دیدگاه‌های شما و میثم مدنی کتاب‌خوانی، چرا، چگونه، کتاب بخوانیم، خواندن، داده، داده‌کاوی

دیدگاه‌های شما و من

  • From احسان کارگزارفرد on به انقراض آدم‌های با رویکرد خرس‌های قطبی نزدیک می‌شویم: ادامه آزمون صندلی عقب تاکسی برای خودشناسی!

    در راستای این پست یه مثال مرتبط رو پیدا کردم گفتم با شما به اشتراک بذارم:
    مارک زاکربرگ بنیانگذار فیس بوک، معمولاً همیشه یک نوع تی‌شرت خاکستری ساده را به تن دارد، بدون هیچ تنوعی. وقتی از او دربارۀ این کارش سؤال کردند در پاسخ گفت که معمولاً هر بار سی دست از این نوع تی‌شرت تهیه می‌کند و دوست ندارد هرروز وقتش را صرف انتخاب لباس کند. او با کم‌کردن حجم انتخاب‌های روزانه می‌خواهد تمرکز بیشتری برای کار روی فیس بوک پیدا کن.
    منبع: https://goo.gl/94bRhi

    Go to comment
  • From یاور مشیرفر on عذرخواهی، تلگرام و تصمیم (نوشته شِبهِ موقت)

    من ایده خودم در مورد رادیو رو براتون میگم. چرایی اینکه رادیو کتاب راه افتاد. پیشنهاد دوستان بود. گفتند ما کتاب تفکر سریع و آهسته کانمن رو به صورت ترجمه شده خوندیم، ولی خیلی گنگه. من هم متن اصلی رو داشتم. از فرودگاه استانبول خریدمش. قرار شد هر هفته یا هر ده روز یک بار یه پادکست بسازم از کتاب هایی که میخونم یا میتونم بفهمم. به واقع فهم خودم رو به اشتراک می زارم. نه تنها برای دیگران تا کنون مفید بوده مهم تر از همه برای خودم منبع عظیم لذت هم بوده.
    فکر میکنم تجربه بسیار خوبی بشه و البته شنیدن صدایی که پشت این چهره و نوشته ها هم هست، میتونه جذابیت های خاص خودشو داشته باشه.

    با مهر
    یاور

    Go to comment
  • From احسان کارگزارفرد on عذرخواهی، تلگرام و تصمیم (نوشته شِبهِ موقت)

    میثم عزیز،
    توی این مدت هر روز که به وبلاگت سر می زدم با اون عکس مواجه می شدم که : ما تسلیت نمی خواهیم . ما کمک می خواهیم.
    توی این مدت که پستی ننوشته بودی احساس می کردم من مخاطب این عکسم. ناراحت بودم از اینکه نمی نوشتی و تشنه خوندن پست هات بودم. اما احتیاج به کمک داشتم.
    ترس برم داشته بود که مبادا دیگه نمیرسی بنویسی. این پستت بهترین اتفاق این هفته من بود.

    گر رود دیده و عقل و خرد و جان تو مرو – – – – – – که مرا دیدن تو بهتر از ایشان تو مرو
    آفتاب و فلک اندر کنف سایه توست – – – – گر رود این فلک و اختر تابان تو مرو
    ای که درد سخنت صافتر از طبع لطیف – – – – گر رود صفوت این طبع سخندان تو مرو
    اهل ایمان همه در خوف دم خاتمتند – – – – خوفم از رفتن توست ای شه ایمان تو مرو
    تو مرو گر بروی جان مرا با خود بر- – – – – – ور مرا می‌نبری با خود از این خوان تو مرو
    با تو هر جزو جهان باغچه و بستان است – – – – در خزان گر برود رونق بستان تو مرو
    هجر خویشم منما هجر تو بس سنگ دل است – – – – ای شده لعل ز تو سنگ بدخشان تو مرو
    کی بود ذره که گوید تو مرو ای خورشید – – – – کی بود بنده که گوید به تو سلطان تو مرو
    لیک تو آب حیاتی همه خلقان ماهی – – – – از کمال کرم و رحمت و احسان تو مرو
    هست طومار دل من به درازی ابد – – – – برنوشته ز سرش تا سوی پایان تو مرو
    گر نترسم ز ملال تو بخوانم صد بیت – – – – که ز صد بهتر وز هجده هزاران تو مرو

    Go to comment
  • From حسین قربانی on درباره من

    سلام جناب مدنی
    چند وقتی است نوشته هاتون رو دنبال میکنم و ازشون لذت می برم. مطالبتون بسیار مفید و کاربردی هستن.
    خیلی ممنون و متشکر از اینکه برامون می نویسید و با آرزوی موفقیت براتون.

