دیدگاه‌های شما و میثم مدنی کتاب‌خوانی، چرا، چگونه، کتاب بخوانیم، خواندن، داده، داده‌کاوی

دیدگاه‌های شما و من

  • From محسن فهمیده on نقشه راه من، برای نوشتن در حوزه کتاب‌خوانی (۱۵ خرداد ۹۸)

    باسلام واحترام مقاله تان در رابطه با نحوه نقشه راه تالیف کتاب خوانی عالی بود لازم دانستم یاری عاجزانه از شما بعنوان معلمی راه یافته داشته باشم انبوهی از مطالب و احساس جانکاه دیدن تاروپود برباد رفته خانواده ی گریزپا از روال سنت و اسیر در چنگال تهاجم نابهنگام و خانمانسوز فرهنگ غرب و احساس بی مهابای تشنگی مرگ آور نوشتن در کویر ندانستن نقشه راه و حرکت بعنوان معلم عشق در وادی ناهنجارشده جامعه بعنوان عضوی کوچک در وادی ندانم های بی حاصل و هجوم هزاران آه افسوس وار در هرلحظه تمنای یاری اجمالی در این زمان سوخته شده باقی عمر بطریق شاگرد فهم را دارم

    Go to comment
  • From علی امینی on سگ اکبر آقا

    به نظر میرسه بعد از شنیدن داستان، حسابی تو ذوق‌شون خورده باشه!

    Go to comment
  • From یاور مشیرفر on یک موضوع را در گذاشتن دیدگاه رعایت کنیم.

    این بلا سر همه وبلاگ های ما می آید میثم جان.

    برخی هایشان دارند از روش بک لینکینگ و تکنیک های سیاه سئو استفاده می کنند. به خصوص وقتی که رتبه الکسا را چک می کنند و رشدش را میبینند. برای خود من هم به فراوانی پیش آمده است که چنین نظراتی را در بخش کامنت ها بیابم که «عالی بود، ممنون».
    درد آورتر آن جاست که من یک متن چهار هزار کلمه ای نوشته ام و شخص دو کلمه برایم پاسخ نوشته است. برای من این یعنی آن شخص در بهترین حالت متن و نوشته مرا نخوانده است. از سوی دیگر همواره لینک سایت هایشان را به دلیل این که دوست ندارم در پروژه گول زدن گوگل سهیم باشم، از بین می برم.

    با مهر
    یاور

    Go to comment
  • From محسن فارسی on چرا کتاب بخوانیم؟ بخش بیست و ششم: تا لیلی و مجنون‌ها طلاق نگیرند!

    آدما مسایل رو از راه های مختلفی حل و فصل میکنن دختر و پسری که ازدواج می کنند باید روش های حل مسئله یکسانی داشته باشند. یا روش های حل مسئله آنها طوری باشد که با یکدیگر در تعارض نباشد. شخصیت انسانها روی روش های حل مسئله آنها تاثیر می گذارد.
    در نظر داشته باشیم امکان دارد یک فرد وقتی که یک تعارضی برایش پیش می آید از روش‌های سلبی برای رسیدن به هدف استفاده کنند و فرد دیگر از روش‌های تعاملی.
    انجام یک تست شخصیت شناسی (disc یا mbti) می تواند بسیار سودمند باشد.
    دختر و پسر باید وقتی خود را آماده ازدواج بدانند که اهداف کلان زندگی آنها تثبیت شده باشد که معمولاً این اتفاق در سن ۲۷ و بعد از آن رخ می دهد.
    در صورتی که هر دو نفر اهداف کلان مشابهی در زندگی داشته باشند و از نظر شخصیتی مکمل یکدیگر بوده باشند و از روشهای حل مسئله متناسب بهره ببرند آنگاه می‌توانند با مشکل کمتر به مسیرشان ادامه دهند البته سبک زندگی های گذشته را با سبک زندگی امروزی نمی توان مقایسه نمود.

    Go to comment
    • From میثم مدنی on چرا کتاب بخوانیم؟ بخش بیست و ششم: تا لیلی و مجنون‌ها طلاق نگیرند!

      در مورد این تست‌ها که گفتید خواهم نوشت.
      یک موضوع را در نظر داشته باشید. در مورد لیلی و مجنون‌ها، شخص قبلا انتخاب شده و امکان تغییر در آن نیست! حالا باید راه حل پیدا کرد که چطور می‌توان بهتر زندگی کرد؟
      مسئله دوم این که متاسفانه حس دوست داشتن و پسندیدن عقلی نیست. اگرچه باید باشد، اما معمولا نیست. انسان‌ها با حسشان خرید می‌کنند، انتخاب می‌کنند و سپس با عقل توجیه می‌کنند. راستش رو بخواهید ازدواج چیز آنچنان عاقلانه‌ای نیست! حداقل در ایران.
      در مورد اهداف بلند مدت، (۱۰ سال به بالا) کمی مشکل وجود دارد. ما معمولا تصور مناسبی از ده سال آینده خود نداریم. یعنی می‌توانیم برای خود تعیین کنیم، اما نمی‌توانیم آن را مبنای مقایسه و آزمون قرار دهیم. معمولا آنقدر عقاید و نظرات ما در طی این زمان تغییر می‌کند که اصرار بر آن مانند اصرار بر جهل خواهد شد. معمولا لیلی و مجنون‌ها به لحاظ رویا و اهداف بلندمدت همگام خواهند شد اما در اهداف صریح و تعهد آور کمی دچار تعلل خواهند شد. از این رو نمی‌توان روی اصول یا اهداف بلندمدت تاکید کرد.

