز بتونن،فکرتو رو درگیر کنن.نمونه دیگه اش هم محمدرضای عزیز،که من گاهیی برخی پست های روزنوشته ها رو میخوندم میگفتم معلوم نیست چی بهش گفتن که درجواب اونا داره مینویسه.حالا شما فک کن یه آدم معمولی باشی،وهمچین مشکل برات پیش بیاد ،خیلی راحت نمیتونی عبور کنی ازاین موانع.مثلا ببین کسی که تو ایران میره پزشکی وحقوق امثالهم اگه به مشکل بخوره خیلی راحتر اون مشکل رو حل میکنه،باوجود هرسختی .درسته ممکنه به اونا هم کلی ایراد بگیرن ولی درنهایت یه امنیتی داره وهمین باعث عبورش میشه.حالا فک کن کسی رفته تاریخ یا ادبیات یا علوم پایه،همین مشکل پیش بیاد،کافیه نخواد سه سال بخونه،تا نکشنش ول نمیکنن!بعد تازه به جایی هم برسه اولین حرفه اینه،این همه درس خوندی،همین طرف رفته پرستاری الان دو برار توحقوق میگیره!من تنها چیزی که به نظرم میاد برا این گروه دوم اینه که مجهز بشن به مطالعه تا دراون مواقع بتونن با یه ارامش نسبی برن جلو.اینا باید دنبال انگیزش درونی باشن تا بیرونی.
راستی میثم هروقت وقت کردی،اگه تجربه ای در مورد زبان یاد گرفتن،درصورت وقت داشتن ،ممنوم میشیم بنویسی.
درود به ميثم عزيز
با مطالعه اين نوشته شما به ياد درسي در گارگاه زندگي شاد متمم افتادم كه به اين پرداخته مي شود كه، تجربه نمودن مي تواند شادي بيشتري در لحظه داشته باشد تا صرف خريد يك كالا (در يك طيف خريد-تجربه).
* در به ياد اوردن تجربه هم بنظرم شادي بيشتري هست.
سبز و كامروا باشيد.
سلام.
دقیقا یادمه که بهمن 94 بود که داشتم برای زیمنس کار میکردم که دزد به مغازه پدرم زد و همه دار وندار اون مغازه رو جمع کرده بود و برده بود.
پدرم توی فکر مغازه بود که همراه مادرم داشتند میرفتند سمت بیمارستان که تصادف کردند و هر دوشون روی تخت بیمارستان تا ماهها بعدش نتونستند تکون بخورند.
از این طرف هم از جاهای مختلف برای من دعوتنامه میاومد. پدرم هم به خاطر حساسیت بالا و احتمال فلج شدن، با پروتزهایی که با پرینتر سه بعدی طراحی شده بودند همراه با لیزر، جراحی شد.(توسط پزشکی ایرانی آلمانی )
مادرم هم چند ماهی نمیتونست راه بره و چند تایی عمل جراحی داشت.
خلاصه من چیزی نزدیک به 30 هزار یورو توی حسابم داشتم که خرج این دوران شد.
اما به قول خودتون یک لحظه فکر کردم که آخرش چی میشه؟ نهایتش من میمیرم . اما دوست دارم وقتی که مُردم ، راحت بمیرم و ناراحت نباشم.
به همین خاطر تصمیم گرفتم که دو سال از عمرم رو صرف کنم اما به نتیجه برسم.
توی همین مدت هم تونستم خونه خودم رو از مستاجر پس بگیرم و دوباره برای چند تایی شرکت خارجی پروژه کار کنم. ( اما نه در حد کار قبلی)
اما توی این دوسال هم سواد و هم دانشم تخصصیام و شخصیتیام( شناخت از خودم) رو طوری افزایش دادم که می تونم این دوسال رو با کل دوران زندگیام مقایسه کنم.
اما در نهایت خواستم این رو بگم که توی دوران جوانیام نمردم ، اما دوران مرگ رو سپری کردم و دوباره متولد شدم و این تولد بهترین نعمتی است که من میتوانم به آن افتخارکنم.
——————————–
من این متن موشی رو که آرزو داشت گربه بشه و بعدش… از کتاب مسافر خوشبختی نوشته امیر مدرسی خوندم. کتابشون حاوی 105 داستان از این دسته داستانهای کوتاه و زیباست. پیشنهاد میکنم که کتابش رو مطالعه بفرمایید. برای بعضی مواقع حال خوب کنک، خیلی عالیه.
سلام
من هم بهت افتخار میکنم.
ممنون از معرفی کتاب.
به نظرم آنچه که بهش تبدیل شدی، خیلی مهمتر از چیزی هست که ممکن بود داشته باشی. توی بحث “to be” یا “to have” درموردش زیاد مینویسم.
من که هر روز به وبلاگتون سر میزنم یکی از انتظارای جالب برا من اینکه یه مدت پست نمیزارین ولی بعد چندین روز میبینم چند روز پشت سر هم یک یا دو پست گذاشتین واقعا برای من خیلی لذت خاصی داره
مثل هميشه عالي و اثرگذار…
شايد به لحاظ موقعيتي كه در حال حاضر در كشورمان هست و همگي باهاش مواجهه هستيم اين مطلب بسيار ملموس باشه. اما بهترين كار براي انگيزه ادامه راه اين هست كه حرفهاي شما را مرور و عملي كنيم و به خودمون بگيم كه تلاش كن در همين شرايط بهترين خودت باشي.