    Go to comment
  • From جعفرسیرجانی on آیا تسلیت گفتن فایده‌ای دارد؟ چکار کنم؟

    میثم جان
    یه جورایی حرف دیشب بابای منو زدی.من بابام ،فقط یه کشاورز ساده ست،دیشب که اومدم اخبار روگوش کنم که وضعیت کرمانشاه چطوره!گفت گوش کردن اینا چه فایده ای داره!اینا میخوان بگن همه چی درکنترل ودولت داره همه تلاششو میکنه!به من گف اگه میخوای پاشوبرو اونجابهشون کمک کن گوش کردن اخبار هیچ خاصیتی نداره.الان رسانه هادغدغه شون شده مسکن مهر بی کیفیت بوده!حالا یکی میگه ازاون دولته !یکی میگه اینا تو این دولت تکمیل شده!میثم جان ما انگار چیزی بعنوان کارهای ضروری وغیرفوری تو این کشور نداریم!فک کنم جایی هم بگیم بهمون بخندن!فقط میخواییم یه اتفاقی بیفته همه به ساده ترین وابتدایی ترین شکل ها بگن داریم کمک میکنیم.درصورتی که اگه تدابیرش اندیشیده بشه،هم بهتر کمک میشه هم سریعتر به اون حادثه رسیدگی.ولی الان همه میخوان کمک کن منتهی همنطور که فواد گفته فقط موجب زحمت ودردسر میشن.تازه حالا بماند تو این هوای سرد بااون چادرها!
    یه زمانی فک میکردیم پزشکا هستن که فقط دارن خدمت میکنن بقیه خیلی نقشی ندارن!اینا چقد میرن مناطق محروم!چقدربه مردم رسیدگی میکنن!بعدها دیدیم زهی خیال باطل! خیلی هاشون فقط ازروی اجبار وبخاطر تعهدهاشون میرن اون مناطق ولی وقتی جایی میرسن همسراشون میگن دکترخیلی خیّره !همش به فکرمردم!نمیگفتن دولت فرستاده واجباری بوده!بعدها فهمیدیم خیلی از اینا عمدا برات ازمایش وموارد اضافی مینویسن تا هم خودشون هم بقیه همکارا بیکار نباشن!(امروز تو روستاهای ما میگن اگه میخوای بیمار شی برو دکتر!!!هرچی بیشترمیری دکتربیشترمریض میشی!انگار رابطه مستقیمی بین شون هست! پیرمردهامیگن که، اندازه یه کیسه بزرگِ کاه، برات قرص وازمایش مینویسن!جالبی کار اینجاس بندرت میرن دکترولی مریض هم نمیشن!کارخاصی هم نمیکنن!میگن که ایناهم پولاتومیگیرن هم اخرسرمیکشنت!) موقع محصولات مهندس ها میگفتن تامیتونید سم بزنید!ولی برای خودم یه قسمت رو جدا کنیداصلا سم نزنید!!!یه موقع سرطان نگیریم!ازیه جایی فهمیدیم مهندس ها الکی اند!فقط خودتی وخودت ووجدانت.مجبوری محصول کمتربدی بازار ولی حرف اونارو گوش نکنی!
    اون سال های قبل،وقتی میشنیدیم دولت میخواد کود بده به کشاورزها ،چقد خوشحال میشدیم،چقد برنامه ریزی!سال تموم میشد ولی کودی نمیرسید! یکی از استادام میگف اگه دولت میگه فلان تن کود صادر شدبرای فلان منطقه ،یه موقع پانشین با ماشین برین به خیال اینکه ما،ده ساعت اب داریم پس یه تن سهممون میشه !کود میاد ولی فقط چند کیسه!برای کل منطقه!باید مشت تون بگیرید فقط یک قاشق کود سهم هرکس میشه!
    ازدادگاه گفتی،دست رو دل من گذاشتی،من میگم اگه دادگاهم تشکیل بشه اتفاقی نمیفته!متاسفانه شرمم میشه اینو بگم که وضعیت حقوق وقانون ودادگاه خیلی وحشتناکترازین حرفاس!همون مسولیت پذیری که قبلا بحث داشتین ،نیستش!من بیشتر دوستام قاضی هستن ،هدف خاصی نداشتن!جالبی کار اینجاس اکثرا مطالعه هم نمیکنن!فقط کپی رای میکنن!ولی میرن تو نهادهای خیریه،استان قدس ومراسم های مذهبی…عضومیشن،هم سریع درجه قضایی شون میره بالا هم حقوقشون!سال90یکی ازقضات اومد یه حرکتی بزنه، ارای کاملا تحلیلی ومستدل صادر میکرد دادستان مربوطه بهش گفته بود تو داری قلم بیت المال رو حروم میکنی!چراانقدزیادمینویسی!بهش گفته بودند میخوای سوادتو به رخ بکشی!!!اینم استعفاداد اومدبیرون!تو قضیه پلاسکو من گفتم دیگه شهردار وقت استعفا میده!(نمونش اروپا بود که طرف استعفامیداد.وحتی معذرت خواهی میکرد،ماکه اینجاندیدیم!)منتهی دیدیم نه بابا خیلی قدرتمند داره به کارش ادامه میده تازه تقصراونام نیست، یکی میگه ساختمونه برا این بنیاد بوده یکی میگه اون بنیاد بوده !حالا پیداکن پرتقال فروش رو!(مث الان کرمانشاه درموردمسکن مهر)
    معذرت میخوام انقدطولانی شد