      Go to comment
  • From میم on چرا کتاب بخوانیم؟ بخش بیست و ششم: تا لیلی و مجنون‌ها طلاق نگیرند!

    در ارتباط با اینکه در مجالس و جمع هایی که افراد چهارچوب اخلاقی برای کلام و رفتارشون ندارن نباشیم کاملا صحیحه چون به هر حال ما از اطرافیان تاثیر میپذیریم.اما مشکل اینجاست که تقریبا خیلی از جاها این طور شده خصوصا نسل جوان تر.بنده شخصا باشگاه دانشگاه(که وقت زیادی رو میگذرونم اونجا)و خلاصه هرجایی که تایم زیادی با اطرافیان در ارتباطم از همین جمع های سمی هست.اوایل خیلی مقاومت نشون میدادم که شبیه جمع نشم ولی این منجر به تنهایی میشه و ناراحت کنندس.جدا از اینکه وقتی رفتاری صحبتی با ارزش های ما هم سو نباشه ما به ازای هربار دیدن رفتار و شنیدن حرفای نا به هنجار و نادرست اذیت میشیم و برای مقابله با این شرایط ،شاید یک ججور مکانیسم دفاعی باشع که باعث میشه تدریجا نسبت به اون بی تفاوت بشیم و بعد مدتی هم عادت کنیم و شاید حتی در خودمون هم شکل بگیره متاسفانه.
    دوری کردن از این فضاها خوبه ولی اگر امکانش باشه که گاهی اوقات واقعا نیست مثل دانشگاه

    Go to comment
  • From جعفرسیرجانی on چرا کتاب بخوانیم؟ بخش بیست و ششم: تا لیلی و مجنون‌ها طلاق نگیرند!

    از پاسختون متشکرم خیلی کامل وخوب بود.بله منم در کامنت قبلی ذکر کردم که تجربه ای نداشتم،برای همین میخواستم نظر شما روبدونم که گفته بودین فک کنم 8سالی میشه ازدواج کردین.تاببینم این چیزایی که تو ذهن ام هست فقط درمقام نظر هست یانه؟اینکه فقط یکسری تصور هستش.مثال چرخ وفلک تون خیلی قشنگ بود.

    Go to comment
  • From جعفرسیرجانی on چرا کتاب بخوانیم؟ بخش بیست و ششم: تا لیلی و مجنون‌ها طلاق نگیرند!

    به نام خدا
    میثم مدنی عزیز
    ازمطالبی که بیان کردی استفاده کردم منتهی چند مورد به ذهن ام رسید:
    یکی اینکه مطالبی که بیان کردی در مورد مثلا” تنها راه با هم ماندن، داشتن اهداف ناتناقض است”یا” من نمی‌گم نباید اهداف زن و شوهر یکی باشه، بلکه حرفم اینه که نباید این اهداف با هم دیگه تناقض داشته باشه”این موارد در ظاهر امر درست هستش بهر حال برای داشتن یک زندگی با دوام داشتن اهداف نامتناقض خیلی خوب هست.ولی مشکلی که پیش میاد اینه که زندگی بنظر میرسه(البته من تجربه ای ندارم.فقط نظر شخصیه)یه تابع خطی نیست که سیر صعودی داشته باشه، آنگونه که من از نوشته شما برداشت کردم .بنظر میرسه یه تابع سینوسی باشه.وبالا وپایین های زیادی داره.وممکنه مشکلاتی روبرو شویم که غیر منتظره باشه یا مسیرزندگی مون عوض بشه وعملا اهدافمون تغییر کنه،اینجا باید چکار کنیم؟میخوام بگم که نظر شما در مورد تشکیل یه شرکت (که درست هم هست طبق قواعدحقوقی) ثبوتا مشکلی نداره ولی آیا درمقام اثبات وعمل هم میشه به این سادگی زندگی رو با یه شرکت که شاید همیشه هدفش مشخصه مثلا فقط درحوزه نرم افزارو وفقط تحت شرایط خاص ومشخص مثلا مالی منحل بشه،قیاس کرد؟درحالی که زندگی جنبه های مختلفی داره وهر کدام هم ممکنه تغییر کنه درطول سال ها.مثلا من الان که لیسانس گرفته ام هدفم ادامه تحصیل نیست وقصدم وکالت درشهر خودمون هست ونزدیکی به پدر ومادرم.حالا با همین هدف ازدواج میکنم حالا اگه بعد ده سال نظرم تغییر کردوخواستم ادامه تحصیل بدم ومثلا امریکا هم مقصدم باشه ویا حتی بعد ورود به اونجا خواستم بمونم، اینجا باید چکارکنم اگه همسرم مخالف باشه وبگه ماقرارمون این نبود من دوست دارم همینجا بمونیم .چطوری این تعارض رو حل کنیم؟نمیدونم تونستم منظورم برسونم یانه؟
    اون چیزی که بنظر من اومده اینه که ما باید به یه چیزای فراتر از اهداف اعتقاد داشته باشیم (به نظر من هدف خیلی شخصی هست ودر زمان های مختلف ممکنه تغییر کنه)درحوزه های مختلف اعم ازمذهب،تحصیل،شغل،مسایل مالی،عاطفی و…که اونها تغییر پذیری کمتر دارن مثلا درباب تحصیل بجای صرف پیشرفت در مقاطع مختلف خود ذات مطالعه برامون ارزشمند باشه(این دیگه هدف فک نکنم باشه ) و تحت هر شرایطی ودر هرموقعیتی ترک نمیشه حالا ممکنه یه مقطعی ترک بشه ولی قطع نمیشه.من معتقدم ما باید به یسری کلیاتی درحوزه های مختلف زندگی برا خودمون داشته باشیم تااولا جزئیات رو بتونیم روی اینها سوار کنیم وثانیا درمواقع بحرانی به اون قاعده کلی اول رجوع کنیم.البته کتاب تئوری انتخاب ویلیام گلاسر هم که محمدرضا معرفی کرده با یه نگاه سرسری که انداختم به نظر میرسه در بحث تعارضات راه گشا باشه.
    درنهایت یه جمله میگم که معتقدبه زندگی براساس اصول هستم که درتعارضات به این اصول رجوع کنیم(به نظرم اصول داشتن با هدف داشتن فرق میکنه.)