آقای مدنی عزیز
چیزی که می خوام بگم تکراریِ ، اما گفتن تکراری ها خوب و ارزشمند به نظرم ضروریِ . خوندن وبسایت شما یکی از لذت ها ، برای من به حساب میاد .جاهای که قاطعانه برخورد میکنید کیف می کنم وتوی نوشته هاتون اطلاعات دقیقی که ارائه میدید و اینکه از موضوعات مختلف صحبت می کنید لذت می برم و از منابع مختلف استفاده می کنید و چیزی که برام از همه چیز مهم تره ساده نوشتن شماست که این واقعا عالیه .. عالی
سلام میثم عزیز
امروز به واسطهی دوستان با اینجا آشنا شدم. غبطه میخورم که چرا زودتر پیدا نکرده بودم. ضمنا دوستان مشغول در حوزهی داده رو هم به سختی میشه توی وبلاگها پیدا کرد. پس از این به بعد، به هیچ عنوان، مطالب جدیدتون رو از دست نمیدم.
سربلند و سلامت باشید.
من فکر میکردم،شما با کارکردن حین تحصیل موافقی! چون قبلا هم گفته بودی ازدبیرستان کارمیکردی. این مدل رو برای تمام مقاطع میدونید یا فقط لیسانس؟ واگه کسی بخواد بعدلیسانس بره سرکار، اگه بعدازچندسال بخواد بخونه شما توصیه ات اینه اون شغل رورها کنه؟ (البته من باتوجه به رشته خودم گفتم ،مث وکالت و سردفتری و…).
بعداینا کارنکردن منجر نمیشه مثلا بعد از۱۵سال که اومدیم توکار وحشی بشیم؟ به این دلیل میگم که من کسایی رو دیدم که توهمون پرهیزکاری بودند ولی الان که تو کار هستند، خیلی پرهیزکار نیستند! و اونایی که قبلا هم کار میکردند، اگرچه اندازه این دوستان افتخارات نداشتند ولی تو بازار باهات کار میکنند.
جعفر عزیز
مخالف نیستم! من میگم هدف چیه؟ اگه کارت مشخصه، میدونی دقیقا میخوای چکاره بشی، ریسکش رو میپذیری که در مسیر اشتباه بیفتی؟ ریسکش رو میپذیری که خودت رو به لایه پایین هرم مازلو محدود کنی، من موردی نمیبینم.
بعد بحث کارآموزی با کار کردن فرق داره.
این که تابستون بری یا در یک ترم مشخص در کلاسها بری سر کار، من مشکل زیادی توش نمیبینم، اگرچه همین هم مشکلات و ریسکهای خودش رو داره.
بگذار در بخشهایی بیشتر بازش کنم.
From مریم محمدی on فوقِش میمیرم!
Go to commentFrom rezachatrzarin on یا مثل آدم زندگی کن و لذت ببر، یا بمیر!
Go to commentFrom میثم مدنی on یا مثل آدم زندگی کن و لذت ببر، یا بمیر!
Go to commentFrom rezachatrzarin on فوقِش میمیرم!
Go to commentFrom rezachatrzarin on بخش حالٍْخوبکُنَک!
Go to commentFrom سارا حق بين on بخش حالٍْخوبکُنَک!
Go to commentFrom جعفرسیرجانی on فوقِش میمیرم!
Go to commentFrom میثم مدنی on فوقِش میمیرم!
Go to commentFrom عليرضا on بخش حالٍْخوبکُنَک!
Go to commentFrom میثم مدنی on بخش حالٍْخوبکُنَک!
Go to commentFrom سعید فعله گری on فوقِش میمیرم!
Go to commentFrom میثم مدنی on فوقِش میمیرم!
Go to commentFrom سینا on بخش حالٍْخوبکُنَک!
Go to commentFrom سارا حق بين on یا مثل آدم زندگی کن و لذت ببر، یا بمیر!
Go to commentFrom آلاله on بخش حالٍْخوبکُنَک!
Go to commentFrom میثم مدنی on بخش حالٍْخوبکُنَک!
Go to commentFrom آرگان on مرا از خوردن شیر، شرمی نیست. نگاهی به نگاه عاقل اندر سفیه
Go to commentFrom علی کریمی on یا مثل آدم زندگی کن و لذت ببر، یا بمیر!
Go to commentFrom ایمان نظری on چرا کتاب بخوانیم؟ بخش سیو ششم: مثل آن کسی نباشیم که در چاه، خاک را از زیر پا میکند و بر سر خود میریخت و بدتر از همه اسمش را کار میگذاشت.
Go to commentFrom میثم مدنی on چرا کتاب بخوانیم؟ بخش سیو ششم: مثل آن کسی نباشیم که در چاه، خاک را از زیر پا میکند و بر سر خود میریخت و بدتر از همه اسمش را کار میگذاشت.
Go to commentFrom جعفرسیرجانی on سفر به دشت ستارگان
Go to commentFrom میثم مدنی on سفر به دشت ستارگان
Go to comment