    Go to comment
  • From لیلا on نکاتی برای کتاب‌خوانی (۵) با فرایند سیگاری شدن، کتاب خواندن را شروع کنیم.

    واقعا انتخاب کتاب در این مسیر خیلی موثر هست.
    کتابهایی بودند که وقتی دست گرفتم انقدر من رو جذب کرد که در یکی دو روز خوانده ام و کتابی مثل قوی سیاه که هیچ لذتی از آن نبردم وبه جز چندصفحه و پاراگراف چیزی از اون رو دوست نداشتم و احیانا بخاطر نخواهم آورد.(البته قوی سیاه برای من اینطوربود و احتمالا کتابی بود که در زمان نادرست تصمیم به خواندنش گرفتم با آن ترجمه بد.)
    و در حین مطالعه همین قوی سیاه، ذهنم بازی در می‌آورد و برای فرار از آن کلی کتاب دیگر را خواندم و تمام کردم، تا اینکه بالاخره تصمیم گرفتم تحت هر شرایطی اول قوی سیاه تمام شود و بعد کتاب دیگری آغاز شود.
    پی‌نوشت: تجربه شما با اسپرسو را من با زیتون داشتم، اصلا از بویش فراری بودم و نمی‌خوردم، تا اینکه یکی از دوستانم یک ظرف زیتون که برای باغ خودشون بود رو بهم دادند و من کم‌کم ازاونجا شروع کردم به زیتون خوردن و الان بعد گذشت چندسال، آن بو برایم به آن بدی نیست.

    Go to comment
  • From محسن مسلمی on نکاتی برای کتاب‌خوانی (۵) با فرایند سیگاری شدن، کتاب خواندن را شروع کنیم.

    میثم عزیز
    این متن شما تلنگر جالبی بود برای من. این سالها خیلی سعی کردم کتابها و وبلاگهای مورد علاقه ام رو بخونم از جمله وبلاگ شما و متمم و روزنوشته های محمدرضا وخب میزان مطالعه من بیشتر شده و امیدوارم که باز بهتر و مفیدتر هم بشه. اما مشکلی که من همیشه داشتم و دارم در مورد نوشتن کامنت و نظر دادن بود که برام سخت هست و همیشه یه مقاومت درونی، که خودشو به شکل تنبلی نشون میده، دارم. این تلنگری که این نوشته به من زد این بود: مطالب این متن که در مورد کتاب خوندن بود رو تعمیم دادم به نوشتن و اینکه نوشتن هم مثل کتاب خوندن کاره سختیه و کم کم آدم میتونه ازش لذت ببره و بهتره از نوشتن کامنتهای و تحلیلهای ساده تر شروع کنم.

    ممنون از تلنگر و نوشته های خوبت

    Go to comment
  • From جعفرسیرجانی on نکاتی برای کتاب‌خوانی (۵) با فرایند سیگاری شدن، کتاب خواندن را شروع کنیم.