    Go to comment
    • From میثم مدنی on چرا کتاب بخوانیم؟ بخش بیست و ششم: تا لیلی و مجنون‌ها طلاق نگیرند!

      واقعیتش اینه که احتمالا تا حالا عاشق نشدید تا ببینید نمی‌شه روی یکی کردن اصول کار کرد. حتی در سطح ارزش‌ها هم نمی‌شه کاری کرد. معمولا خیلی سخته کسی رو پیدا کنید که اصولش با شما یکی باشه. هر چقدر هم هنر بیان اصول و ارزش‌هاتون رو داشته باشید، نمی‌تونید هماهنگی زیادی ایجاد کنید. اما در سطح اهداف می‌شه کاری کرد. چون اهداف شفاف، زمان‌دار و مشخص هستند. ما قصد نداریم سنگ بزرگی برداریم که علامت نزدن هستش.
      اگر بخواهید بر مبنای منطق ازدواج کنید، هرگز شاید روزی نیاد که بتونید چنین کاری کنید. تازه وقتی خیلی منطقی می‌شید و پیش میاد، اصل موضوع رو از دست می‌دید. مثل این می‌مونه که سوار چرخ و فلک شهربازی شدید و تمام فکرتون توی مکانیک و فیزیک حرکت اون چرخ باشه.
      حتی شما توی یک شرکت‌ هم نمی‌تونی خیلی اصول منطبق با همی داشته باشی. اما با تعیین اهداف مشترک می‌تونی توی مسیر مشترکی که می‌خواهید قدم بردارید، مشابه بودن ارزش‌هاتون رو بررسی کنید.
      نکته بعدی اینه که اکثر طلاق‌ها توی سال‌های اول رخ می‌ده. به نوعی زمان و انرژی لازم برای هماهنگ شدن رو ندارن. اگر اهداف مشترک خوبی تعیین بشه، می‌تونن از این دره مرگ (۳ تا ۵ سال اول ازدواج) رد بشن.

      Go to comment
  • From جعفرسیرجانی on نکاتی برای کتاب‌خوانی (۳) الگوسازی‌های ریاکارانه را کنار بگذارید. با ارزش‌های خود، یک بار برای همیشه کنار بیایید.

    به نام خدا
    میثم مدنی عزیز
    از ارائه نوشته های درجه یک درباب کتابخوانی بسیار سپاسگزارم.
    درباب منفعت طلبی :به نظرم حتی درباب علوم هم ما همین مشکل رو داریم،مثلا همه میگیم روانشناسی،پزشکی ،مهندسی و…بهتر هستند چون نفع بیشتر به جامعه میرسونند ومشکلات بیشتری روحل میکنند!خب سوال پس چرا باوجودخیل عظیم مثلاپزشکان که امروزه هم همگی درصدد گرفتن فوق تخصص هستند اما ما باز هم بیماران بیشتر داریم وجالبتر اینکه درصد نارضایتی هم ازخودپزشکان بیشتر شده !یا درموارد مشابه مهندسان وهمینطور روانشناسان ،وکلا و…به نظر میرسه باوجود ادعاهایی که میشه این علوم خیلی هم رفع مشکل نکردند واصطلاحا خیلی هم برای جامعه موثرنبودند وتازه ادم دربرخورد با این اقشار احساس میکنه اونها دغدغه شون فرضا سلامت نیست وبیشتر به فکر خریدن ماشین وباغ وامثالهم هستند(الگو برداری ازنزدیکانی که پزشک هستند) تابه فکر ارائه نسخه ای که مثلا مردم کمتر دراون مورد مریض شوند.یا مثلا دوستان ما دروکالت دغدغه صلح وعدالت ندارند فقط به این فکر میکنند چطور پول بیشتر کسب کنند،(مباحثات جناب کریمی ودوستشون جناب تیموری هم حول همین محور هست که متمم نفع مادی داشته یانه؟)جالبه خیلی موارد با یه صبت کوتاه وارائه چندمصداق مشابه، ممکنه اون خانم یا اقاواقعا منصرف بشه ازطلاق یا موارد مشابه دیگه ولی دوستان میگن این وظیفه مانیست! درصورتی که نام وکیل ووظیفه اش درکتاب مقدس چیز دیگه ای رو میرسونه .خب حالا علومی که به ظاهر نفعی ندارندواستقبالی هم نمیشه مثلا تاریخ یا ادبیات یا فلسفه،که جالبه هم هست اون افراد به اینها خرده میگیرند که شما برای جامعه کاری نمیکنید!درصورتی که تاریخ به گفته دکتر زرین کوب درکتاب “تاریخ درترازو” خودشناسی واقعی است و ازفلسفه که ازمجردات صحبت میکنه برای مامفیدترهست درحالی که غالبا امروز به روانشناسی مراجعه میکنند برای خودشناسی!
    یکی هم درباب الگو :اینکه ماباید اصولا الگو داشته باشیم یانه؟واینکه آیا اون بایدیک فرد مشخص باشد مثلا محمدرضاشعبانعلی یا فلان استاد و…یااینکه نه ماباید سعی کنیم درتخصص مربوطه مون مدل های مختلف رو ببینیم ویا بخوانیم ودرنهایت راه خودمون رو بریم؟چیزی که درحقوق باب هست اینه که (البته ما درپیام نور استاد نداشتیم از کتب اساتید خوانده ام)اساتید میگن که مُقلِّد کسی نباشید شما باید همه نظریات موجود رو مطالعه کنید ودرنهایت اونچه که بهترهست روبپذیرید نه اینکه چون فلانی ازفرانسه یا امریکا یافقه فلان مطلب روگفته پس پذیرفته میشه!من دوستانی دارم دردانشگاه های معتبر وقتی موضوعی رو بحث میکنیم،وسوال میکنم ازکجامیگی وچرا ؟ میگه استادم گفته پس درسته! چون از امریکا مدرکشو گرفته!درحالی که مرحوم دکترکاتوزیان زمانی که فرانسه بودند میگن که اشکالی به استادبزرگ فرانسه واردکردند که خود استاد جلسه بعدگفت من بیست سال هست این درس رو میدهم وهیچ فرانسوی این اشکال رو درجزوه من ندیده!درحالی که ایشون نه ازفرانسه ونه ازامریکا دکترا گرفته بود.وحتی خودایشون درکتب شون ایرادهای جدی به نظریات دکترین حقوق از امریکا یا فرانسه واردمیکردند.
    ازاینکه متن طولانی شدعذرخواهم.
    یه حقوق خوانده ازپیام نور

    Go to comment
    • From میثم مدنی on نکاتی برای کتاب‌خوانی (۳) الگوسازی‌های ریاکارانه را کنار بگذارید. با ارزش‌های خود، یک بار برای همیشه کنار بیایید.

      ممنونم از این که دیدگاهت رو با ما به اشتراک گذاشتی.

      در مورد پزشکا و مهندسا، به نظرم یکم دارید غلو می‌کنید. خیلی از مشکلات رو حل کردن، منتها انتظارات خیلی بالا رفته. مثلا توی درمان سرطان، اگر ۱۰۰ درصد مرگ و میر رو رسوندیم به ۴۰ درصد، یک رشد عالی هستش. اما اون ۴۰ درصد الان رسانه دارن و خیلی روش تاکید می‌کنن. مشکلات زیادی رو حل کردن به نظر من. اما دلیل نمی‌شه خودشون رو برتر بدونن.
      من همیشه یک مثالی می‌زنم از دکتری که باعث می‌شه ما مریض نشیم و دکتری که مریضی ما رو خوب می‌کنه. هیچ کس نفر اول رو تحسین نمی‌کنه. ماجرای خیلی از علوم هم همینطوریه. یعنی اگر شما ادبیات رو خوب یاد بگیری کلی کارت راه می‌فته اما توی ادبیات مریض نمی‌شی. بنابراین کسی نیازی نمی‌بینه یک دکتر ادبیات بیاره. یا ما این همه مهارت حل مسئله‌ای که در طول زندگی به دست آوردیم رو استفاده می‌کنیم بدون این که بدونیم حل همون مسائل ریاضی به ظاهر غیر مهم بوده. یعنی ما وقتی تصمیمات اشتباه زیادی توی زندگی می‌گیریم، کسی نمیاد یک دکتر ریاضی بیاره و بگه کمکم کن توی حل مسئله قوی‌تر بشم! یعنی این جهل نسبت به ضعف، باعث می‌شه فقط چیزهایی رو ببینیم که ما رو از کار می‌ندازه مثل خرابی خونه یا مریضی شدید. حتی مریضی روانی تازه داره به اون مرحله‌ای می‌رسه که مردم راحت به روان‌پزشک مراجعه کنن. اما سوال اینه که آیا روزی می‌رسه که ما برای قراردادمون بریم سراغ یک حقوق‌دان (قبل از قرارداد)، برای ضعف تصمیم‌گیری بریم مهارتش رو پیدا کنیم، برای ضعف در گفتار، از متخصصش بهره بگیریم؟ معمولا ما تا تابلو مریض نشیم، به ضعف و نقص خودمون اعتراف نمی‌کنیم.