    میثم عزیز
    اتفاقا منم این تجربه هارو داشتم هم با کتاب هم با اسپرسو!اوایل تو کتاب خوندن اینجوری بودم مخصوصا تو تخصصی ،ولی یه سبکی داشتم وقتی نمیفهمیدم کنار نمیذاشتم! میرفتم هرچی کتاب تو اون موضوع بود میخریدم وبالخره میفهمیدم برای همون تو هردرس معمولا چندین مولف مختلف میخوندم.اوایل انقد سخت بودولی جالبی کاراینجاست که این فقط تایه جایی هست ازیه مرحله ای به بعد کاملا همه چی برات عادی میشه!قهوه هم هینطور الان حتی از بوشم لذت میبرم،چندوقت پیش به یکی دوستام اسپرسوپیشنهاد دادم اونم گف جعفر دیوونه ای! اینا که زهر ماره چطوری میخوری!
    درمورد محمدرضا هم این مشکل داشتم سال93معرفی کردم به چندنفری،اولین چیزی گفتند ،اینکه خیلی طولانیه حال نداریم بخونیم!منم حق دادم بهشون گفتم خب تالان فقط عکس نگا میکرده ونهایت جمله یه خطی میخونده!انتظار یه متن 1000کلمه ای نداره!واقعیتش منم گفتم نخون!چون نمیدونستم چجوری مجابش کنم بخونه.یادرمورد یاور هم همینطور.به نظرم جدای از این که آرام آرام جلو بریم تا علاقه مند بشیم،چیزی که خیلی مهمه درباب مطالعه فک میکنم دغدغه داشتن هستش ،اگه این باشه حاضره بخونه،ولی چیزی که من فهمیدم اینه که اکثرا حس میکنیم خیلی مفهمیم!ونیازی به مطالعه نداریم!(همون تاثیری که میگی به نظرم اکثرا ازش غافلیم)
    درموردحالت بدن هم این مشکل رو من همیشه داشتم اینکه چرا این متفکراوآدم های بزرگ انقد ژولیده وداغون هستند!ینی فشارمسائل انقد زیاده که وقت نمیکنن موهاشونم مرتب کنن!(یکی برنامه ای بود طرف فیلسوف بود من وقتی دیدمش گفتم من که هیچ وقت نمیرم فلسفه بخونم!چرا اینجوریه؟!همیشه با خودم میگم خب یکی اینا رو ببیینه هیچ وقت جذب کتاب نمیشه!
    درمورد کتاب هم این مشکل داشتم کتابایی که میخوندم بعد به دوستام پیشنهادمیدادم میگفتن جذاب نبود!برا همین من همیشه ازطرف میپرسم تا الان چی خوندی؟خب وقتی طرف هیچیی کتاب نخونده بیای یه رمان خوب ولی سخت رو معرفی کنی که برا خودت لذت داشته نه تنها نمیخونه به نظرم کلا مطالعه رو میذاره کنار.ابته یه چیزی هم هست درمورد پست قبلیت که به خوبی با قواعد فیزیک مسئله روگفتی،این مهمه که ازکجا وبا چه سطحی شروع کنیم ،ولی مشکلی که هست اینه که مثلا طرف قبل از شروع به کتابخونی نوع رشته اش طوری بوده که با متون بلند وتحلیلی درارتباط بوده ،حالا اگه رمانی بخونه که برا خودش اسون باشه ومعرفی به کسی کنه که سطحش یه چیز دیگه ست وبرا اون سخت باشه،حالا چیکا کنه؟میدونی میخام بگم جدای ازاین فرمو ل که دادی ،میتونی یسری کتابا رو معرفی کنی که سطحش کاملا معمولی باشه وهر کسی با هرسطحی بتونه اونارو درک کنه؟وبشه نقطه شروعی برای کتابخونی؟اصلا این امکانپذیرهست؟زندگی نامه ها چطورن؟

    Go to comment
  • From فاطمه ایزدی on چرا کتاب بخوانیم؟ بخش سی‌ام: از نظریه توهم کبوتری تا فیزیک مکانیک

    سلام.
    کمی توی متن چرخیدم تا مطمئن بشم چیزی رو جا ننداختم
    به راحتی میشه توی زندگیها چندتا مثال از توهم کبوتری پیدا کرد تصمیم گرفتم تمام کارهایی که برای رسیدن به هدف انجام میدم رو بازبینی کنم و جمله: (ماجرا اینه که هیچ راه تضمین‌شده‌ای برای رستگاری و بی‌عیب‌شدن نیست. ما باید انتخاب کنیم. می‌خواهیم بایستیم، یا می‌خواهیم تلاش کنیم.)را هم در صفحه گوگل کیپم ذخیره کردم تا فرصتی مناسب در برنامه ریزی طولانی مدتم تاثیر بدم.ممنونم از پست خوبی که گذاشتید.