      الگوبرداری به نظر من خیلی مهمه، اما سطح و نوعش مهمه. مثلا شما نمی‌توانید محمدرضا را به عنوان الگوی قهرمانی در دو انتخاب کنی. حتی ممکنه در مذاکره هم شخصیتت و استعدادهات جوری باشه که اصلا توی مسیر ایشون نابود بشی. جدای از این حرف‌ها نیازی نیست از همه رفتارها الگوبرداری انجام بشه.
      از نظر من، الگوبرداری، باید در نشان دادن یک جاده کمکمون کنه و در هدف‌گذاری. نباید کسی رو که بت می‌شکنه، بتش کنیم!
      در ضمن باید بحث مربی را با الگو جدا کنیم. برخی‌ها مربی خیلی خوبی هستند‌ اما لزوما الگوی خوبی برای ما نیستند. مثلا یک بازیکن فوتبال رو در نظر بگیرید که الگوش یک مربی چاق باشه! بیاد غذاهای اون رو بخوره و به سبک اون زندگی کنه. نمی‌شه که. اما اون مربی می‌تونه به بهترین نحو اون بازیکن رو پرورش بده.
      یک چیزی که معمولا فراموش می‌شه رخدادهای اصلی هستند. ببینید فرض کنید نیوتون کلی روز خوابیده توی روستا، صبح تا ظهر می‌خوابیده،‌ روزی دو ساعت کار می‌کرده و یهو دنگگگگ. ایده جاذبه می‌خوره به ذهنش. حالا میاد و مشهور می‌شه و به خاطر این که کارهای مرتبط رو انجام بده، روزی ۱۶ ساعت کار می‌کنه. وقتی ازش می‌خواهید الگوبرداری کنید، دارید اون تا لنگ ظهر خوابیدن‌ها رو می‌بینید یا روزی ۱۶ ساعت کار کردن رو؟
      توی مورد محمدرضا، اگر الگوبرداری می‌کنید، دارید ۱۴ سال پیش اون رو که توی بیابون زندگی می‌کرد یا در کارگاه کار می‌کرد رو می‌بینید؟ یا الان که سرش شلوغ شده و ۴ ساعت می‌خوابه؟
      موضوع اینه که اصلا آیا شما می‌تونید یک فازهایی از زندگی یک الگو رو پَرِش کنید؟ آیا از اون فازهای اصلی و مهم آگاهی دارید؟
      مثلا من یکی از بزرگ‌ترین حقایق که زندگیم رو دگرگون کرد، ورشکستگی پدرم بود، حالا کسی که بخواد من رو الگو قرار بده، آیا می‌تونه پدرش رو ورشکست کنه؟ آیا می‌تونه اون فاز رو توی شکل گیری شخصیت من فراموش کنه؟ باید به اندازه کافی از یک الگو و فازهای زندگیش آگاهی داشته باشید که بخواهید از نوع زندگیش الگو بگیرید. راهش اینه که به اندازه کافی آدم بشناسید تا نزدیک‌ترین آدم رو به خودتون پیدا کنید و در مورد تمامی فازهای زندگیش اطلاع داشته باشید.

      اصلا تفکر دانشگاهی بر مبنای شکه. کسی که تو دانشش شک نمی‌کنه و به حرف استاد یا حتی کتاب، به عنوان سند بدون خدشه نگاه می‌کنه، به نظر من معنی دانشگاه رو متوجه نشده. دانش قراره یک چراغی باشه که کمی جاده جلوی پای ما رو روشن کنه، نه این که بشینیم زیر اون چراغ!

      Go to comment
  • From سمانه on ۱- چرا کتاب بخوانیم؟ بخش چهارم: تا کتاب‌ها نوشته شوند.

    یک سوالی ذهنمو درگیر کرده، من این اواخر دو تا کتاب از سایت فیدیبو خریدم، و کتاب رو به صورت الکترونیک خوندم، آیا خرید از این نوع اپلیکیشن ها به ناشران و مولفان هم سودی می رسونه؟

    Go to comment
  • From كسرى درويش on محمود حوایجی: میلیونر خودساخته‌ای که الگوی بسیاری از ماست.

    سلام استاد،
    اينكه ميگين از نظر تكنيكال شدنى نيست، به همون دليل بحث دوره ى زمانى مناسب انجام اين نوع كارها هستش كه در كتاب outliers گفته شده يا دليل ديگه اى داريد ؟

    Go to comment
    • From میثم مدنی on محمود حوایجی: میلیونر خودساخته‌ای که الگوی بسیاری از ماست.

      در آمریکا که معلومه چرا نمی‌شیم. چون شما آمریکا به دنیا نیومدید! شاید اگر آمریکا به دنیا می‌اومدید، یا روابط کشورمون با اونجا درست و حسابی بود (مورد عجیب ایلان ماسک از آفریفای جنوبی) می‌تونستید کسب و کار بزرگی توی آمریکا راه بندازید.
      در ایران شدنی نیست، چون ما حداقل تا ۱۰ سال دیگه به خاطر بحث ارتباط با کشورهای دیگه، بحث زبان جامعه هدف، قوانین کپی رایت، زیرساخت، شما امکان نداره بتونید یک چیزی در حد گوگل و آمازون و…. داشته باشید. تهش می‌تونید اندازه دیجیکالا، آپارات و … بزرگ بشید. حالا شد یک چیزی. در مورد این موضوع حرفی ندارم (یعنی دارم ولی جواب سوال، تموم شده). توجه کنید که باید ۱۵۰ میلیون دلار دیجیکالا در مقابل 83 میلیارد آمازون یا 128 میلیارد اپل، یا ۱۶۷ میلیارد آلفابت (اینایی که گفتم ارزش سهامه نه برند! یعنی خیلی بیش از این حرفا می‌ارزن) چقدره؟ یه جورایی هزار تا دیجیکالا می‌شه یدونه گوگل!

      Go to comment
  • From احسان کارگزارفرد on چرا کتاب بخوانیم؟ بخش بیست و چهارم: تا یادبگیریم چکونه در آینده خود سنگ بیندازیم!

    سلام میثم عزیز
    از خوندن این پستت بسیار لذت بردم. در راستای دغدغه این روزهای من بود.
    چندین روز گذشته رو به مطالعه مجموعه با متمم تا نوروز شعبانعلی دوست داشتنی مشغول بودم. به اندازه وسعم از آموزه های شعبانعلی جرعه نوشیدم. توی بخشی از اون نوشته ها روی مفهوم برنامه ریزی بحث کرده بود. فضای زندگی امروز رو فضای پر از ابهام می دونست. تشبیه کرده بود به رانندگی در مه غلیظ. اینکه شما فقط پیش روی خودت رو _ به زحمت_ می بینی. به همین دلیل نمی تونی برای دورنمای آینده خودت هدفی رو تعیین کنی. چون نمی دونی چه تغییراتی ممکنه به وجود بیاد. حتی به قول خودت ممکنه داستان برگ چغندر و ریاضی پیش بیاد. خوب توی این شرایط چطور میشه آدم برای زندگیش (و نه کتاب خوندنش) مایل استون تعریف کنه؟ هدفی که من امروز تعیین کردم فردا ارزشش رو از دست داده یا گاهی محو شده. اصلا شاید من مسیر اشتباهی رو هدف گذاری کرده باشم. می دونی چجوری تردید به جون آدم میفته و پاهای آدم رو سست می کنه؟ نقطه اتکای این نوع زندگی و هدف گذاری چی می تونه باشه؟ آدمی که توی زندگی مثل محمود حوایجی نیست و نمی تونه باشه _ و از قضا می دونه که نمی تونه مث اون باشه_باید چکار کنه؟ به کتاب خوندن و وبلاگ خوندنش ادامه بده؟ حتی اگر بهبودی خاصی رو توی شغلش مشاهده نکنه؟
    پی نوشت:
    1- مجموعه مطالب با متمم تا نوروز : http://mrshabanali.com/category/%D8%A8%D8%A7-%D9%85%D8%AA%D9%85%D9%85-%D8%AA%D8%A7-%D8%B9%DB%8C%D8%AF-%D9%86%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B2/
    2- مدیریت تغییر از طریق تعیین نقطه‌ اتکا برای تغییر http://mrshabanali.com/%d9%85%d8%af%db%8c%d8%b1%db%8c%d8%aa-%d8%aa%d8%ba%db%8c%db%8c%d8%b1-%d8%a7%d8%b2-%d8%b7%d8%b1%db%8c%d9%82-%d8%aa%d8%b9%db%8c%db%8c%d9%86-%d9%86%d9%82%d8%b7%d9%87%e2%80%8c-%d8%a7%d8%aa%da%a9%d8%a7/

    Go to comment
    • From میثم مدنی on چرا کتاب بخوانیم؟ بخش بیست و چهارم: تا یادبگیریم چکونه در آینده خود سنگ بیندازیم!

      متاسفانه هیچ کس جواب دقیقی نداره برای سوالت! ما توی این دنیا صرفا می‌تونیم ریسکمون رو کم کنیم و شادیمون رو خوب نگه داریم.
      یکمی مطالعه در مورد فلسفه اپیکوریسم و نقدهایی که بهش وارد می‌شه می‌تونه توی کشف لذت کمک کنه (در موردش می‌نویسم). اون‌هایی که با مدیریت پروژه جدید آشنا هستند می‌دونن که حداقل توی نرم‌افزار خیلی به سمت Agile یا حالت خاصش به سمت «اسکرام» رفتیم. این نوع هدف‌گذاری‌ها تا حدودی کمک می‌کنه توی اهداف کوتاه‌مدتمون خوب بریم جلو.
      موضوع بعدی که کمک می‌کنه، قناعت و عزت نفسه (همون بحث سه بچه خوک). اما این هم خطر تله ناحیه امن رو ایجاد می‌کنه! یعنی می‌افتی توی یک ناحیه امن و بعد از بیست سال می‌بینی، فقط الکی خوش بودی و هیچ رشدی با توجه به استعدادهات نداشتی و وارد چالش خوبی نشدی. این می‌شه که سعی می‌کنی از KPI مخصوص خودت برای کارات استفاده کنی! اما اون رو هم بازیش رو یاد می‌گیری! میای OKR‌ استفاده می‌کنی! شرمنده ولی اون رو هم یاد می‌گیری چجوری باهاش بازی کنی!
      می‌‌خوای واقعیت رو بهت بگم؟ باید مرتب با خودت شطرنج بازی کنی! اون بخشی که مدیریت می‌کنه باید مرتب اون یکی بخش رو گول بزنه. اما نمی‌تونه خیلی به این کار ادامه می‌ده. بنابراین باید مرتب به آگاهیش ادامه بده تا به محض این که این سمت یاد گرفت، اون ترفتند جدیدی رو به کار گرفته باشه. بخوام یک مثال ملموس بزنم برات، مثل بحث تکنولوژی‌های جدید آمریکا و ژاپن که چین و کره بعد از چند وقت کپی‌شون می‌کنن. بنابراین مرتب باید کشورهای پیشرفته در حال دویدن باشن تا اون یکی‌ها از پشت این ها جمع کنن.
      آخرین موضوع نگاه به بحث مسیر شغلی و چرخه زندگی به جای شغل و حال هست. اونجا (که در موردش زیاد می‌نویسم) متوجه می‌شی که باید یک جور دیگه به زندگی نگاه کرد و شغل و حالت زیاد مهم نیست.