    Go to comment
  • From جعفرسیرجانی on چرا کتاب بخوانیم؟ بخش بیست و نهم: بگذاریم تا ذهنمان آسوده‌تر، لذت‌بخش‌تر، تندتر و بیشتر بِدَود.

    به نام خدا
    سلام جناب مدنی
    آنگونه که من از متن برداشت کردم هدف اصلی متن بر “تلاش مستمر ومداوم والبته با سرعت مناسب “تاکید دارد.تادرزمان مناسب به نتیجه مطلوب برسیم.
    قیاسی که با ماراتن کردید درآن مورد، بسیار جالب وقشنگ بود منتهی چیزی که هست این است که درماراتن زمان شروع مسابقه وطول مسیر مشخص هست وغیرقابل تغییر،پس ورزشکار باتمرینات مربی میداند کی وبا چه سرعتی باید تمرین کند،تا به نتیجه مطلوب برسد.سوالی که هست اینکه ،آیادرمورد مطالعه هم میشود به همین شیوه اقدام کرد آیا زمان نتیجه دادن مشخص هست؟ تا مابتوانیم سرعت مناسب رو داشته باشیم؟ آیا میشه هدف گذاری کردکه کی مطالعه مانتیجه میده ؟یانه خود مطالعه کتب ،راه رو برای ما هموارمیکنه؟(تا پای به راه درنه وهیچ مپرس/خودراه بگویدت که چون باید رفت) وسرعت مون رو مشخص میکنه؟اگه این هست که آیا میشه زمان نتیجه دادن رومشخص کرد؟تابراون مبنا سرعتمون تنظیم بشه؟چونکه شما در”نتیجه “ذکر کردیدبا سرعت کم ممکنه شما اصلا به نتیجه نرسید نه اینکه حرکتتون کندبشه.واینکه آیامیشه مقاطع تحصلی رو مبنا قرار بدیم؟که برمبنای اون سرعت وزمان مطالعه رومشخص کرد؟
    مثال:اساتیدی بودند که من خونده بودم اینها برای نوشتن کتب، در باب فلسفه حقوق 30سال مطالعه داشتند،درحالیکه دراین سی سال درحوزه قرار دادها ومسئولیت مدنی هم کتبی نوشتند،حال سوال اینها چطور این زمان بندی رو داشتند؟ که هم سرعت حفظ شده هم به نتیجه رسیدند؟
    پی نوشت:راستش من تا جمعه قسمت “درباره من”سایت رو مطالعه نکرده نکرده بودم!بعدمطالعه اون قسمت اولا بهتون تبریک میگم بخاطر این رزومه خوب،وثانیاخواستم بگم که اگه جایی نوع نوشتارمتن، حاکی ازنوعی گستاخی یا بی پروایی بوده ،معذرت میخوام ،بهر حال ادب اقتضامیکنه که دانشجو با استادش درنهایت احترام برخورد کنه،برای همین من حتی ازگفتن الفاظ دوستانه هم ازاین به بعد سعی خواهم کرد پرهیز کنم وبانهایت احترام با شما صبت کنم همچون کلاس(چون اینجارو کلاس درس میدونم) ورابطه استاد ودانشجو.من ندیدم درکلاس درسی هنوز دانشجویی به استادش بگه مثلا میثم جان یه سوال داشتم!هرچند این رسم متممی ها هست وتاکید استاد(محمدرضاشعبانعلی)که فضادوستانه ترباشه ،و درجایی محمدرضاگفت که مث اینه پیتردراکر این رسم رو داشته.منتهی من قائل به این چیزا نیستم! معتقدم احترام استاد اینجوری بیشتر حفظ میشه(البته جمله مفهوم مخالف نداره ،که شیوه وگفتاردوستان متممی بی احترامی باشه،این صرفا نظر منه.)پس اگه تاالان اینجوری بوده ازتون معذرت میخوام.