      Go to comment
  • From حسن کشاورز on منِ قهرمان و کارت کرواسی

    با سلام جناب آقای مدنی
    در سازمان ها ی فروش این مسئله به وفورپیدا می شود، برای من این مسئله پیش آمده، چندسال پیش برای اینکه به پست مدیریت یکی از شعبات فروش منصوب شوم، مجبورشدم چندسالی دور از خانواده با شرایط بدی زندگی کنم و وقتی به خودم آمدم، 3 سال از بهترین ایام از خانواده دور بودم، درمیانه راه متوجه شدم که این عنوان بسیار گول زنده بوده است .
    بیشتر شبیه حمال سازمانی شده بودم زیرا با کمترین امکانات باید سود دهی خوبی در صورت های مالی شرکت ایجاد می کردم و برای رسیدن به این قضیه شب و روز را از پای نمی شناختم و آنقدر به خودم و اطرافیان سخت گرفتم که دچار فرسایش روحی و جسمی شدید شدم.
    البته کارت کراواسی من این بود که می خواستم “توان علمی خود را به رخ همه بکشم “، وقتی کارت را به د ست آوردم دیدم که هزینه زیادی بابت آن پرداخت کرده ام و جالب اینکه در انتصاب بعدی فردی را که اصلا تخصص نداشت و کمی هم توهم مدیریت در آن قوی بود، به جای من منصوب شد و شعبه سوده سه ساله را در کمتر از 40 روز تبدیل به شعبه زیان کرد .
    اگرچه تمام خوشی من، تجربه ای بود که بابت آن به دست آوردم .

    Go to comment
    • From میثم مدنی on منِ قهرمان و کارت کرواسی

      اتفاقا یکی از اقوام ما یک شغلش مهندس ناظر ساختمان بود. منزلش میدان انقلاب و محل کارش سعادت‌آباد. بدون تعطیلی اون هم با چه فشار کار شدیدی. بهش می‌گفتم آقا این مسیری که تو فقط می‌ری رو اگر به عنوان پیک بری و خالی بیای، حقوقت بیشتر می‌شه! اما خوب ما اسم مهندس ناظر رو یک چیز خیلی خوب می‌دونیم.
      یکی از اون کارت‌های کرواسی، بیمه است. سعی می‌کنم در مورد بیمه مفصل بنویسم. اغلب شرکت‌ها با بیمه، سر خیلی از کارکنان رو کلاه می‌گذارن! یعنی شما با خودت فکر می‌کنی می‌گی آقا من این مسیر رفتن به شرکت رو مسافرکشی کنم و برگردم خونه، درآمد بیشتری از شرکت در می‌آرم! (زیاد دیدم) اما به خاطر این که فامیل نگن طرف مسافرکشه یا بحث بیمه، می‌ره حقارت کار توی یک شرکت بد رو تحمل می‌کنن!
      من نمی‌گم کار توی شرکت با حقوق پایین بده، بلکه حرفم اینه که باید مواظب بود اگر شرکت می‌ری، استرس، ترس و نگرانی الکی رو تحمل نکنی، آمار تجاوز (فقط اون نوعی که همه فکر می‌کنن نیست، حتی حرف‌های ناجور و نقض حریم هم تجاوز محسوب می‌شه) به خانم‌ها به خاطر ترس از اخراج به شدت زیاده! من وحشت می‌کنم حتی به آمارش فکر کنم چه برسه به این که تحلیلش کنم. اما نکته اینه که اون چندرغازی که ته حقوق اون خانم‌ها می‌مونه (با اون حقوقشون) ارزش سر کار نرفتن نداره. خانم‌ها باید بفهمن که باید هوای خودشون رو داشته باشن. پا به هر کاری ندن (اگر چه نیم نگاهی هم به محک ادرار دارم). به دنبال جنگل دیگری برای کار باشن یا اره‌شون رو تیز کنن (اینجا رو ببینید).
      آقایون هم همینطور، از کرج پا می‌شن میان تهران برای ۱.۵۰۰ حقوق! خوب خود این راه رو مسافرکشی کن! بیخیال اسم مهندس. بیخیال این که نمی‌تونی پیش فامیل پز بدی توی شرکت تهران کار می‌کنم. اینا همشون کارت کرواسی هستند. آقای محترم، خانم محترمی که این همه راه رو می‌کوبی، یک برآورد هزینه واقعی کن،‌بیین چقدر از حقوقت می‌مونه! هزینه استرس، زندگی و … رو هم ازش کم کن. حالا یک حساب و کتاب کن ببین شغلت به صرفه است؟ البته باز هم این موضوع را در نظر بگیر که کار در کار پیدا می‌شه. یعنی اگر خوب و حرفه‌ای کار کنی ممکنه درآمدت زیاد بشه، حالا شاید بصرفه برات. اما اگر قراره صرفا برای درآمد کار کنی و روی پیشرفت خودت کار نکنی، کمی در محاسباتت تجدید نظر کن.
      زمانی این کارت کرواسی خیلی وحشتناکه که به عنوان ابزار ظلم (موارد بالا) یا پذیرش ظلم قرار بگیره. اگرنه ما گاهی باید برای انگیزش خودمون از این کارت‌های کرواسی درست کنیم و خودمون رو گول بزنیم.
      یعنی ممکنه شما اون مسیری که رفتید رو برای رسیدن به یک رشد پذیرفتی حالا با سختی‌هاش با انگیزه کسب تجربه (که من کلا با کلمه تجربه یکم مشکل دارم). اگر در این مدتی که سختی کشیدید، فعالیت‌هاتون رو ثبت کنید برای رخدادها مطالعه کنید. رخدادها رو کنترل‌شده پیش ببرید. حالا می‌شه گفت این سختی با یک دانش خوب ثبت شده همراه بوده. ولی اگر صرفا همینجوری رفتید و بدون برنامه مدون و مطالعه و تحقیق، باید بدونید که اون چیزی که اسمش رو گذاشتید تجربه به هیچ دردی نمی‌خوره. شاید می‌خوابیدید خونه‌، ایده‌های ناب‌تر و بزرگ‌تری به سرتون می‌زد، تجربه‌های بهتری در انتظارتون بود و …