    Go to comment
    • From میثم مدنی on چرا کتاب بخوانیم؟ بخش بیست و نهم: بگذاریم تا ذهنمان آسوده‌تر، لذت‌بخش‌تر، تندتر و بیشتر بِدَود.

      اول مورد آخر. من اگر قرار بود در چنین سیستمی بنویسم و راحت نباشم، نیازی به بلاگ نبود. همون سخنرانی‌ها کافی بود. همون حرفی که در مورد یقین و شک زدم رو ترکیب کن با جریان تعارف و احترام زیاد کمک‌خلبانان کره‌ای به کارکنان ایستگاه هوایی و خلبانان (جستجو کن پیدا می‌شه، فکر کنم کتاب «تصمیم‌گیری» یونا لرر بود.). اگر حتی در کلام هم بحث احترام استادی و بزرگ‌تری بیاد وسط، کارکرد اصلی ماجرا از دست رفته. من فحش نشنوم برام کافیه.

      در مورد برنامه‌،‌ یک پست جدا گذاشتم با عنوان «چرا کتاب بخوانیم؟ بخش سی‌ام: از نظریه توهم کبوتری تا فیزیک مکانیک».

      یک نکته فرعی رو هم در نظر بگیر: نوشتن یک کتاب لزوما هدف نیست. شما برای نوشتن یک کتاب،‌دانش خیلی خیلی خیلی عمیق نمی‌خوای! بلکه دانش عمیق می‌خوای با مهارت کتاب‌نویسی. پس این که فلانی یک کتاب خوب نوشته،‌ اگر چه خیلی خوبه ولی به عنوان یک هدف بلند مدت، توصیه نمی‌شه.

      موضوع آخر این که شما در ۵ بعد زندگی خودت (‌به گفته فرهنگ هلاکویی) باید برنامه کوتاه‌مدت، میان‌مدت و بلند مدت داشته باشی. یعنی مثلا ۲ ماهه، ۲ ساله، ۵ ساله و ۱۰ ساله.
      این ۵ حوزه هم : ۱- سلامت فیزیکی و روانی ۲- علم و آگاهی ۳- شغل،‌مسیر شغلی و درآمد ۴- روابط انسانی ۵- روحیه‌بخش‌ها و تفریحات.
      حتی برنامت می‌تونه این باشه که مثلا ۱، ۴ و ۵ رو برای بقیه فدا کنی، ولی باید آگاهانه ذِبحشون کنی، نیت کنی و با خلوص نیت این کار رو انجام بدی (اگرچه من توصیه نمی‌کنم). در کل به نظر من باید برای هر تغییری در زندگی، برنامه داشته باشی.

      Go to comment
  • From امیر عاجلو on تماس با من

    سلام
    مرسی بابت لحظات خوب و تلخ (حقیقت) که با مطالبتون به ما هدیه می دهید.
    غرض از مزاحمت توصیه ای داشتم که در صورت صلاحدید ممنون میشم انجام دهید.
    آرشیو مطالب سایت را (جهت دسترسی راحت تر و سریع تر به مطالب از ابتدا تا حال ) در ساید بار یا هر قسمتی که دوست میدارید قرار دهید.
    با تشکر و آرزوی موفقیت

    Go to comment
  • From چرا قبل از نوشتن کتاب می‌خوانم | روزنوشته‌های محمدصادق اسلمی on کتاب‌خوانی (مقدمه)

    […] قول میثم مدنی عزیز، چرا کتاب بخوانیم؟ تا بتوانیم بنویسم […]

    Go to comment
  • From لیلا on شبیه آن سربازی نباشیم که در مانور، مجروح شد!

    من یک دوره تمرین شکرگزاری رو انجام می‌دادم، به این صورت که هر روز سه مورد برای شکرگزاری رو در دفترم یادداشت می‌کردم. یادم نیست در یک کتاب این را خوانده بودم یا توصیه در یک ویدئو تد بود، اما انجامش دادم و تمرین جالبی بود، باعث می‌شد روی گذر زندگیم دقت داشته باشم و نکات مثبت را پیدا کنم و شاد بودن با چیزهای کوچک‌تر را هم یاد بگیرم.

    Go to comment
    • From امیرمحمد کرمعلی on شبیه آن سربازی نباشیم که در مانور، مجروح شد!

      سلام. ممنون لیللای عزیز از اشتراک گذاری تجربه ات. جالب بود.