      Go to comment
  • From بهزاد on منِ قهرمان و کارت کرواسی

    بجاست که نگاهی داشته باشیم به یکی از خطا های شناختی ذهن ما انسان ها با عنوان “توهم بدن شناگر” که در کتاب ” هنر شفاف اندیشیدن ذکر شده :
    اگر یه نفر ؛ شخص شاد و سرحالی هست دلیل نمیشه از کارهایی که اون انجام داده تو زندگیش تقلید کنم تا اینکه من هم مثل اون شاد بشم! طبق بسیاری از تحقیقات مثل پژوهش دن گیلبرت از دانشگاه هاروارد ؛ شادی به شدت به ویژگی های شخصیتی ما که در طول زندگی ما ثابت هستن مربوط میشه! . لیکن و تلگن دو دانشمند علوم اجتماعی میگن که : “تلاش برای شادمان تر بودن درست مثل تلاش در جهت بلند قدتر شدن؛ بیهوده است”
    اینجاست که میفهمیم کتاب هایی که عمدتا با عناوین محتوای زرد مثل (انتونی رابینز) میشناسیم
    احتمالا برای خیلی از افراد بی فایده هست( زیرا انگیزش بدون منطق یکی از کم دوام ترین انگیزش هاست) . بعضی اشخاص بدون اینکه دست خودشون باشه ؛ افراد مثبت نگری هستند و همیشه نیمه پر لیوان رو میبینند ؛ حتی در سخت ترین شرایط و بالعکس…

    خوشحالم که تا جایی که در توانم بوده بزور کسی رو به انجام دادن کاری که مطمئن بوده ام در اون استعداد نداره اجبار نکردم .

    برای مثال اگر من زبانم خوبه و براحتی میتونم بدون کلاس رفتن و بصورت خودآموز توی رفرنس های خارجی برنامه نویسی رو یاد بگیرم . دلیل نمیشه بیام بزور بقیه رو تشویق به یادگیری برنامه نویسی اونم بصورت خود اموز کنم! ممکنه خیلی ها استعداد زبان و مهارت سرچ کردن رو نداشته باشن.

    و همچنین اگر یه نفر توی ورزش فرد با استقامت و قوی ای هست دلیل نمیشه من اون ورزش رو انجام بدم تا مثلش بشم! چون میزان استقامت و قدرت بدنی تا حدود محسوسی وابسته به ژنتیک ما هست و صرفا با تلاش(حتی بصورت افراطی) یا وارد رشته ورزشی خاصی شدن افزایش عمده و قابل توجهی پیدا نمیکنه.

    چارلی مانگر(یکی از بهترین سرمایه گذاران جهان) در مورد بحث استعداد ها چقدر زیبا میگه که : “باید در زندگی بدانی چه چیزهایی را میفهمی و چه چیزهایی را نمیفهمی ؛ بنابراین باید استعداد هایت را کشف کنی . اگر وارد یک بازی شوی که بقیه استعدادش را دارند و تو نداری ؛ بازنده خواهی شد . این از تمام پیش بینی هایی که میتوانی انجام بدهی به یقین نزدیک تر است ؛ باید کشف کنی کجاها برتری داری . باید در حوزه ی توانایی ات وارد بازی شوی .

    و در اخر اینکه به نظر من توی دنیای امروز توانایی یا استعداد صرفا داشتن هوش یا استعداد های خاص نیست . امکانات و شرایط خانوادگی و حتی شهری که توش زندگی میکنیم میتونه میزان موفقیت مارو بطور محسوس و چشمگیر کاهش یا افزایش بده . برای مثال : دنیایی تفاوت هست بین آینده ی دو تازه فارغ التحصیل رشته ی مدیریت که یکیشون پدرش صاحب شرکتی پر رونق در تهران هست و دیگری که پدرش کشاورزه توی یه شهر بسیار کوچیک.

    البته یادمون نره که افرادی هم بودن که با کمترین امکانات خانوادگی و از محروم ترین مناطق ایران به موفقیت های بسیاری رسیدن مثل اقای رستگار رحمانی.

    Go to comment
.