      من هم همین تجربه رو دارم… یک سوالی هم دارم، همه ی ما دیده ایم که کسی میاد و وارد شکرگزاری میشه و انقدر در اون غرق میشه( بر طبق این قاعده که هر لحظه باید شکرگزار بود و کنترل ذهن و این حرف ها…! ) بعد این بنده خدا دیگه انقدر شل و منفعل میشه که از اون ور بوم میفته و در ذهنش زندگی میکنه و زندگی واقعی و رشد رو رها میکنه… بعد باز مدتی که میگذره به خودش میاد و میگه ولش کن بابا شکرگزاری بوی جوراب میده(!) بذار برم دنبال درست کردن همین زندگی شلم‌شولوای خودم، شکر کیلو چنده!… بعد باز ۳ ماه میگذره و یهو یاد شکر میفته و کمی به فضای شکر پا میده(!) و دوباره روز از نو روزی از نو! …. این چرخه سینوسی همینطور ادامه داره!

      از دکتر میخوام اگر صلاح میبینند کمی در مورد تعادل در شکرگزاری ( و بقیه تمرین ها و اعمال شکرگزاری‌ناک توضیح بدند)

      ممنون

      Go to comment
  • From محمد صادق اسلمی on سخنی با استفن هاوکینگ. داستان مدفوع (پِهِن) اسب‌های گاری را شنیده‌ای؟

    سلام میثم جان
    این پستت منو یاد بخشی از کتاب انسان،جنایت و احتمال از نادر ابراهیمی انداخت
    جایی که میگه باورهای قدیمی چندان با اهمیت نیستند و شاید بهتر باشد آنها را دور انداخت
    «چه بسا معیار‌ها را که، که فرو باید ریخت.
    چه بسا مثال‌ها را، که فراموش باید کرد.
    چه بسا سخنان بزرگان را، که دور باید ریخت.
    چه بسا منطق‌ها را، که جواب باید گفت.
    و چه بسیار بهانه‌ها و قوانین را، که دگرگون باید کرد.»
    راستی میثم اگه اشتباه نکنم قرار بود یه پست در مورد ذبیح الله منصوری بنویسی. شاید هم نوشته باشی من خبر ندارم 🙂
    در مورد ذبیح الله منصوری سوالاتی دارم. دوس دارم زیر پست مربوط به خودش بنویسم.

    Go to comment
  • From جعفرسیرجانی on شبیه آن سربازی نباشیم که در مانور، مجروح شد!

    اره،ازاون نظر اگه بخواییم نگاه کنیم خب درسته ،متوجه شدم منظورت چیه.اتفاقا تو حقوق هو همینو داریم اینکه،فقه تو فضای بسته کتاب وسنت رشد کرده واجازه شک نسبت به کتاب وسنت رونداره و دست وپاش بسته است اماحقوق نه تو فضای آزادتری رشد کرده،مدام تو نسبت به قانون شک میکنه وسوال.البته درباب اون موضوعات هم که با موضوعات روتین حوزه متفاوت هست به این راحتی باب نمیشه.فقط یه جمله از دکترگلشنی که گفته بود علم پایه هم باید مدارعلوم انسانی ها باشه وحوزه هم بایدبها بده به این چیزا،اقای غرویان درجواب گفت دکترمن بعنوان یه استاددانشگاه وحوزه،میگم که اون کارها عاشق میخواد وطلاب هم امروز بجای خوندن کامل متون دنبال خلاصه ها هستن وپاس کردن،ومعدودهستن که بخوان اینجوری بخونن.ازطرفی خود حوزه هم دنبال این چیزانیست!دراون مورد هم همینه،خود حوزه هم ورودنداشته،ونمیتونسته به این راحتی ورود کنه.
    ازاین منظر نگاه کردی قشنگ بودمن به این بُعدش توجه نکرده بودم.
    ختم سخن:دویارمدرسه روزی ازهم جداشدند بادلی پرامیدولب پرخنده ودامن ازگل های دانش آکنده.روزی دیگر بهم رسیدندموی سپیدوگوژپشت وعصای پیری به مشت،یکی به دیگری پرسیداززندگی چه داری؟گفت شکی صاف تر از علم دیروز!پرسیداکنون چه میجوئی؟گفت علمی روشن تر ازشک!
    ممنون از وقتی که گذاشتی عالی بود.

    Go to comment
.